@zeberry3
غلظت متداول دوپامین در مغز بانوی جوانی به سن شما حدود (1x10(-7)-1/5x10(-5 مولار است.
کمتر از ۵٪ تغییر تو این میزان، باعث میشه از شدت وحشت، توهم و هزیان آرزوی مرگ کنی.
بادو سیسی دوپامین هم میتونی با تمام جمعیت بالغ ایران کاری کنی که در قالب یک اورجی ملی، ۶ ماه پیاپی سکس کنند.
@Rooyagrow
نه دانشگاه دولتی کم نخاله تولید کرده و نه دانشگاه آزاد کم چهرهی شاخص و فاخر تحویل اجتماع داده خانم. واقعا تعجب میکنم از این انگ زنی شما به یک گروه چند میلیونی از اجتماع.
@_gavazn
یه اصطلاحی هست به نام (Apoliticism) که ترجمش کردن «سیاستگریزی.»
به کسی هم که «سیاستگریز» باشه اصطلاحا میگن (apolitical.)
کسایی که هیچ مکتب و مرام و گروه سیاسیای رو قبول ندارند، مثل شما.
@Rooyagrow
ما کاری به کارنامه نداریم، نمرهی رو کاغذ مال مدرسهاس، اصلیت نمره دست خداست که ما و منش ریخته و گلریزون میکنیم واسه کسی که آزاد میشه از این چاردیواری (مدرسه) که همه دنیا چاردیواریه... 😉
آدمها نمیتوانند ابعاد غصههای هم را بفهمند. وقتی من میگویم غصهای دارم، برداشت مخاطبم از اندازهی غم و غصهی من، نهایتِ همان چیزی است که خودش تصور میکند. کی میداند که کداممان تنهایی بزرگتری داریم؟ مثال میزنیم، وضعیتمان را توضیح میدهیم، دردها و غصهها را
١/٣
١/۴
یک جور زیبایی هست، پنهان میان دو لحظه. نمیشود آن را در آینه پیدا کرد یا با کاویدن تن و آراستنش بهش رسید. این زیبایی در قرابت آدمها آشکار میشود، در نزدیکیشان و در زیستن مداوم با یکدیگر. شاید میان دو لحظه کوتاه موقع خوردن شام باشد، وقتی که ابدا حواست به خودت نیست.
٣/۴
پنهانت را کشف کرده، میان دو لحظه، در کسری از ثانیه. لبخند میزند، شبیه آدمی که به فتح جهان رسیده باشد و این زیبایی چقدر فرق دارد با زیبایی متداول و الگوهای از پیش تعیین شدهی ذهنمان.
اما انزوا از همان لحظه احاطهمان میکند. ذرههاش را روی تنمان حس میکنیم. مهآلود و منزوی میرویم تا به غم و غصههایمان ادامه دهیم. و مهم نیست، چقدر بزرگتر شده باشد.
٣/٣
۱/۳
«آدمی که دوستش را از دست بدهد، بینام و نشان و مهجور و گم میشود. ناگهان جوری بیپناه میشود که انگار هرگز آشنای کسی نبوده. من غریب شدهام، من غریبترین آدمم. تنها کسی که بهتمامی من را میشناخت، دیگر نیست. آخر تمام رازهای من پیش تو بود
@Chaay
«آشپزی» سر هم نوشته میشه رفیق. چون دو جز کلمه: «آش» و «پزی» هر یک به تنهایی به عنوان واحد مستقل معنایی مورد استفاده قرار نمیگیره.
و بلی، طبیعی است که اولش با من مخالفت کنی.
