Shookaw Profile
Shookaw

@shookaw

Followers
455
Following
273
Media
333
Statuses
20,914
Explore trending content on Musk Viewer
@shookaw
Shookaw
7 months
فکر این‌که پدرومادر این بچه‌های کشته شده چی می‌کشن ناخواگاه پرتم می‌کنه به دهه‌ی شصت. تهران بودم. عصر توی حیاط با بچه‌های خواهرم بازی می‌کردم. خواهر تو آشپزخونه مشغول بود، یه‌جایی دور از اتاق پذیرایی. تلويزيون بی‌خود روشن بود. شوهرخواهرم بی‌موقع اومد و تلویزیون رو خاموش کرد.
7
182
3K
@shookaw
Shookaw
7 months
آن‌چنان تلخی دیدم که الان با تمام جزئيات خانواده‌های اعدام‌شدگان رو تصور می‌کنم و براشون غصه می‌خورم آخه ج.ا در مه و تاریکی زندگی کردن رو خیلی زود به من یاد داد.
6
6
935
@shookaw
Shookaw
7 months
به خواهرم گفت بچه‌هارو حاضر کن فردا می‌ریم شمال. از اون‌جایی که برادرم سه‌ماهی می‌شد که زندان بود خواهرم تعجب نکرد چون این مدت دائم در رفت‌وآمد بودیم و در آرزوی ملاقات و یا خبری از سلامتی. این مدت فقط با نامه‌هایی کوتاه و فرستادن اقلام خوراکی و سیگار به داخل با هم مرتبط بودیم.
1
1
801
@shookaw
Shookaw
7 months
چوبی باز می‌شد نشسته بود و فامیل دورش نشسته بودن اما من فقط پدرم رو می‌دیدم که آهسته مویه می‌کرد(نواجش می‌داد) کاری که معمولا بین مردای شمالی مرسوم نیست. من خلسه‌ی فیلم هامون و کتاب بوف‌کور رو اون‌جا تجربه کردم. حتی گنگی کتاب کلنل دولت‌آبادی هم وصلم می‌کنه به اون روز.
1
4
778
@shookaw
Shookaw
7 months
شرایطی هستن، من حتی می‌دونم یه روز عصر و به صورت ناگهانی از اعدام عزیزت باخبر بشی یعنی چه چون بعدها فهمیدم چرا اون‌روز شوهر‌خواهرم تا رسید خونه تلویزیون رو خاموش کرد چون داشت برادرم و تعدادی جوون ديگه رو به‌عنوان اعدامی‌های فردا معرفی می‌کرد. من با این‌که خیلی کوچیک بودم اما
1
1
779
@shookaw
Shookaw
7 months
یکی بی‌تاب و از کنترل خارج می‌شد. یادم نیست بچه رو به کی سپردم، یادم نیست کی حدس زدم که از صبح همون روز دیگر برادر نداشتم. خواهر بزرگتر از من دستم رو گرفت و گفت دیگه داداش نداریم و من نمی‌فهمیدم چی می‌گه. مادرم دائم از هوش می‌رفت و پدر توی اتاق مهمون که از سه‌طرف با در دولنگه‌ای
1
3
771
@shookaw
Shookaw
7 months
هی گردن می‌کشیدم و دنبال تابوت می‌گشتم غافل از این‌که ما اصلا جنازه‌‌ای نداریم که تابوت داشته باشیم. آن‌چنان در بی‌پناهی و غم فرو رفته بودم که چیز زیادی از مراسم یادم نیست اما اون حالت خلاء و تهی شدن از درون رو هنوز با خودم حمل می‌کنم. من می‌دونم الان خانواده‌ی قبادلو در چه
1
4
761
@shookaw
Shookaw
7 months
خونه دوید. من اون‌قدر کوچیک بودم که فقط تونستم پسر سه‌ماهه‌ی خواهرم رو بغل کنم و درحالی که از ترس و وحشت روی زمین نبودم به سمت خونه رفتم. شیب تپه رو به‌سختی بالا رفتم و به محض عبور از هشتی خونه قیامت رو به چشم دیدم. با تذکر نیروهای امنیتی صداها در گلو مونده بود مگر گاه‌گاه که
1
2
757
@shookaw
Shookaw
7 months
خلاصه فردا صبح زود حرکت کردیم به سمت شمال. خونه‌ی مادرهمسر خواهرم لب جاده بود و قاعدتاً همیشه اول سری به اون‌‌جا می‌زدن. هنور از پله‌ها بالا نرفته بودیم که صدای شیونی از سمت تپه‌ای که خونه‌ی ما اون‌جا قرار داشت بلند شد خواهرم بچه‌ها رو رها کرد و پای برهنه به سمت
1
1
743
@shookaw
Shookaw
7 months
توی بالکن چوبی ایستاده بودم و بی‌توجه به آدم‌هایی که گاهی در رفت‌و‌آمد بهم تنه می‌زدن گیج و هاج‌و‌واج فقط نگاه می‌کردم. وقتی زنای فامیل نواجش می‌دادن دست‌هاشون رو به سمت تپه‌ی سمت چپ خونه تکون می‌دادن و من نگاهم به دنبال رد دست‌هاشون می‌رفت که به‌خیالم جنازه‌ی برادر رو ببینم.
1
1
702
@shookaw
Shookaw
4 months
@HabbeKhanoom این حس خستگی خواهرت اومد روی شونه‌های من نشست حبه‌جان. جانم براش. چه سخت. ☹️🥺
3
0
231
@shookaw
Shookaw
4 months
@justletgoofmee انگار همه‌شون دوست دارن. خیلی عکس این مدلی از شون دارم. 😻😹
Tweet media one
Tweet media two
Tweet media three
1
1
145
@shookaw
Shookaw
2 years
@rotobat @alidaneshmand_4 آرژانتینی‌‌ها از اراجیف باباهای متحجر و بی‌شرف ‌شون بالای منبر نون نمی‌خورن. اینم می‌ترسه نون‌شون قطع بشه وگرنه دغدغه‌اش کشور نیست.
