#خاطرات_زندان (۹)
یه پسری بود کلا سه چهار روز تو اتاق ما بود. بچهی آبادان بود، بهش میگفتن محمد خلبان!
خودش میگفت آبادان فلافل فروشی داشته. اما بین خودمون باشه، بهش نمیخورد.
از آبادان با اتوبوس اومده بود تهران. خیلی عشقی رفته بود میدون گمرک لباس خلبانی خریده بود ۲.۵ میلیون!
/1
مهمان خارجی آوردن تو برنامه شبکه ۳ مثلا یکی داره براش ترجمه میکنه، وسط برنامه ارتباط قطع شده، مهمان خارجی فارسی حرف میزنه!
صدا و سیمای میلی تا کی میخواد با این جنقولک بازیها مخاطبانش رو احمق فرض کنه؟
مرگ دسته جمعی ۲۶ نفر از تزریق کنندگان واکسن #فایزر در شیلی
تمام ۲۶ نفر اهالی یک روستا که جهت تزریق #واکسن_فایزر به سانتیاگو رفته بودند ۲ ساعت پس از تزریق جان خود را از دست دادند.
آنان پس از تزریق واکسن در حال بازگشت بر اثر واژگونی اتوبوس و سقوط به دره جان خود را از دست دادند.
اوایل دههی ۷۰ یکی از مراکز سپاه برای مشاوره من رو دعوت کرده بودن.
اون زمان از من مشاوره میخواستن در مورد آموزش کامپیوتر به پرسنلشون.
بعد از صحبتها طرف گفت: ضمنا با یه شرکتی قرارداد بستیم که سقف سالن کامپیوترمون رو موادی نصب کنن که نشه با ماهواره هارد کامپیوترامون رو بخونن.
/1
ضمنا داریم در مورد زمانی صحبت میکنیم که حداکثر برنامه نصب شده روی کامپیوترها PCTools و PE2 بود. با این شرایط چه دیتای خاصی میتونستن روی کامپیوترهای آموزشی! داشته باشن که نگران خوندنش توسط ماهواره بودن؟
ترکیب بیعقلی و پول ترکیب بسیار مخربیه، اسلحه هم بیاد روش دیگه هیچی!
/پایان
دیشب ساعت ۸:۳۰ شب ترمینال جنوب بودم.
در نمازخانه ترمینال رو بسته بودن و مردم مجبور بودن تو حیاط ترمینال نماز بخونن.
این جا برام قطعی شد که ژست مسجدسازی تو پارکهای تهران بهانهی جدید زمینخواریه. وگرنه شهرداری تهران کجا و دغدغهی نماز کجا!
گفتم: چند؟ گفت: ۲۰ میلیون.
(با ۲۰ میلیون اون زمان میشد تو تهران خونه خرید)
اومدم یه ذره براشون بگم که چه کلاهی داره میره سرشون، دیدم خیلی براشون مهمه که با ماهواره نشه هارد کامپیوتراشون رو خوند! به هر قیمتی!
بیخیال شدم، و در دلم به حماقتشون آفرین گفتم!
/2
مرد همسایه طبقهی ششم با زنش دعواش شد و رفت تراس که خودش رو بندازه پایین، پلیس و آتشنشانی اومدن که جلوشو بگیرن.
تهدید کرد اگر بیاین تو آپارتمان خودم رو میندازم.
پلیس هم رسما در آپارتمان رو شکست و داخل شد، اون هم رسما خودش رو انداخت پایین و تمام!
روانشناس و اینا فقط مال فیلماس؟
#خاطرات_زندان (4)
یه هماتاقی داشتیم اسمش معراج بود، سرباز وظیفه نیروی انتظامی.
یه روز تو تظاهرات دیده بود مافوقش با یه دست، گردن یه دخترخانم رو گرفته داره رو زمین میکشه، میاره. غیرتی شده بود با لگد زده بود تو شکم مافوقش.