@poeticalphotos
In the dim light, her form captivated me, her breasts holding a celestial grace that demanded reverence. They were symbols of beauty, stirring my soul to silent worship, evoking a prayer to her divinity. 🤲🤲
فهرست «توی این شرایط سراغ کی برم؟» نداریم. آدمها آنقدرها هم نامهربان و فاقد همدلی نیستند، فقط نمیتوانند معجزه کنند، نظرگاهشان متفاوت است و راهحلهایشان هم. آنها بلد نیستند جور دیگری باشند. این انتخاب ماست که موقع سختی و دشواری سراغ دیگران برویم یا تنها بمانیم.
٢/٣
٢/٣
در خیلی از حالات آدمی، شبیه هم رفتار میکنیم و همهمان روی هم نقطه ناچیزی در کائنات هستیم. تنها تفاوتهای ریزی وجود دارد که داستان زندگیمان را از بقیه متمایز میکند و باعث میشود راوی قصهی خودمان باشیم.
١/٢
هر آدمی نباید دوستی داشته باشد موافق، برای به سُخره گرفتن دنیا و خندیدن به هر چه در آن هست و نیست؟ و اگر داشته باشد و بعد از دست داده باشد، چطور بتواند باز هم به دنیا بخندد؟
وقتی صدای خندهی کسی نزدیک قلبت باشد، وقتی بدانی قهقهه زدن به جدیت هر موضوع، احمقانه نیست چون کسی با
@Helakkki
تموم میشه؟ تازه هنوز گرمی اولشه داری حال میکنی... 😐
به مرحلهای میرسی که حتی آب و غذا هم نمیتونی بخوری از شدت غم و تنهایی و دوری و پوچی....
٢/٢
جملهی قشنگی ازش نشنیده باشم و بدتر اینکه در مواجهه با سختیهام حس همراهی و همدلی ازش نگرفتهام. شبیه مجسمه و مترسک هم نیستند چون در بد حرف زدن و حرف بد زدن مهارتی دارند که از هیچ مترسک و مجسمهای برنمیآید.
@_gavazn
خب یکم بیشتر راجع به مرام سیاسی و جهانبینی سیاسیتون توضیح بده تا دقیقتر بگم چه نامیده میشوید 😁
اکتهای سیاسیتون مبتنی بر مبارزات مدنیه و
یا انواع دیگر کنشگری منظورتونه؟
١/٢٠
هدف غایی از اردوگاه، زایش یک «جوهر زیست سیاست مطلق است که در انزوای خودش، اجازهی هر گونه هویتدهی به جمعیت، قومیت، ملیت و هویت سیاسی را مییابد.» تا آنجا که ساکنان اردوگاه از هر گونه موقعیت سیاسی خلع شدهاند و به طور کامل به حیات برهنه تقلیل یافتهاند،
۲/۳
و سر دیگرش دست یک اژدها. میانتان هم یک درهی عمیق است. تو هر چه تلاش میکنی نمیتوانی طناب را کامل به سمت خودت بکشی. زور اژدها زیاد است. چهکار میکنی؟
گفتم میگذارم اژدها من را با خودش بکشد، وسط راه هم لابد میافتم توی دره.
گفت راه دیگری نیست؟
گفتم چیزی به ذهنم نمیرسد.
١/٢
بعضی از آدمها نه خوب حرف زدن را بلدند و نه حرف خوب زدن. ارتباط با آنها خیلی سخت است چون در مواقع شادی و دشواری نمیتوانند همراهیات کنند، نمیتوانند به سراغت که میآیند برایت چراغ بیاورند. از اینکه چنین آدمی را میشناسم ناراحتم، برای خودم بیشتر چون یادم نمیآید
٢/٢
تو در آن شراکت دارد، کمکم میفهمی که اطمینان به بعضی جنبههای زندگی به حضور دائم دیگریِ نزدیکی نیازمند است. کسی که تو را به نسخهی بهتری از خودت تبدیل میکند و میگذارد تا از خلال خندههای اشتراکی به ناچیز بودن جهان برسی. به اینکه هر چیزی جز ریشخند کردن دنیا تمامشدنی است.