1
2
131
@shookaw
Shookaw
2 years
@h_bd61 بسیار زیادن و با همین ترکیب(زن‌و بچه و مادری پیر) توی کرج که خیلی هستن و چندباری هم کمک کردم.چندماه پیش تو رودبار هم دیدم و از گسترش‌شون متعجب شدم☹
4
1
130
@shookaw
Shookaw
10 months
می‌گن گربه‌ها حس ندارن. در نبود پسرم پیشی‌بزرگه می‌رفت تکیه می‌داد به چارچوب اتاقش و خیره می‌شد به تختش. برای هرکسی تعریف می‌کردیم باور نمی‌کردن تا این‌که پسرم مرخص شد و ما اومدیم خونه. پیشی تا پسرم رو دید با صدای بلند شروع کرد میو کردن. من وسایل پسرم رو گذاشتم تو حیاط‌خلوت
@PedarePablo
بابای پابلو
10 months
دلمون برای همدیگه یه ذره شده بود 🥰 عاشق تک تکشونم ❤️ #گربه_عشق_است #واگذاری_گربه
19
6
283
3
1
126
@shookaw
Shookaw
1 year
@Leila52959782 می‌دونم هیچ‌کس جای اون یکی نیست لیلاجانم اما من وقتی پسرم تا دم مرگ رفت و من هیچ غلطی نتونستم بکنم فهمیدم نباید مادر می‌شدم. الانم با دیدن سختی‌ها و رنج‌هاش وقتی راه نجاتی نمی‌بینم دلم می‌خواد بمیرم. مادر شدن بار عاطفی بزرگی به همراه داره که منِ نوزده ساله اصلا نفهمیده بودم. 😔
1
0
123
@shookaw
Shookaw
2 years
دم زندان رجایی‌شهر شلوغ بود. لباس شخصی‌ها رحم به کسی نمی‌کردن. زمین پراز خرده‌شیشه بود. چندتا جوون پیاده در حال دویدن بودن و لباس شخصی‌ها دائم داشتن تیر هوایی شلیک می‌کردن.به محض رسیدن ما شاید ۵۰تا موتور یگان دوترک هم رسیدن و دم در زندان مسقر شدن. کمی از ورودی بلوار رستاخیز جلوتر
1
5
105
@shookaw
Shookaw
2 years
تمام تابستون و پاییز ما صرف جمع‌آوری هیزم می‌شد برای زمستانی که سرما و رطوبت شمال تا مغزواستخوانت نفوذ می‌کرد. خصلت مرموز بخاری هیزمی این بود که وقتی چوب‌ها می‌سوخت و تبدیل به خاکستر می‌شد بدنه‌ی بخاری و اتاق چنان سرد می‌شد که گویی روزهاست این بخاری آتشی به‌ خودش ندیده.
Tweet media one
3
5
102
@shookaw
Shookaw
2 years
مادرم رو کمتر بیکار به‌یاد می‌آرم. همیشه درحال کار بود. کارهای طاقت‌فرسا که در مورد چندتاشون قبلا این‌جا نوشتم. بعدها با این‌که سن و بیماری توان جسمی‌اش رو گرفته بود اما باز هم نمی‌تونست بیکار بشینه. وقتی به خونه‌هامون می‌اومد سعی می‌کرد با شکافتن یک بالشت، دوختن تشک،
Tweet media one
4
0
91
@shookaw
Shookaw
4 years
@KavehKermashani میدونی خانواده ی منم اعدام تنها پسرشونو تو جاهایی که ما رو نمی شناختن تصادف جلوه میدادن؟ فقط برای اینکه ما بچه ها تو محیط مدرسه و...دچار تحقیر و تهدید نشیم؟متاسفانه مردم ما خواسته و ناخواسته زخمهای زیادی میزنن.متاسفم برای مرگ عزیزت🌺
1
0
86
@shookaw
Shookaw
11 months
از وقتی دست چپ‌وراستم رو یاد گرفتم با مفهموم مبارزه و تاوان دادن آشنا شدم که بماند... ۱۸ سالم بود که با همسرم ازدواج کردم یک‌سال‌ بود که آزاد شده بود. هرماه باید می‌رفت معرفی و من نوعروس! باید جز می‌زدم که آیا داماد بر می‌گرده یا نه. بیکار بود و اوایل فقط با حقوق من زن��گی
@mehdisasver
مهدی صالحی
11 months
از بعد آزادیم هرروز دارم تاوان روزای دستگیریمو پس میدم... هرروز پس رفت! و جالبیش اینجاست که یک نفر نیومد بپرسه فلانی حالت چطوره, تو برای آزادی جوونیتو به چوخ دادی الان شرایطت این شکلی شده نیاز به کمک داری یا نه! از مخالفت و مبارزه با این حکومت پشیمون نیستم, اما دلم شکسته از همه!
51
27
3K
3
2
89
@shookaw
Shookaw
7 months
@Leila52959782 می‌گن چرا نگاه‌تون به زندگی این‌قدر سیاه و تاریکه. چرا ناامیدین، خوب بی‌شرفا این چیه الان من خوندم؟ یه نفر که فحش خوب بلده بیاد یه چهارتا بار این نفهم‌های بی‌شعور کنه بلکم یه کم آتیش درونم کم بشه. لعنت به اول و آخرتون. وااای چرا حرصم خالی نمی‌شه. 😔😭
1
0
86
@shookaw
Shookaw
7 months
@naadaanii می‌بینی! متاسفانه هنوز ادامه داره و این تکرار و تکرا خیلی بده. 🫂
0
0
86
@shookaw
Shookaw
1 year
صبح زود همسایه زنگ زد که نگار تو باغچه داره زایمان می‌کنه و بچه‌ها موندن زیر آفتاب. کمکش کردیم، گوشه‌ی حیاط تو سایه جا درست کردیم. دونه دونه رو برد اون‌جا. شیر و غذا و آب دادیم خورد و کنار بچه‌هاش با آرامش خوابید. اومدم به ناهار نیمه‌کاره‌ی بچه‌های خودم برسم. ۵تا فندق 😻
13
2
87
@shookaw
Shookaw
3 years
@AzitaYz @father64699029 یه گوشه‌ی اتاق جراحی آروم نشسته بودم یه جراح اومد که آماده‌ام کنه.پرسید تا حالا اتاق عمل رفتی؟گفتم بله،۵بار. همکارش رو صدا زد که فلانی ایشون بیشتر از منِ جراح اتاق عمل دیده اونوفت من اومدم از استرسش کم کنم.اتاق عمل پراز خنده شد😂
1
1
86
@shookaw
Shookaw
2 years
@Minty_mana دقیقا همین بساط رو ما هم داریم.گاهی آنچنان به خرخر می‌افته که با ترس می‌رم نجاتش می‌دم.اما تو اون شرایط هم می‌یینم شروع به لیسیدنش می‌کنه.کوچیکه اما باز هم ول‌کن نیست و دوست داره بازی کنه.فکر کنم بازیه اما بزرگه چون قوی‌تره حد فشاری که می‌آره از دستش در می‌ره وگرنه منظوری نداره.