/1
سال ۸۲ احمدینژاد را که برای اغلب مردم ناشناخته بود از تو لپلپ درآوردن و کردنش شهردار تا بعد از ۲ سال به عنوان رئیس جمهور به مردم بندازنش.
الآن هم گروهی در تلاشن که یه موجود ناقصالخلقه به نام میرباقری
@mirbaqeri_ir
رو از تو لپلپ بکشن بیرون تا کلاه گشاد دیگری بر سر مردم بذارن!
من دو روز قبل با دعای خیر دوستان و پشتیبانی حقیقی اونها در فضای مجازی با تودیع وثیقه آزاد شدم.
به علت این که به مدت دو ماه از فناوری روز فیلترینگ! عقب هستم، انطباقم مدتی طول میکشه ولی به زودی با دست پر از #خاطرات_زندان در این جا خواهم نوشت.
#خاطرات_زندان (4)
یه هماتاقی داشتیم اسمش معراج بود، سرباز وظیفه نیروی انتظامی.
یه روز تو تظاهرات دیده بود مافوقش با یه دست، گردن یه دخترخانم رو گرفته داره رو زمین میکشه، میاره. غیرتی شده بود با لگد زده بود تو شکم مافوقش.
/1
چندی پیش یه نفر سه روحانی رو در حرم کشت، ظرف دو ماه (که نصفش هم تعطیلی بود) محاکمه شد، محکوم شد، رأیش در دیوان تأیید شد و اعدام شد.
دو و نیم سال قبل یه هواپیما رو سرنگون کردن، ۱۷۶ نفر بیگناه کشته شدن، نه کسی محاکمه شده و نه حتی کسی مجرمها رو میشناسه.
#عدالت_قضایی یعنی این!
رشتو: داستان کمبود برق
ایران به طور متوسط سالانه ۵.۲۵٪ افزایش مصرف برق دارد و به این دلیل نیاز به همین حدود افزایش تولید سالانه دارد.
این به معنی ساخت نیروگاههای جدید دولتی یا خصوصی است.
از اواخر دوران احمدینژاد به دلیل کم شدن ...
/۱
#خاطرات_زندان 3
صبح اولین روزی که به زندان تهران بزرگ رسیدم، با صدای بلند خوانش یک متن «صبح به خیر» امیدبخش از خواب بیدار شدم.
صدای یکی از همبندیها به نام روزبه بود که در کریدور بین اتاقها راه میرفت و آن متن زیبا را با صدای بلند منحصر به فردش میخواند.
/1
من نه طرفدار روحانی هستم و نه بهش وابستگی فکری دارم.
اما یادم نمیره که زمان روحانی اگر دلار ۵۰۰ تومن گران میشد، صدا و سیما و حضرات ارزشی از بالا تا پایین یه دفعه نگران معیشت مردم میشدن.
این خفقان مرگشون الآن به چه دلیله؟ معیشت مردم دیگه مهم نیست؟ یا چون دولت خودیه، مشکل نداره؟
امروز خانمم پرسید: چتجیپیتی چیه؟
براش توضیح دادم.
آخرش گفت: پس مثل توئه. هیچ وقت نمیگه نمیدونم. هر چی بپرسی، اگر هم ندونه یه چرت و پرتی میگه!
واقعی!
فقط خبر مذاکرات آتی در قطر، باعث کم شدن ۱۰۰۰ تومان از قیمت دلار شد.
حضرات خودشان بهتر فهمیدهاند که جنازهی #برجام زورش از کل دولتشون و دستورات شخص رئیس جمهور به بازار بیشتره.
۲۰ سال پیش از اماکن اومده بودن شرکتمون رو بازرسی کنن به یه چیزی گیر بدن.
رئیسشون اومد سر کامپیوتر من اولین چیزی که روی مانیتور دید، استارت منوی ویندوز بود. گفت: آهنگهای ستار هم که روی کامپیوترت داری!
دکتر فاضلی عزیز
@Mfazeli114
نشستن بر کرسی تدریس دانشگاه افتخار تو نیست.
