داشتم از خیابون رد میشدم یهو یه هوملس محکم با مشت کوبید تو کتفم، با اینکه وحشت کرده بودم ولی برگشتم عکسش رو گرفتم بعد دوییدم تا سکوریتی دانشگاه، درحالیکه زبونم بند اومده بود و فقط گریه میکردم. یه چند دقیقه که گذشت براشون تعریف کردم و عکس رو که نشون دادم اینجوری بودن که/