Tweet media one
11
0
81
@shookaw
Shookaw
2 years
چیز تازه‌ای نیست.سال شصت قبرکن محلی آدرس قبر برادرم رو از روی لباسی که باهاش دفن شد داد.(پیراهنی چهارخانه با شلواری یشمی). این رو هم بگم که سنگ یا چوب لحتی هم در کار نبود،خاک رو مستقیم روی اعدامی‌ها می‌ریختن.
3
7
78
@shookaw
Shookaw
2 years
با همسرم برای خرید کاردوچنگال وارد مغازه شدیم و من بعد از سلام رفتم انتهای مغازه و همسرم کنار میز فروشنده که نشسته بود شروع به صحبت کرد.من از جنس و مدلش خوشم نیومد و در حالی که به چیزهای دیگه نگاه می‌کردم به سمت همسرم برگشتم و آروم گفتم بریم اصلا به‌درد نمی‌خورد.یهو دیدم همسرم
@kawaiitruecrime
kawaii
2 years
بیاید از چیزای خنده‌دار، عجیب یا زشتی که فروشنده‌ها بهتون گفتن واسم بنویسین روحیه‌مون دورهم عوض شه. من رفتم کاپشن بخرم، به فروشنده گفتم یه چیزی میخوام از این کاپشنتون ضخیم‌تر، واسه دمای زیر صفر. فرمودن «خب همینو بخر، زیرش یه پولیور بپوش»:))))))
403
102
6K
2
0
77
@shookaw
Shookaw
4 months
@HShamaghdari آره بابا، شهروند ایرانی رو جلوی چشم همه و یا از تو خونه‌اش بازداشت می‌کنن و با وجود فیلم و عکس منکر همه‌چی حتی وجود اون آدم می‌شن. #فرشته_علیزاده #سعید_زینالی
Tweet media one
0
6
73
@shookaw
Shookaw
3 years
همسرم از درد جسمانی و بی‌قراری بدن خواب راحتی نداره اما نیمه‌شب وقتی این تصویر رو دید حس کردم جای چک و لگدهای این شکنجه‌گر معروف زندان اوین روی روح و روانش باقی مونده و هرگز قرار نیست خوب بشه.کی گفته دنیا دار مکافاته😔
Tweet media one
8
5
70
@shookaw
Shookaw
2 years
همسرم بخاطر بیماریِ انگشت‌ماشه‌ای یا قفل شدگی چندبار جراحی کرد.هر فروشگاهی که خرید می‌کردیم سعی می‌کردم سنگین‌ترهاش رو خودم ببرم.یا از چرخ تا ماشین رو چندبار خودم طی کنم.بارها تیکه‌های بدی شنیدیم به طوری که همسرم شدیدا معذب می‌شد و سعی می‌کرد اون جراحی پررنج رو نادیده بگیره.
@Ted_homan1361
تد
2 years
من بعد تصادف پاهامو جراحی کرده بودم تا رون و دسته تو گچ بودم از دانشگاه با مامانم برمیگشتیم رفت خشکشویی لباس بگیره یارو اومد بیرون طلبکار که خجالت نمیکشی نشستی تو ماشین کمک مامانت نمیکنی ، بعد که منو و ویلچر عقب ماشین دید تا ۲ سال میرفتی مغازه اش معذرت خواهی میکرد
7
0
110
1
1
69
@shookaw
Shookaw
1 year
هر اتفاقی که برای پسرت افتاد خواب و خیال بود. ایشون در صحت و سلامت کامله.
@sany_be94
°•سَـِـنَـآܩ•°𝕏
1 year
چیزی ک دلت مخاد بشنوی رو منشن کن :))
457
5
760
16
1
69
@shookaw
Shookaw
6 months
وقتی سال ۹۰ مادرم رو از دست دادم مادر همسرم اومد کنارم نشست و خیلی آرام گفت: دخترم غصه نخور مادرت سال ۶۰ با اعدام پسرش مرده. می‌دونی از غصه راحت شد؟ براش خوشحال باش که رنجش تموم شده.😔 #هایده_طاهری‌بیدزرد #سپهر_مقصودی
@mahsa_piraei
Mahsa Piraei مهسا پیرایی
6 months
امروز #هایده_طاهری‌بیدزرد مادر #سپهر_مقصودی که پس از کشته شدن فرزند ۱۴ ساله‌ا‌ش به ضرب گلوله نیروهای رژیم جمهوری اسلامی در ایذه، بیمار شده بود، درگذشت. با هر جان عزیزی که میگیرند، خانواده‌ای نابود می‌شود!
Tweet media one
24
396
2K
6
1
66
@shookaw
Shookaw
2 years
چطور مادر ساعت‌ها در سکوت یک کار مداوم رو تکرار می‌کنه؟ الان اما می‌دونم سکوت مادر فقط در زبونش بود. در قلب و سرش غوغایی بود، در وجودش جنگی بود که مغلوبش همیشه خودش بود. فکروخیال و پریشانی در سکوت با آدم کاری می‌کنه که نظیرش رو در دنیای خارج از خیال کمتر می‌بینی. امروز وقتی
1
0
61
@shookaw
Shookaw
2 years
بیرون مغازه ایستاده و من دارم درگوش فروشنده از جنس‌های مغازه‌اش بد می‌گم😊
5
0
65
@shookaw
Shookaw
2 years
@DdpAaMQ37GUFAfo تک‌تک کلمات این توئیت تو سرم می‌پیچه. سال‌هاست که این صداها و جملات رو با خودم حمل می‌کنم گاهی که مشغول کار روزانه هستم اون‌قدر این صداها برام زنده می‌شه که انگار همون لحظه دارم گوش می‌دم. دارم فکر می‌کنم اگر روزی اینا برن هم من و امثال من چیزی برای شادی ندارن.