افتخار تو ایستادن در سمت مردم است.
این کرسی تدریس نبود که به تو آبرو میداد. تو بودی که به کرسی تدریس آبرو میدادی.
برای همین بود که خناسان همون مقدار رو هم نتونستن تحمل کنن.
@mahdihajipour
در زبان هر قومیتی چیزی رو که باش زیاد سر و کار دارن، حالتها و اجزاش رو هم با کلمات متفاوتی بیان میکنن.
این دلیل کامل بودن یا ناقص بودن یک زبان نیست.
مثلا در زبان اسکیموهای آلاسکا 25 کلمه برای بیان حالتهای مختلف برف وجود داره. آیا این موضوع دلیل کامل بودن زبان آنها است؟
از شیخ مرتضی انصاری پرسیدند: چگونه استکه برای علمای سابق درهای بسته باز میشد و علمای فعلی اینطور نیستند؟
[یعنی علمای قدیم دارای معجزات و کراماتی بودند ولی علمای فعلی خیر]
شیخ در جواب گفت:
بگذارید چند سال باد به قبر ما هم بخورد، درباره ما هم چنین سخنانی خواهند گفت.
چون این جرم به تنهایی جرم سنگینی نبود، بهش بسته بودن که کانکس نیروی انتظامی جلوی بازار رو هم این آتش زده.
18 سالش بود، اما روحیهش خیلی کوچکتر بود. قشنگ تو بچگی گیر کرده بود.
/2
از معدود جوانهایی بود که برای زندگیش هدف مشخص تعیین کرده بود. میخواست بعد از سربازی بره فلان کالج کانادا
در رشته مکانیک موتورسیکلت درس بخونه، تا بتونه از دانشگاه بوگاتی تو ایتالیا پذیرش بگیره، بشه استاد طراح بوگاتی.
/4
#خاطرات_زندان
بعد از 15 روز از بازداشت، ما رو به زندان تهران بزرگ بردن.
صبح اولین روز در تهران بزرگ تو حیاط که بهش میگفتن هواخوری ایستاده بودم. یه دفعه #محمود_میرزایی رهبر ارکستر رو جلوی خودم دیدم. همدیگر رو بغل کردیم.
خبر بازداشتش رو همین جا از
@ahmadrafizade
شنیده بودم.
/1
تبریک به جادی عزیز،
ولی جادی دیگه عمرا اون جادی سابق بشه.
روزهای اولی که زندان بودیم، جادی یه جوان باحال مثبت مؤدب بود.
اما روزهای آخر، کی باورش میشد جادی بیاد دم اتاق به بچهها بگه: بریم چایی بزنیم!
الآن هم که دیگه هیچی!
#خاطرات_زندان
اهل رشت بود، باباش دندونپزشک بود. خودش اما با وجود این که در یک خانوادهی تحصیلکرده بزرگ شده بود، علاقهای به درسخوندن به صورت کلاسیک نداشت. از بچگی عاشق موتورسیکلت بود و از نوجوانی در یک تعمیرگاه مشغول تعمیر موتور شده بود. انواع موتور رو به صورت فنی، استادانه میشناخت.
/3
دوستانم در دانشکدهی مدیریت شریف گفتن دروغ محضه و جلیلی حتی یک روز هم در این دانشکده تدریس نکرده.
این جوری برای خودشون رزومهی دروغ درست میکنن و چند تا آخوند کذاب هم میشن بلندگوشون.
دروغ اندر دروغ
سعید جلیلی دکترای علوم سیاسی است و
سابقهٔ تدریس در دانشکدهٔ مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف را هم دارد.
می گویند جلیلی خشک مقدس است، پدر آقای جلیلی دانش آموخته زبان فرانسه بود و همسر ایشان تحصیلات عالیه دارد و پزشک است.
#خاطرات_زندان (5)
هر یک از اتاقهای بند 5 تخت سه طبقه داره. که ظرفیت اتاق میشه 15 نفر.