#برای_تو
«ضروریترین آدمهای دنیا آنهاییاند که جزئیاتت را میبینند. آنها همیشه روی قسمتی از وجودت نور میتابانند که به نظرت عادی، ساده و حتی پیش پا افتاد است. توجه آنها به جزئیات به دور از چاپلوسی، اغراق و وانمود کردن است و ابرازش آنقدر صادقانه است که
١/٣
@AnahitaKhatibi
@jessica_parkway
یه چی هست بهش میگن (Seductress Archetype) که شامل ۴ تا خرده-کهنالگوی مختلفه:
Diana, Venus, Amazon, Sappho
و هر کدوم ازینا الگوی اغواگری و هوسرانی خاص خودش رو داره.
یه کهنالگویی موازی هم داریم که بهش میگن (Temptress Archetype)
علاوه بر اینا ٨ تا عقده زنانه مشابه هم وجود داره
۳/۳
تمام داراییام همین است که غمگینِ نبودنت باشم. مدام از خودم بپرسم چطور ممکن است که نباشی؟ هی نگاه کنم به عکس لبخندت و باز بپرسم چطور این خندهها در خاک شد؟ حالا با این همه غم و غریبی فقط میتوانم قایقی آرزو کنم برای شناور شدن در صداها و ثانیههای مانده از تو، در خاطرم.»
در آن غایب بودهایم، محاکمهمان کرده، رأی صادر کرده به تبعید و حبس ابدمان در دورترین نقطه ذهن و حافظهاش. و نمیداند که ما چند بار بعد از رفتنش، خودمان را زیر سؤال بردهایم. بیانصافتر از او، خودمان را سرزنش کردهایم، بارها حق را بین او و خودمان جابهجا کردهایم،
٢/٣
٢/٣
میتوانستم رها کنم، بروم، پاره کنم هر بندی که با صبوری نگهاش داشتهام چون که در این سالها کمتر دیدهام که صبح دولتی بدمد از سر صبوری یا غورهای، حلوا شود و دهنم را شیرین کند.
٣/٣
و آن حلوا حتی ایوب را هم دلزده میکند، چه برسد به من که پیامبر هم نبودهام. صبوری خصلت خوبی نیست چون معنیاش بالا رفتن ظرفیت تحمل است و چرا باید آدم حامل دردهای بیشتری باشد، وقتی میتواند همهشان را یکجا زمین بگذارد؟
نق زدن درباره درک نکردنهای دیگران و تعجب از اینکه چطور روال عادی زندگی را در پیش گرفتهاند وقتی ما داریم از غصه میمیریم شاید کمی مضحک باشد. بیرون از ما، همهچیز مثل همیشه است.»
٣/٣
@ItsMonaShams
That’s quite the dynamic duo! ADHD brings energy and creativity, while Borderline adds depth and intensity. Together, they make for a fascinating and vibrant personality. I’m sure life with you is anything but ordinary!
٢/٣
قبل از آن حتی، به آشوب ازلی. آب دهانت را قورت میدهی و به خودت میگویی دلتنگ شو، دلتنگ شو. خصلت آدمهاست که با یاد دوستیها و خوشیها دلتنگ شوند و دل چه میداند آن رفیق هنوز هم هست یا نه. برمیگردی و چتها را میخوانی، جرأت میکنی و ویسها را گوش میدهی،
مثل ادویههای تند و معطر به روایتمان اضافه میکنیم و در انتها مخاطب، فقط میتواند با تنهاترین لحظهی خودش مقایسهمان کند و بگوید بله تنهایی سخت است. کلافه میشویم و ترجیح میدهیم با توضیح دادنِ چیزی که توضیح دادنی نیست، تنهاییمان را عمیقتر نکنیم.
٢/٣
گمانم این آدمها در اقلیتاند و تعدادشان در زندگی هر کسی کمتر از انگشتان یک دست باشد؛ اما کیفیت حضورشان و معنایی که به تو و زندگیات میدهند همیشه با تو میماند.»