3
0
57
@shookaw
Shookaw
2 years
@misirz21 @fatemi_sm پلیس از دزد حق‌حساب می‌گیره پس چرا باید دستگیرش کنه؟پلیس می‌شناسم که وقتی اومد کرج تو اوقافیا مستاجر بود ولی بعداز ده‌سال خودش نمی‌تونست ثروتش رو بشماره.
0
0
58
@shookaw
Shookaw
2 years
و من دائم بهش می‌گفتم: چطور تونستی تحمل کنی مادر. بمیرم برای قلب پاره‌پاره‌‌‌ات. تازه اون موقع بود که علت سکوت مادر رو می‌فهمیدم. سکوت مادر پراز حرف بود، پراز خشم‌ودرد بود و پراز آرزوهای برباد رفته بود. سکوت مادر یک مقصر بزرگ داشت به اسم جمهوری اسلامی....
4
0
55
@shookaw
Shookaw
2 years
@yasamin_hhh همینه،نمی‌تونین بپذیرید جمع کنید از خونه برید🙄
1
0
57
@shookaw
Shookaw
1 year
@MorvaridSaied @shabahe_irani از این به‌بعد به زیرنویس‌ها هم شک کنیم. طرف با کراوات تو رستوران می‌گه گشنمه مثل سگ. می‌گه گفته کشتمش مثل.... پسر من هروقت از دانشگاه یا سرکار می‌آد به شوخی همین رو می‌گه. بهش بگم حواسش باشه که‌این شوخی برای جوون این مملکت به قیمت جونش تموم شد.
5
0
56
@shookaw
Shookaw
1 year
دارم فیلم‌های ورودی مترو رو می‌بینم که چطور با تحکم به زنان گفته می‌شه حجابت رو رعایت کن، کلاه نه، فقط روسری و.... خشم اون لحظه رو فقط ما ایرانیان می‌فهمیم، اون خونی که یهو هجوم می‌آره به سرت، احساس بی‌پناهی از این‌که کسی تو رو نمی‌فهمد، حرفت رو نمی‌شنود، نفهمیدن از همون نوع که
2
2
55
@shookaw
Shookaw
2 years
گیس‌بافت کردن ریشه‌های فرش خرسک قدیمی، دوگره کردن ریشه‌های شمد بافت دست خودش و یا جدا کردن پرز و آشغال‌های ریز از رو فرش و همه‌ی این‌کارها رو در سکوتی طولانی انجام می‌داد. این اخلاقش رو من به ارث بردم و به‌تازگی بیشتر نمود پیدا کرده. همیشه با خودم فکر می‌کردم
1
0
51
@shookaw
Shookaw
4 months
بعداز مدت‌ها دوتایی رفتیم به‌ سمت خورشید. به‌طرز غریبی دل‌نگران نیستم. البته فعلا. 😊♥️
Tweet media one
13
0
54
@shookaw
Shookaw
2 years
به‌خودم اومدم دیدم لحظه‌ای بیکاری همون‌کاری رو با من کرد که با مادرم کرده بود. کاش هیچ‌کس مادرش رو زود از دست نده چون قبل از این‌که به معنای واقعی درکش کنه و احساس همدردی کنه با جای خالی‌ش مواجه‌ می‌شه. وقتی پسرم بیمارستان بود در خیالم مادرم کنارم بود
1
0
50
@shookaw
Shookaw
10 months
وقتی برگشتم دیدم پسرم نشسته و پیشی پریده بغلش و داره لیس‌مالیش می‌کنه و از اون‌جایی که فضول وسایل حیاط‌خلوت هم بود هی می‌رفت اون‌جا و سریع بر می‌‌گشت تو بغل پسرم و دوباره بلند میو می‌کرد. کاش به‌جای اون همه اشک ریختن یه‌کم حواسم بود که فیلم بگیرم. الان هم اگر یه‌شب پسرم نباشه
1
0
52
@shookaw
Shookaw
4 months
نکنید این‌کارها رو، نزنید این حرف‌های پشت‌خالی‌کن رو. به دختراتون افتخار کنید. برای شجاعت‌شون کف بزنید و چتر حمایت‌تون رو براشون باز کنید. اونا رو تو دست جنایت‌کارترین حکومت تنها نذارید. 😔💔
@Matanosaurus
مهتا
4 months
ولی غم‌انگیزترین بخش امروزم دیدن دخترایی بود که زنگ زدن به خانواده‌شون خبر بدن کجان، و اولین چیزی که شنیدن این بود که «صد بار بهت نگفتم درست لباس بپوش؟!» همونو قطع می‌کردن و بغضشون می‌شکست.
47
272
7K
0
5
52
@shookaw
Shookaw
5 months
@moshtaagh1 بیست‌تا گربه شبانه‌روز تو خونه‌ات یورتمه برن و از خواب و خوراک بندازنت باز هم تلافی همین یه کار نمی‌شه. 😏🤭
1
0
52
@shookaw
Shookaw
10 months
@Leila52959782 برده‌داری مدرن.
1
0
52
@shookaw
Shookaw
6 months
وقتی زندان‌هاشون پر شده بود از عفو رهبرشون گفتن وخیلی‌ها رو آزاد کردن اما مدتی بعد همه رو فرا خواندن و حکم‌های سنگین دادن. حالا هم همون داستانه، حکم‌های نقض‌شده رو بر می‌گردونن و اعدام می‌کنن. ما هم آچمز شدیم و دست‌وپا بسته‌تر . 😔 #نه_به_اعدام
0
4
46
@shookaw
Shookaw
1 year
@risuamera پارسال یکی از آشناها وسط روز چهارراه طالقانی کرج که مرکز شهر و شلوغه با دوتا سگ تو ماشینش نشسته بود. یهو دوتا ارازل در ماشین رو باز کردن و با تهدید سگ‌ها رو بردن. بیچاره کارش به بیمارستان و بخش مراقبت‌های ویژه کشید. سگ‌ها که پیدا نشدن این دختر هم افسردگی گرفت.