کل بند هم 16 اتاق داره، که ظرفیت بند با این حساب میشه 240 نفر.
اما یه وقتهایی تو همون بند تا 450 نفر هم آدم بود.
/1
امید یکی دیگه از بچههای هماتاقیمون مکانیک اتوموبیل بود، یه بار تو اتاق صحبت از موتور دوزمانه شده بود، یه چیز فنی گفته بود که به نظر معراج درست نبود، معراج قشقرقی به پا کرد که در نهایت فقط با عذرخواهی امید و اقرار به غلط کردم، رضایت داد.
/6
یه روزی هم رسید که مجید توکلی آزاد شد. از فرداش ادامهی صبح به خیر روزانه این جوری شد:
«من افتخار میکنم با شماها همبندم. مثل همین آقا مجید توکلی»
خلاصه این که روزبه استعداد زیادی در طنازی و شعر داشت.
هر جا که هست شاد و موفق باشه...
/17 پایان
معراج دو سه قاشق از عدس پلو خورد، بعد خیلی آهسته پاشد باقی عدس پلو رو خالی کرد توی سطل. بعد همون جا ایستاد و با صدای بلند گفت: دوستان شاهد باشن، من از این به بعد در مورد کارهای اتاق هیچگونه زری نخواهم زد!
اتاق منفجر شد!
/27
معراج بدن تپلی داشت، تختش هم طبقهی دوم بود. وقتی میخواست از پایین بره رو تخت یا از تخت بیاد پایین عین یه پاندا قِل میخورد. برای همین گاهی بهش «پاندای دوستداشتنی» میگفتم.
/7
هیچی دیگه، پاندای ما تبدیل به موجودی شده بود که هر جا میرفت ازش قلب میریخت! همه رو مهمون میکرد. نشسته بود برای مجازات اتهام کتک زدن مافوق و بعدش برنامهریزی میکرد: دو ماه که تا حالا کشیدم. اگر یه ماه دیگه هم بمونم درخواست عفو مشروط میدم، میرم بیرون.
/13
گفتم که تو زمان بچگی گیر کرده بود. این باعث شده بود با یه خبر خوب یه هفته کبکش خروش بخونه، با یه خبر بد هم تبدیل به موجودی میشد که هیچ جور نمیشد تحملش کرد.
/8
یه روز تو زندان یه ابلاغیه به دستش رسید که قاضی دادگاه تحقیقات پرونده در مورد آتش زدن کانکس رو ناقص تشخیص داده بود و پرونده رو مجددا به دادسرا ارسال کرده بود. از اون روز معراج با همه دعوا داشت. بچهها هم که علتش رو میدونستن باهاش مدارا میکردن.
/10
یه شب به یه مناسبتی به بچههای اتاق گفت: خداییش تو کل این بند از بچههای این اتاق ...خلتر وجود نداره. بعد چشمش به من افتاد. حرفش رو مثلاً تصحیح کرد: البته به جز حاجی! (به من میگفتن حاجی)
اتاق ترکید از خنده!
/15
با انتقال بقیه سربازیم به رشت هم موافقت میشه، میرم رشت. بعدش هم که میرم کانادا و کالج و بوگاتی و ...
یکی از همین خصوصیات کودکانهی معراج این بود که اول حرف میزد، بعد روی جوانب حرفش فکر میکرد.
/14
آقا افشین که حدود 45 سال سن داشت، گفت: باید بگی: بلانسبت حاجی. در مورد آقا افشین هم بعدتر خواهم نوشت.
بابای معراج چند باری برای پیگیری کارهای معراج به تهران اومد. یه بار دو کتاب تخصصی تعمیر موتور براش آورد. معراج بال درآورده بود. میگفت: دیگه راحت حبس میکشم...
/16
جالبش این بود که تاریخ این نامه قبل از ارسال پرونده به دادگاه بوده و گویا این نامه ضمیمه پرونده نشده بوده، برای همین هم قاضی، اون زمان تحقیقات پرونده رو ناقص تشخیص داده بوده.