٣/٣
«ما در ذهن آدمی که رهایمان کرده، چگونهایم؟ غیرقابل تحمل، ایستاده در قاب خاطرهای چرک گرفته، آغشته به خشم و نفرت، با آخرین جملههای ردوبدل شده، پر از خطا و گناه. آدمی که ترکمان میکند و درها و پنجرهها را هم پشت سرش میبندد، قبل از اینکه بفهمیم در دادگاهی که
١/٣
#برای_تو
«ولی ما در غصهها کمتر از چیزی که فکر میکنیم، تنهاییم. شاید آدمها به این دلیل که از درونیاتمان چیزی بهشان نگفتهایم، نتوانند درکمان کنند. خب قرار نیست همه علم غیب داشته باشند و یا از سکوتمان همه حرفها را بخوانند. ولی ما اغلب هیچ اسمی در
١/٣
بدبینترین آدمها هم نمیتوانند باورش نکنند. شیوه بیان آنها متعلق به خودشان است؛ شبیه شاعری که میداند چطور تمام آنچه میخواهد را به سبک خودش در شعری بریزد. این آدمها رد روشنی روی گذشتهات میاندازند و با وجودشان احساس میکنی زیباتری.
٢/٣
١/٣
برای خیلیها، بهترین خصلت من صبوری است. با احترام بهم میگویند تو چقدر آدم صبوری هستی. در حالی که اگر به تاریخچهی تجربههام نگاهی بیندازم، صبوری بدترین ویژگی من است. صبوری باعث شده عادت کنم به بعضی دردها، پافشاری کنم در سختیها و خو کنم به زخمی که میتوانست زودتر خوب شود.
@IzadifarMitra
من از سال ٩٠ هرچی مهمون دعوت کردم، قبلش از از بیرون غذاهای مورد علاقهشونو سفارش دادم و قبل اومدنشون گذاشتم تو قابلمه رو گاز و ...
فقطم یک بار اون اوایل لو رفتم به خاطر دیده شدن ظرف یکبار مصرف غذاها و فاکتورش.
الان اینو خوندم برام عجیب بود چرا از الان موجودی لپه رو چک کردین؟ 😅
آنقدر که تصویرهای واقعی از گذشتهمان هم کدر شدهاند. کاش آدمهایی که رهایمان میکنند، گاهی وقتها مثل ما به خوشیِ کوتاه یک خاطره مشترک برگردند، که عشق همیشه در مراجعه است، اما نفرت نه.»
٣/٣
١/٣
«معلوم نیست چطور وسط یک گفتگوی عادی پیدایش میشود. طرف مقابل نمیداند وقتی اسمش را برده در ذهن تو چطور طوفان به راه افتاده و حالا باران شدیدی پشت پلکهات شروع شده و چند درخت بلند سرو وسط سینهات دارد میسوزد. انگار بازگشتهای به اولین روز آفرینش،
@snorlord2
In truth, social media mirrors our own intentions. It's not a supervillain's tool or a salon of brilliance, but a reflection of what we seek and share. Our collective input shapes its reality.
١/٣
اشتباهمان این است که فکر میکنیم فقط یک راه درست وجود دارد و آن هم راه ماست. در مقابل راههای دیگران خشم میگیریم و نمیتوانیم تحمل کنیم که کسی جور دیگری باشد. عجیب نیست؟ با اینکه همهمان مثل هم عاشق میشویم، دلتنگ یا غمگین و خسته و ناامید میشویم و
٣/٣
چقدر خنده در میانشان هست، چقدر رهایی و زمان در تمام این خردهریز خاطرهها منجمد شده است. صدای خندهها باران را متوقف میکند، درختها دوباره قامتشان سایه میاندازد روی قلبت. ما جایی در گذشته، نقطهای روی نمودار زمان هنوز رفاقت داریم با هم.»