0
0
50
@shookaw
Shookaw
10 months
هی می‌ره اتاقش و سر می‌زنه اما وقتی خونه هست اصلا نمی‌ره سمتش، انگار خیالش راحته که هست.
2
0
49
@shookaw
Shookaw
1 year
دوستم بچه‌ی اول و سوم دبستانش رو نفرستاد مدرسه. داشتم قانعش می‌کردم که این راه درستی نیست و تا کی می‌خوای نفرستی که یهو براش پیام اومد که مدرسه‌ی کناری بچه‌ها رو شیمیایی زدن. سکوت کردم چون چیزی برای گفتن نداشتم.
2
1
47
@shookaw
Shookaw
2 years
اما به محض این‌که هیزم رو می‌چیدی و نفت رو به هیزم نشون می‌دادی آتش زیر خاکستر با چنان انفجاری شعله می‌گرفت که اگر مراقب نبودی در خوش‌ترین حالتش چندماهی رو باید بدون مو و ابرو و مژه تردد می‌کردی. مخلص کلام اینه که اگر یکی از سردمداران حکومت یک‌بار با این بخاری و خشم زیر خاکسترش
1
0
47
@shookaw
Shookaw
3 years
@Mokaraaa امان از این پاشیدن‌ها.بارها گفتم وقتی عزیزی تو خانواده از دست می‌ره اون خانواده نیاز به مدیریت بیشتری داره.یکی باید بلد باشه خانواده رو به جلو ببره.ما هم کسی رو نداشتیم و بعداز چهل‌سال با آثار از هم پاشیدگی داریم دست‌وپنجه نرم می‌کنیم.آرزوی صبروآرامش دارم براتون.
1
0
47
@shookaw
Shookaw
2 years
پسرم در جریان بیماری،ماه گذشته بینایی یک چشمش رو از دست داد شاید اگر در این برهه از زمان‌ومکان نبود پذیرش این موضوع براش بسیار سخت‌تر بود اما به من که کنار تختش با نگاه نگران مادرانه منتظر خبر خوب بودم گفت: مامان می‌دونی تو این چندماه چند چشم نابینا و تخلیه شد، من که نتونستم
@GhazalRanjkesh
غزل🐉
2 years
و حالا تمام خاطراتی رو که بیست و یک سال با دوچشمم ثبت کردم رو با یک چشم به خاطر میارم…
Tweet media one
3K
9K
56K
3
0
47
@shookaw
Shookaw
2 years
مواجه می‌شد حتما می‌دونست که آرامش جوونامون بعداز اون‌همه سرکوب شبیه خاکستر بعداز سوختن کامل هیزم داخل این بخاریه.
0
0
44
@shookaw
Shookaw
4 years
@abbas_kabiri @roj_rouge چند سالی هست که به گربه های کوچه غذا میدم اما یه گربه از پله های آپارتمان میاد دم خونه،در میزنه که غذا دیر شده پس کجایی؟ناز دونیش هم همیشه خالیه😅همسایه ها میگن گربه های کوچه و گربه ی تو،یعنی این اختصاصی ما منه😂
1
0
46
@shookaw
Shookaw
2 years
توی آپارتمان‌شون شب‌ها شعار می‌دادن اومدن مدیر ساختمان رو بردن برای سوال‌وجواب و ترسوندن وقتی برگشت به شعاردهنده گفت:داداش من کسی رو لو ندادم بعداز چند روز می‌تونی دوباره شروع کنی. این‌همه هم‌دلی و پشتیبانی مردم رو سال‌ها بود ندیده بودم. بیش باد♥️
1
5
44
@shookaw
Shookaw
6 months
@Midnightkhanoom واقعا متأسفم عزیزم. همیشه گفتم با اعدام یک نفر چندین خانواده از هم می‌پاشه. ماها واقعا خیلی آسیب دیدیم. 😔 پسرعموهام که اعدام شدن پسرعمو بزرگه یه دختر دوساله داشت. با خوندن خاطرات شما یاد پروسه‌ی بزرگ شدن اون بچه افتادم.
1
1
46
@shookaw
Shookaw
7 months
زنی قدبلند و سیاه‌پوش با چشمانی سیاه شفاف. اون‌قدر چشماش درشت و سیاه بود که حس می‌کردی فاقد سفیده‌ست. همراه همسرش بود‌ از دالاهو اومده بودن. چندروزی بود که توی حیاط می‌دیدمش. جایی برای موندن نداشت، وسعش به همراه بودن هم نمی‌رسید چون بعدها توی بخش دیدم که نه تختی برای استراحت
1
1
45
@shookaw
Shookaw
6 months
وقتی خواهرم رو از دست دادم به توصیه‌ی عزیزی این‌جا شروع به نوشتن کردم. چندروز متوالی از زندگیش، از سختی‌هاش، از این‌که زندگی حتی یک لبخند کوچیک هم بهش نزد، از مرگ دردناکش، از این‌که من نتونستم کاری براش بکنم و.....نوشتم. یه روز دیگه نتونستم. هرکاری کردم ذهنم قفل شده بود.
@JoeAntonio63
آنتونیو
6 months
قصه مانند زخم است. زخم باز خاطره و داستان نمی‌سازد. تنها درد است و درد با روایت کردن نه تسکین که تکثیر می‌شود . رنگ‌های روح ادوارد مونک ۱۹۰۶
Tweet media one
1
14
414
1
0
43
@shookaw
Shookaw
2 years
سال ۵۹ برادرم رو تو تاریکی وقتی از ماشینش پیاده شد به‌قصد کشت کتک زدن و یک‌سال بعد به پای چوبه‌ی‌دار بردن چون عکس یک آشغال رو از دیوار کند و پاره کرد و این‌کار رو جلوی همه و با شجاعت انجام داد. مادرم لباس‌های پاره شده و خونین اون شب برادرم رو همیشه نگه‌داشته‌ بود.