/12
مسئول خرج اتاق من بودم. یه بار که داشتم حساب کتاب میکردم، گفتم: بچهها خرج اتاقمون زیادی رفته بالا. باید یه کم صرفهجویی کنیم. ببینیم از چی میتونیم بزنیم. همون قدم اول نوشابه رو کلا حذف کردیم.
/17
بعضی از غذاهای زندان اصلا قابل خوردن نبود. مثلا کشک بادمجون یا آش زندان. این جور موقعها بچهها با مواد اولیه که از فروشگاه بند میخریدن، مثل تخم مرغ و رب و ماکارونی و روغن و سیبزمینی و پیاز و ...، یه غذا سر هم میکردن.
/18
وقتی گفتیم: خرج رو بیاریم پایین، معراج پرید وسط که از این به بعد غیر از غذای زندان هیچ کس هیچی نخوره. جالبش این بود که معراج خودش هیچ کدوم از غذاهای زندان رو نمیخورد، ولی بقیه فقط چند وعده رو در هفته نمیخوردن.
/19
@AbediniElham
@abbbas1035
قبلا فکر میکردیم فقط در صدا و سیما مخاطبانتون رو احمق فرض میکنین. اما الآن میبینیم که در توئیتر هم رفتارتون همینه.
ما هم که اصلا لهجه هندی رو نمیشناسیم!
وقتی دیدم معراج اصرار داره که هیچ کس غیر غذای دولتی چیزی نخوره، گفتم: آقا معراج یه شرطی داره. شما دوشنبه و چارشنبه این هفته که غذا عدس پلو و رشته پلوئه، فقط غذای زندان رو بخور.
/20
همین دو وعده رو اگر خوردی، از این به بعد نه فقط این حرفت رو قبول میکنیم، بلکه کلا هر چی تو بگی تو اتاق حرف، حرف توئه.
گفت: جدی میگی حاجی؟ گفتم: جدی میگم.
/21
فرداش گفت: حاجی، همین که دیشب گفتی، بنویسم امضا کنی؟ به سبک زندان گفتم: امضا نمیخواد، حاجی حرفش سنده! اصرار کرد. گفتم بنویس یه کاریش میکنم. نوشت. من هم یه تار سبیلم رو کندم دادم بهش گفتم بچسبون زیرش.
/23
اون روز شنبه بود. معراج رفت تو کار روزشماری برای دوشنبه و چهارشنبه تا بعدش بشه فرمانده بلامنازع اتاق. به بچهها هم میگفت: از چارشنبه هرچی من میگم باید تو اتاق اجرا بشه.
/22
@AbediniElham
@abbbas1035
خانم محترم،
اگر چنین است که شما میفرمایید، چرا بعد از جملهی «الآن دارم» کارشناس خارجی برنامه، رنگ به رنگ شدن شما را در تصویر داشتیم؟
آیا حقیقتا نان و شهرت حاصل از این فریبکاریها به این آبروریزیهایش میارزد؟
قاضی در جلسهی دادگاه فقط یک سؤال از ما پرسید: «آیا به #احمد_الحسن اعتقاد داری؟»
و با پاسخ مثبت ما رو به منشی گفت: «این رو بنویس. همین برای محکومیتشون کافیه.»
دادگاههای تفتیش عقاید باز میگردند...
هُش زارع پور
اون چیزی که اسباب بازی تو شده، وسیلهی کسب و کار مردمه.
به عملههات بگو دست از سرش بردارن.
به اون آیتی فهمت هم بگو یه افسار بهت بزنه انقدر جفتک نندازی.
#اینترنت
(چون دیدم زبون آدم سرت نمیشه، مجبورم این جوری بات حرف بزنم)
روز دوشنبه که عدس پلو بود بچهها ماکارونی درست کرده بودن و معراج طبق قرار میخواست فقط عدس پلو بخوره. ما یه تخفیف هم به معراج دادیم: تو عدس پلو رو کامل بخور بعد بیا ماکارونی بخور.