@BabaYuuusha
Baba
2 years
جدی جدی نوید افکاری رو برای پاره کردن عکس اون مفنگی اعدام کردند...
94
1K
10K
4
8
43
@shookaw
Shookaw
5 months
خانم‌ها، آقايون، لطفا دست به چیزی نزنید‌ دارم دنبال اثر انگشت می‌گردم ببینیم کی بود که سرِ صبحی چندمیلیون به این خانواده ضرر زده. مدیونید اگر فکر کنید که خودمه. 😏🚶‍♀️
Tweet media one
Tweet media two
Tweet media three
Tweet media four
11
0
45
@shookaw
Shookaw
11 months
بگیره. تازه اول ماجرا بود که بماند.... هدف از تعریف مختصری از فرازونشیب زندگیم این نیست که بگم ما خیلی مبارز بودیم و زندگی ما به مبارزه و فلان... گذشت چون به‌ نظرم ما اصلا مبارزه نکردیم ما فقط تاوان زندگی در مملکت تحت سیطره‌ی آخوند رو می‌دادیم. ما تاوان زندگی زیر یوغ آخوند رو
1
0
42
@shookaw
Shookaw
2 years
شلخته پارک شده بودن. نمی‌دونم سرنشینان‌شون کیا بودن و کجا بودن. اما شیشه‌خرده‌های روی زمین می‌گفت قبل از رسیدن ما اون‌جا جنگی درگرفته بود.
1
2
36
@shookaw
Shookaw
2 years
وقتی دور زدیم نبش بلوار انقلاب جنوبی هم صدای تیراندازی شنیدیم. دائم داشت نیرو اضافه می‌شد.#محمد_قبادلو #محمد_بروغنی
1
3
35
@shookaw
Shookaw
3 years
یک‌بار دیگه خنجر جمهوری اسلامی بر قلبم نشست.خواهرم مظلومانه رفت.دوباره محکوم شدم که با دردی جانکاه چون ماری زخمی به خودم بپیچم.انگار باید بمونم و صیانت کنم از خشمی که این حکومت آدم‌کش بارها و بارها به جانم نشونده تا برسد روز انتقام.
12
0
40
@shookaw
Shookaw
4 months
@SaadatYusef وَلِ ویاز(مازندران)😅
0
0
41
@shookaw
Shookaw
1 year
@behaak از گوشت سگ حروم‌تر اون موکب‌هایی‌ست که با بودجه‌‌ای از جیب مردم چهارتا شربت و چای آب‌زیپو تحویل مردم دادن و بقیه رو به جیب زدن. تو این گرونی و کمبود شکر چه‌قدر شکر با نرخ دولتی یا مجانی تحویل این اراذل دادن و زبون‌شون هم درازه.
0
0
43
@shookaw
Shookaw
1 year
پدر ۲۰ساله با مادر ۱۵ ساله‌ام نامزد کرده بودن و اون‌موقع رسم بود که گاهی تا شب عروسی داماد و یا مردهای خانواده‌ی داماد عروس رو نمی‌دیدن و عروس سعی می‌کرد با دیدن‌شون یه‌جوری از پرچین‌ و حصار همسایه بپره و قایم بشه تا توی چشم نباشه و این رو به حساب حجب و حیای عروس می‌ذاشتن.
@MazandaranIran
Iran - Mazandaran
1 year
نهم اردیبهشت ، 29 آوریل #روز_جهانی_رقص ۲/۱
31
72
773
2
0
42
@shookaw
Shookaw
6 months
نمی‌تونم این ژانری رو تحمل کنم. از عصر ده‌‌بار اشکم در اومد. صدبار قلبم لرزید و هزاراربار خاطرات رنج‌آورم مرور شد. چه گناه کردم که زنده موندم؟ با دیدن تک‌تک این صحنه‌ها غمباد گلویم برگشت. از امشب دوباره حس خفگی خواب رو از چشمام می‌دزده. من یکی از زخمی‌ترین آدم این ژانر هستم. 😔
@bahartaher
Bahar
6 months
سیاهترین تصویر برای من از دوران سیاه کرونا در ج.ا
Tweet media one
33
237
8K
2
0
38
@shookaw
Shookaw
11 months
دوست پسربزرگه رفته ارمنستان برای ادامه‌ی کارهای مهاجرتش. می‌گه با نگاه حسرت‌بار مسافرای هواپیما رو نگاه می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم که ببین مردم برای عشق‌وحال می‌رن به کشورهای اطراف اون‌وقت من دارم برای رفتن به‌سمت زندگی بهتر دست‌وپا می‌زنم. می‌گه باورم نمی‌شد وقتی رفتم برای
1
0
43
@shookaw
Shookaw
11 months
به مسیری که اومدیم افتخار کردیم چون خجالت‌زده‌ی وجدان‌مون نیستیم و همیشه درست زندگی کردیم. روزگاری ۲۰ نفر از کارگاه نون می‌خوردن که خیلی‌هاشون هنوز با ما در ارتباط هستن چون بیشتر از منِ صاحب‌کار نون تو سفره‌شون بود. راه مبارزه رو باید آگاهانه انتخاب کنیم وگرنه وسط راه می‌بریم،
1
0
42
@shookaw
Shookaw
11 months
کم می‌آریم و این برای روح و روان خودمون و اطرافیان‌مون خوب نیست. مبارزه بلد بودن می‌خواد و خیلی از ماها بلدش نیستیم. قرار نیست همه‌مون بجنگیم تا انقلاب کنیم، انقلاب‌ها توسط همه‌ی مردم یک جامعه شکل نمی‌گیره پس بهتره خیلی‌هامون بریم سراغ زندگی روزمره‌مون.
1
0
41
@shookaw
Shookaw
7 months
رژیم پشتش به کدوم قدرت‌های جهانی گرمه که دم انتخاباتی که رهبرش التماس رای دادن مردم رو می‌کنه جلوی درخواست و اعتراض ملتش می‌ایسته و جوان بی‌گناه رو بر دار می‌کشه؟ لعنت به همه‌ی دنیا، لعنت به چشمان کور دنیا.
0
1
37
@shookaw
Shookaw
10 months
هرسال تکرارش می‌کنم تا بتونم عطر ترشی بادمجون شکم‌پر(زاِلک) مادر رو تداعی کنم.
Tweet media one
7
0
40
@shookaw
Shookaw
6 months
اوایل ازدواج‌مون وقتی از سر کار بر می‌گشتیم همسرم بساط چوب و مغارهاش رو روی روزنامه پهن می‌کرد. مغارهای دست‌ساز که از زندان با خودش به یادگار داشت. بعدها یه‌دست مغار براش خریدیم اما لذت تماشای کارش وقتی استکان چای و سیگار شیراز کنارش بود با همون مغارهای قراضه همیشه برام زیباست.
Tweet media one
@FaribaKhalili2
Fariba Khalili
6 months
فرفری میسازم
3
4
73
4
0
40
@shookaw
Shookaw
2 years
با اریب گذاشتن ماشین بلوار موذن رو بسته بودن اما ماشین‌ها از سیزدهم بوق‌زنان می‌اومدن تو بلوار رستاخیز. چند تا ماشین نیروی‌انتظامی هم سمت چپ زندان توی انقلاب شمالی مستقر بودن که وقتی جلوتر رفتیم دیدم از خیابون اشتراکی باز هم دارن اضافه می‌شن. دو طرف بلوار پراز ماشین‌هایی بود که
1
1
33
@shookaw
Shookaw
10 months
صدای دعوای دوتا زن توی پارکینگ یکی از خونه‌های اطراف می‌آد. اون‌قدر خسته‌ام که همهمه‌ی اکو شده‌ی صداشون عصبانیم می‌کنه اما حال ندارم عکس‌العملی نشون بدم. با خودم می‌گم چه حالی دارن داد می‌زنن، حرف می‌زنن، بحث و جدل می‌کنن. پس من چرا حال حرف زدن ندارم. یکی از خانم‌ها
1
0
40
@shookaw
Shookaw
4 months
همکار شوهرخواهرم سال شصت با خانمش و بچه‌ی هشت ماهه‌شون دستگیر شدن. خانم بعداز مدتی اعدام شد و آقا بعداز چندسال که آزاد شد تا حالا دنبال فرزندش همه‌جا رو گشت اما هیچ اثری از بچه پیدا نکرد. خواهرم می‌گه نگاه پراز حسرت و دلتنگی این آدم به همسن‌وسال‌های بچه‌اش دل سنگ رو آب می‌کنه.
@Kambiznorozzad1
Kambiznorozzadeh_1981
4 months
خانم #راحله_راحمی_پور به جرم دادخواهی برای برادرش که در سال ۶۲ کشته شد و ربودن دختر برادرش که تنها دو هفته بود بدنیا آمده بود هم اکنون در زندان است،خانم راحمی پور مبتلا به تومور مغزی است و خانواده اعلام کرده اند که دچار بیماری قلبی نیز گردیده است و از رسیدگی پزشکی مناسب محروم است
Tweet media one
1
21
62
0
3
37
@shookaw
Shookaw
11 months
می‌کردیم. شرکت‌های بزرگ عدم سوء پیشینه می‌خواستن پس منتفی بود. کارگاه‌های کوچیک هم که حقوق مکفی نمی‌دادن و اگر از سابقه‌ی سیاسی طرف باخبر می‌شدن بیگاری و سوء‌استفاده رو شاخش بود. چندسالی گذشت و محل زندگی‌مون تغییر کرد. وامی گرفتیم و سودای گارگاه زدن همسرم رو مجاب کرد که دنبال
1
0
38
@shookaw
Shookaw
11 months
می‌دادیم و البته هنوز هم می‌دیم. بلاهایی که طی ۳۲ سال زندگی مشترک سرم اومد رو اصلا بلد نیستم بنویسم. من و همسرم نه جسم سالمی داریم و نه روح سالمی. ما فقط سختی کشیدیم و دم نزدیم، از کسی کمک نگرفتیم، طلبکار نبودیم، زرنگ‌بازی در نیاوردیم. همیشه لای دنده‌های چرخ زندگی بودیم اما
1
0
39
@shookaw
Shookaw
2 years
بین خواهرای مادرم یکی‌شون خیلی بهش نزدیک بود. بعداز برادرم عصرها می‌اومد خونه‌مون و با مادرم توی بالکن، روی پله‌ها می‌نشستن و در حالی که مادرم به دوردست‌ها خیره شده بود حرف می‌زدن. من با تمام بچگی خوشحال بودم که حرف زدن با خاله شاید مادر رو آرام نکنه اما مدتی مشغولش می‌کنه.
2
0
34
@shookaw
Shookaw
11 months
جواز بره. با استشهاد محلی و امضا‌ء مسجد محل و اماکن شروع شد که به واسطه‌ی خانم صاحب‌خونه ختم به‌خیر شد اما وقتی همون برگه رو برد برای جواز صنفی که گمانم اون موقع شهرداری پشت میدون توپ خونه صادر می‌کرد پسری با جزقله قد با ته‌ریش برگه رو بعد از خوندن پرت کرد جلوی همسرم که یعنی
1
0
36
@shookaw
Shookaw
6 months
این روزها درمانده‌تر و مستأصل‌تر از ما تو دنیا سراغ دارین؟ از صبح دارم سعی می‌کنم این ذهن لعنتی رو مهار کنم اما مگه می‌شه؟ تاریکی شب روی قلب و روحم سایه انداخته و تمام وجودم رو تو خودش کشیده. چطور می‌شه قلبم رو از پیش خانواده‌های دم در اوین جمع کنم و بیارم خونه؟ 😔 #نه_به_اعدام
0
0
37
@shookaw
Shookaw
2 years
هیجده روزه در برزخ سلامتی فرزندم، جسم‌وجانم اسیر بیمارستانه. برای اولین بار در بین شماها حضور ندارم اما بدونید با همین قلب رنجوروپاره‌پاره‌ام در کنار تک‌تک شماها هستم.به امید روز آزادی که با فرزندم تک‌تک شماها رو در آغوش بگیرم.
18
0
37
@shookaw
Shookaw
6 months
سمیرا قرائی به شاهد علوی می‌گه جرم عضویت در حزب یا گروه که حکمش اعدام نیست. هم‌قبری برادرم یه پسر شونزده‌ساله است که فقط به جرم هواداری از مجاهدین(عضویت نه‌) فقط هواداری اعدام شده.