/26
بچهها میومدن پیش من میگفتن: اگر معراج این دو وعده رو بخوره، ما دهنمون سرویس میشه ها!
من میگفتم: نگران نباشین. بذارین آخر کار رو نگاه کنین.
ولی راستش خودم هم کمی دلشوره داشتم که اگر بخوره چه بلایی سرمون میاد!
/25
@Hopeful58167973
@manouchehr_2018
احتمالا جیپیاس واکسنشون با جیپیاس اتوبوس تداخل کرده رفتن ته دره!
اصلا اگر فایزر واکسن نمیداد اینا میرفتن واکسن بزنن که بعد سقوط کنن تو دره؟
پرونده ما در دادگاه حدود ۲۰ سانت قطر داشت که ۱۵ سانت آن کاغذهای آ۴ پرینت شده و تانخورده بود.
برای من سوال بود که محتوای این پرونده چیست!
هنگامی که رئیس دفتر دادگاه پرونده را ورق میزد، یک برگ آن به چشمم خورد و همه چیز را فهمیدم.
/1
#قضاوت_وجبی
صبح به خیر خیاط، صبح به خیر فروشنده، صبح به خیر راننده، صبح به خیر نوازنده ...
داشت به همهی مشاغل صبح به خیر میگفت.
همان طور که زیر پتو دراز کشیده بودم، حساس شدم که آیا به شغل من هم اشاره دارد یا نه. رسید به: صبح به خیر برنامهنویس.
/2
سلام دوستان
بالاخره پایان حبس من و محمدصادق رسید و آزاد شدیم.
بعد از قطعی شدن حکم دو سال حبس، پروندهمون رو با ذکر کلی ایرادهای حقوقی به دیوان عالی کشور ارجاع دادیم و تا مشخص شدن نتیجه حدود یک ماه در حالت فرار زندگی میکردیم.
/1
وقتی مردم برای اعتراض و گرفتن حق خودشان به سوی تو آمدند، نظامیانت را مرخص کن تا مبادا مردم با دیدن آنها بترسند و به لکنت زبان بیفتند.
من بارها از پیامبر شنیدم که هیچ جامعهای مقدس و پاک نخواهد شد مگر آنکه مردمانش بدون ترس حق خود را مطالبه کنند.
نهج البلاغه نامه به مالک اشتر
بعضی وقتها هم در ادامه میگفت: مثل همین آقای توکلی.
اشارهش به مجید توکلی
@Majidtavakoliii
فعال سیاسی بود که همبند ما بود.
از فردای روزی که محمود آقا آزاد شد، این فراز هم به صبح به خیر روزانه اضافه شد:
«من افتخار میکنم با شماها همبندم.» البته با لهجهی خاص محمود آقایی.
/16
انرژیای که اون روز صبح و همهی روزهای بعدش از این متن صبح به خیر زیبا در فضای زندان منتشر میشد و روحها رو جلا میداد، قابل توصیف نیست.
یادمه یه روز روزبه سرما خورده بود و صداش در نمیومد. اصلا اون روز صبح نشد. روز بود، ولی صبح نبود!
/8
هر کاری کردن، به هیچ وجه اتهامی رو گردن نگیرین. اگر یکی دو روز کتک بخورین، حتی اگر دست و پاتون هم بشکنه، بهتر از اینه که به خاطر اعتراف خودتون به پنج سال زندان محکوم بشین.
صبح به خیر به این جا رسید:
صبح به خیر امید آزادی، صبح به خیر ایران.
و تمام.
/7
بعدا فهمیدم جعفر اسم یکی از بچههاس که توی بازجویی در مورد 24 نفر دیگه اعتراف کرده و به قول بچهها ریخته روشون. البته حال و روز خوبی هم نداشت، دست و پاش توی گچ بود و مشخص بود بازجویی سادهای نداشته.
برای همین هر روز بلافاصله بعد از آدمفروش، اسم جعفر و زحماتش میومد!
/4
خیالم راحت شد. پس این جا هم میشه زندگی کرد! چون ما رو به رسمیت میشناسن.
حالا با دقت به بقیه صبح به خیرهاش گوش میکردم:
صبح به خیر طلافروش، صبح به خیر آدمفروش، صبح به خیر جعفر.
جعفر چی کار میکنه این وسط؟
/3
روزبه جوانی با حدود سی و چند سال سن، قد بلند و سری با موهای کاملا تراشیده بود.
بعدها که با روزبه بیشتر معاشرت کردم، دیدم برای خودش استادیه. یه شعرهایی داشت که یه شب نشست برامون از رو دفترش خوند. حقیقتا ایرج میرزا باید جلوی روزبه لنگ میانداخت.
/9
همیشه هم نصیحتهاش با این جمله شروع میشد:
من افتخار میکنم با بعضی از شماها همبندم. من یازده سال حبس کشیدن به حبسم افتخار نکردم. ولی به این چند ماه حبس افتخار میکنم.
/15
صبح به خیر ادامه داشت:
صبح به خیر لولهکش، صبح به خیر ...کش.
ای بابا مگه این کاره هم این جا داریم؟
بعدها فهمیدم که این جا این صفت خیلی هم صفت بدی نیست، و میتونه کاربردهای مثبتی هم داشته باشه!
بگذریم.
صبح به خیر ادامه داشت:
صبح به خیر گردنگیر، صبح به خیر گردننگیر.
/5
#خاطرات_زندان
در اعتراضات اخیر وقتی در یک محله بسیجی کشته میشد، تا زمانی که قاتل وی پیدا میشد، گنده لات آن محل را بازداشت میکردند.
#محمود_پیرایش و برادرش مجید که وکیل بند ما بودند، به همین اتهام در بازداشت بودند.
/1
در ایران حمایت دولت از خانوادهی زندانیان کاملا بیمعنی است. ارزانی شکمهای ورمکردهشان باد.
حتی کمک به خانوادههای زندانیان سیاسی و عقیدتی هم جرم تلقی میشود.
در بدعت جدید از یک خانواده همزمان دو نفر که تنها نانآوران آن خانواده هستند، دستگیر میشوند.
غمباد نگیرند خدای نکرده!
امام باقر فرمود: همانا خداوند متعال گنجهایی در طالقان دارد که از طلا و نقره نیستند. آنان دوازده هزار نفر از خراسان (ایران) هستند که شعارشان «احمد احمد» است.
آیا نظام قضایی ایران میخواهد همهی ۱۲هزار نفر پیروان #احمد_الحسن را که هدفشان پیوستن به قیام مهدوی است، دستگیر کند؟
آهان، این شد. تو زندان هر زندانی قطعا یکی از این دو صفت رو داشت. به خصوص زندانیهای اعتراضات.
اهمیت این موضوع رو یکی دو روز بعد فهمیدم، وقتی رئیس بند که از رؤسای اداری زندان بود و اومده بود تو حیاط زندان تا حرفهای بچهها رو بشنوه، به بچهها گفت:
/6
#خاطرات_زندان ۷
سهند چند تا اتاق اونورتر بود. پسری بسیار بامرام، قد متوسط، سن حدود ۲۵ سال. از اون آدمها که با همه میجوشید.
کاسب بود، نزدیک تیراژه، تو شلوغیها تو تظاهرات بود. اتهامش این بود که سطل آشغال آتش زده و صلواتی به اتهام محاربه به اعدام محکومش کرده بود.
/1
معمولا هم وقتی چند بار یه پیام رو میگفت، اگر کسی گوش نمیداد، یه عبارت «50 بار» البته با لهجه آذری به انتهای جمله اضافه میکرد:
همه برن تو اتاقاشون، پنزاه بار.
اگه داداش مایی برو تو اتاقت، پنزاه بار.