4
1
33
@shookaw
Shookaw
2 years
نشستم این‌جا و پسرم رو نگاه می‌کنم که زیر فش‌وفش اکسیژن داره تلاش می‌کنه تا فیلترشکن رو روشن کنه.وصل که می‌شه چشم‌های بی‌رمق و خسته‌اش برق می‌زنه.تند‌وتند اخبار رو برای من هم می‌خونه. زنده باد آزادی. #مهسا_امینی #
9
3
35
@shookaw
Shookaw
11 months
تو توقع داری من برای تو جواز صادر کنم که کار کنی؟ مگه این مملکت این‌قدر بی‌دروپیکره که امثال شما هر غلطی بکنن و بعد از ج.ا نون بخورن؟ پس چه فرقی بین تو و جوان انقلابی‌ست. الغرض، جوازی صادر نشد اما همسرم از پای ننشست. کسی رو پیدا کرد که با دویست‌هزارتومن سال ۷۳ تونست جواز صنایع
1
0
36
@shookaw
Shookaw
1 year
پس خودشون می‌دونن با ما چه کردن؟ آره، نابودمون کردین. کودکی نکردیم، نوجوانی و جوانی هم نکردیم. من از اون روزی که جلوی در مدرسه به‌خاطر کتونی سفید تحقیرم کردین تا همیشه کتونی سفید می‌پوشم، تا همیشه لباس کوتاه می‌پوشم، تا همیشه جین می‌پوشم. چون شماها نذاشتین من به‌موقع زندگی کنم.
Tweet media one
3
0
34
@shookaw
Shookaw
2 years
توی بالکن چوبی نشسته‌ام و کنار نور بی‌رمق گردسوز(لامپا)دارم شام می‌خورم و در عین حال مشغول تماشای سایه‌های عریض‌وطویلی هستم که گاهی از بهارخواب عبور می‌کنه و تا وسط‌های باغ کشیده می‌شه.سایه‌های وهم آلودی که همراه می‌شد با جیرجیر تخته‌های چوبی که مرور زمان باعث شد میخ‌های محکمش
2
1
36
@shookaw
Shookaw
1 year
@Mr_Flannagan بسیجی‌های سوریه‌نورد، یمن‌نورد، خیابون نورد رو حساب نمی‌کنید؟ فکر کن ابن مملکت تا بچه‌ی حججی و کلباسی و... رو باید ساپورت کنه. جیب این ملت تا سال‌ها در اختیار آخوند و عواملشه.
0
0
35
@shookaw
Shookaw
2 years
دوتا دختر جوون کنار پل صدر سوار ۲۰۶ بودن که اراذل حکومت قبلا شیشه‌هاش رو شکسته بودن و بدنه‌اش رو هم آسیب زده بودن اما بازهم شعار می‌دادن و وقتی باهاشون همراهی کردیم گفت ما چیزی برای از دست دادن نداریم. دردناک بود اما حقیقت بود.
1
5
32
@shookaw
Shookaw
1 year
همسایه‌ی چند ساختمون اون‌طرف‌تر به واسطه‌ی شغل همسرش کمی در حجاب رعایت می‌کرد.(بیشتر در روسری گذاشتن وگرنه تیپش مثل خیلی از ماهاست) امروز دیدم با یه ژاکت و بدون روسری تو کوچه داره به پیشی‌ها غذا می‌ده. اومدم خونه یک کاسه از شله‌زردهایی که پختم رو براش بردم. نوش جونش‌شون. 😊♥️
Tweet media one
2
0
33
@shookaw
Shookaw
2 years
به‌خاطر بیماری برم بیرون اما فرض رو براین بذار که من هم یکی از این بچه‌ها هستم. فکرش قشنگ بود اما هردوی شما می‌تونستین تو این مملکت در امنیت‌وسلامت باشید، اگر این کشور توسط آدم‌های مسئول‌وجوابگو اداره می‌شد. آرزو دارم هردو شما با همون یک‌چشم‌تون شاهد پیروزی وزیبایی‌وآرامش باشید
7
0
33
@shookaw
Shookaw
9 months
@No8emaN8 یاد عمو فتیله‌ای‌ها افتادم که آقای روشن‌پژوه رو احیاء می‌کردن. ☹️
1
0
33
@shookaw
Shookaw
1 year
دیروز همسرم کمی برام جمع کرد و آورد تا با عطرش نفس بکشم. دلم نمی‌اومد مرباش کنم اما دیدم داره رنگ عوض می‌کنه جوشوندم و تمام فضای راه‌پله و آپارتمان رو شریک عطر بهارنارنج کردم.
Tweet media one
به فاصله‌‌ی ۱۰ روز... #مازندران
Tweet media one
Tweet media two
12
2
253
2
0
33
@shookaw
Shookaw
4 months
مدت‌ها بود دلشوره امانم رو بریده بود. وقتی از پشت در موندن بازماندگان خاوران می‌شنیدم خونم به‌جوش می‌اومد. به سرنوشت خاوران‌های! کوچک هر شهر فکر می‌کردم و به خاوران! شهر خودمون که مدت‌هاست محصور و قفلی بزرگ بر در بی‌قواره‌ی حلبی‌‌ش کوفته شده بود. ترس این‌که آیا دفعه‌ی بعدی
2
3
33
@shookaw
Shookaw
1 year
آخرین بازمانده‌ی خانواده‌ی پدری عمه‌کوچیکه بود که چندلحظه‌پیش خواهر تلفنی خبر فوت‌شون رو داد. حلقه تنگ‌تر شد. حلقه‌ی بعدی ماها رو شامل می‌شه که بچه‌هامون باید کم‌کم آماده و پذیرای تسلیت دیگران باشن. حیف از حلقه‌ی گذشته که رنج زیادی رو تحمل کردن، بی‌توقع زندگی کردن و مظلومانه با
3
0
32
@shookaw
Shookaw
7 months
شبی رو به یاد می‌آرم که همه اومده بودیم دم در زندان گوهردشت. شماها باید برامون بمونید. #محمد_قبادلو
1
3
33