/12
یه محمود آقا تو بند داشتیم که پیشتر به خاطر مسائل غیر سیاسی 11 سال زندان کشیده بود. این بنده خدا سر آمار صبحگاه و شامگاه که بچهها تو هواخوری صف میبستن، گاهی میرفت جلو و بچههی جوان رو نصیحت میکرد. نصیحتها هم بیشتر تو مایههای رعایت نظافت و دوستی و محبت و این حرفا بود.
/14
از بچههای انتظامات بند یکی از زندانیها بود که صدای بلندی داشت و پیامهای انتظامات رو با صدای بلند تو بند میگفت:
همه برن تو اتاقاشون میخوان کریدور رو بشورن.
همه برن تو هواخوری.
/11
امروز یه کیس جدید دیدم:
یه نفر با پرداخت #اتر ماشین خریده. تو محضر هم اتر به کیف پول طرف زده. فرداش فروشنده رفته شکایت کرده که اتر تستی دریافت کرده. قضیه این بوده که دقیقا همون لحظه همراهان فروشنده برابر همون رقم تو تستنت برای حساب فروشنده واریز کردن. /1
@peymanpp
خوب امروز از خود ایشون تو همون صدا و سیما همین دروغ رو بشنوین.
رفتن کارشناس خارجی همسو با تحلیلهشون از استودیوی بغلی قرض گرفتن با کسی که فارسی رو بهتر از فارسی زبونها صحبت میکنه با کمک مترجم انگلیسی صحبت میکنن که بگن کارشناس خارجی آوردیم.
اینها اگر دروغ نیست، پس چیه؟
#خاطرات_زندان (۶)
هماتاقی ما آقا افشین مردی حدود ۴۵ ساله بود. آخرین شغل وی مشاور املاک بود. سال گذشته پدرش را از دست داده بود. او به شدت روی پدرش تعصب داشت.
/1
از ابتدا هم مشخص بود که انتشار لیست هشدار انجمن بلاکچین، آب ریختن در لانهی مورچگان حقیر بود.
حال این وزارت کشور است که باید تکلیف خود را مشخص کند که حامی کلاهبرداران است یا افشا کنندگان آنان.
#ما_حامی_انجمن_بلاکچین_هستیم
@mehdizafar
@AbediniElham
@abbbas1035
You said: "Alan daram"
This is not ordinary for foreigners that know Persian language.
This sentence is pronounced in pure Tehranian accent.
Is it believable?
On the other hand you don't have any Indian accent.
Is these normal?
خلاصهای از زندگینامه اعتقادی من:
در دهه شصت که سن نوجوانی و جوانی من بود، حتی کودکان هم سیاسی بودند. من مذهبی و پیرو آقای خمینی بودم. داوطلبانه در جنگ شرکت کردم.
از سال ۶۶ آرام آرام شروع کردم به شک کردن به همهی مبانی اعتقادی و گفتم هر چیزی را فقط با دلیل میپذیرم.
/1
حاج محسن
@basoshadid
چند ماهیه که شدیدا و با جدیت پیگیر سهمیههای نابجای اعزام به جام جهانی قطر از بودجه ملته.
الآن به جایی رسیده که هم از جانب حکومت تحت فشار قرار گرفته و هم صاحبان منافع ناپاک دارن براش خط و نشان میکشن.
غافل از آن که ما همه حاج محسن هستیم.
ولی همزمان با این فشار به نیروگاهها، انواع سازمانهای مذهبی خرد و کلان در قم و تهران و مشهد سربرآورده بودند و بودجهی سالانهی آنان رو به افزایش بود و هنوز نیز هست و هیچ دولتی خواهان سرشاخ شدن با آنان نبوده و نیست.
/۴
متهمی که از خانهی امن به زندان میاد انتظار داره که همون روند پذیرایی در زندان هم ادامه داشته باشه. اما خوشبختانه در زندان و داخل بند، همه چی امن و امانه. راحتتر بگم: داخل بند زندان آزادترین نقطهی ایرانه.
/12