شحسن مایان Profile Banner
شحسن مایان Profile
شحسن مایان

@shohsenmayan

Followers
4,464
Following
126
Media
384
Statuses
7,827
Explore trending content on Musk Viewer
Pinned Tweet
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
چالِ قصه‌هام اینجاست.
0
8
45
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
«شجاعت نترسیدن نیست، تاب آوردن ترس است.»
14
1K
7K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
منو عقرب زد. بابامو به زور بلند کردم که منو ببره دکتر. یعنی داداشم حسین بیدار شد رفت بالا سرش و بیدارش کرد. بلند شد. یکم توی رختخواب نشست و خودشو خاروند. یکم خیره نشست به فلاسک چای و رابطه‌ش با استکانها فکر کرد. (به نظرش رسید مثل یک مرغ و چندتا جوجه هستند ولی از روی اوقات تلخی
104
40
3K
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
اون‌ مسیری که تو‌ کارخونه بهش میگن «راه‌فنری» درستش refineryهست. آک‌بند همون uk bandئه. رامسِید که آبادانی‌ها به لاین مخالف میگن همون wrong sideئه. مَکینه یا ریش‌تراش همون machine‌ست سپرتاس (ظرف غذای سه‌طبقه‌ها) همون seperatesئه. من بنده‌ی این‌هام. اگر چیزی بلدی به من هم بگو.
258
97
2K
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
دریانوردها یک عادت غریبی دارند و آن این است که با یک دریانوردِ هفت‌پشت غریبه شروع می‌کنند به حرف زدن- بدون اینکه طرف را دیده باشند یا قرار باشد ببینند. کشتی‌ها یک‌جور بی‌سیم دارند که کانال ۱۶ آن مخصوص مخابره‌ در شرایط اضطرار و ایمنی‌ست و افسر شیفت دائم یک گوشش به این کانال است.
47
153
2K
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
نیم سانت خاک نشسته رو قبرم. آخرین بار هم خانواده‌ی این قبر بغلی که اومده بودن، اشتباهی منو شستن. یعنی رو قبر دوتامون خاک نشسته بود و اسم‌هامون خوانا نبود. اول منو شستن دیدن نیست بعد دیدن منو شسته‌ن کونشو گذاشتن روم. حالا یه جای خنک و تمیز داشتن. قبلا پاشونو میذاشتن رو‌ درز من
50
72
2K
@shohsenmayan
شحسن مایان
4 months
به کیرم، تمام.
@behzadbeh
Behzad Beheshtian
4 months
مرگ هیچ‌کس برایم شادی‌آفرین نیست.
0
0
13
1
18
2K
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
قرار شد فیلم‌بردار جشن من باشم. عقد برادرم بود و من بعد از یاد گرفتن دکمه‌ی ضبط و زوم یک‌شبه فیلم‌بردار شدم و دوربینم مجوز ورود به زنانه بود. هندی‌کم کرایه‌ای از غروب گردنم بود و پیش پام را هم از پشت لنز می‌دیدم. تا مجلس گرم شود از ریسه‌ها شروع کردم، از نوازنده‌‌ها گرفتم.
24
23
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
یه بار تو کشتی سر کمبود سیگار داستان داشتیم. رفته بودیم چین، رسیده بودیم، ولی خبری از تخلیه نبود. گفتن بمونین تا بندر بگه. بیست روز شد، اوضاع غذا هم خیلی به‌راه نبود ولی سیگار مهم‌تر بود. کاپتان یه میتینگ توی اِسموک‌روم گذاشت و به افسر تدارکات گفت هرچی سیگار هست رو بیار‌‌. هرچی
33
13
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
به نظرش مسخره‌ رسید) بلند شد سرپا. صورتشو شست. گیج بود، اشتباهی وضو‌ گرفت. تو رودربایستی با خدا دو رکعت نماز هم خواند. من خودمو کشونده بودم دم در اتاق. اولش هم که نیشم زد خودم نفهمیدم. فقط خارید. نه، سوخت. نفهمیدم تا پاچه‌مو تکون دادم و افتاد رو رختخواب. گمونم اثرات نیش بود
3
1
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
من توی بچگی‌م همیشه از این می‌ترسیدم که زودتر از موعدِ هر روزی از مدرسه برگردم خونه و مادرمو در حال حرف زدن با خودش ببینم. این اتفاق همیشه تو آشپزخونه و حین شستن ظرف‌ها می‌افتاد. من برای فرار از روبرو شدن با این بُعد از شخصیتش مثلاً صداش می‌کردم یا کیفمو پرت می‌کردم تا برش‌گردونم
23
14
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
- میشه هم‌زمان تو دوتا مکان متفاوت بود؟ - نمی‌دونم، ولی میشه هم‌مکان- تو دوتا زمان متفاوت بود. کشتی مسافربری SS WARRIMO از ونکوور کلّه کرده بوده برای استرالیا. داشته‌ند از وسط اقیانوس آرام- نزدیک‌های استوا رد میشده‌ند که-
Tweet media one
22
91
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
چون به نظرم بابام یه نیم ساعتی وسط حال وایساده بود و جفت دست‌هاشو‌ گذاشته بود روی جیب‌های پیرهنش. یادش اومد. گشت تسبیحشو پیدا کرد. با اکراه سمت در حیاط رفت. نشست پشت فرمون و ماشینو از حیاط برد بیرون‌. حسین درو باز کرده بود و تو اون سرما یک‌لا پیرهن معطل وایساده بود. بابام از
2
1
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
روی پل جلوی خونه‌مون که رد شد گاز داد بکندش دو، که حسین سوت زد و نگهش داشت. (بابام از توی شیشه‌ی عقب نگاه کرده و حسین دستشو از مچ تو هوا چرخونده یعنی کجا ؟؟) عقب گرفت. منو مثل یه گونی گندم انداختن روی صندلی جلو. هنوز بابام سه رو نکرده بود چهار- نور ماشین کنار جاده افتاد رو لباس
1
1
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
9 months
ابوی دیگر عزمش را جزم کرده بود که سیگار را ترک کند. نزدیک به چهل سال کشیده بود، از وقتی که شانزده سالش بوده و شاگرد مکانیک بوده و با انعام نخی می‌گرفته- تا این آخری‌ها که اگر دو بوکس پشت‌ دستش نبود چهارستون بدنش می‌‌لرزید. حالا پشت سیگار سیگار می‌کشید. پشت سرفه سیگار می‌‌کشید تا
29
54
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
خدمت مهدی سید جعفر. آموزشیه. با یه دختر نه ساله. نوار گذاشت بابام. سیگار اول صبحشو آتیش زد. با مهدی دست داد. تاریک بود. درست قیافه‌ی من معلوم نبود. وگرنه معلوم بود قیافه‌م. رنگم عین گچ شده بود. (حدس می‌زنم، ندیدم) بدنم خیس عرق بود. تب و لرز داشتم. بابام کلی با مهدی گرم گرفت.
1
1
1K
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
سیگار بهش تعارف کرد. دوسه کیلومتر جلوتر آقای فیاضی شونه‌ی جاده رو گرفته بود و داشت می‌رفت. می‌رفت سمت بهشت‌زهرا. از پشت معلومه فیّاضیه. یه عبای قهوه‌ای و یه عمامه‌ی سفید. همین یه شیخو داریم. افغانستانیه. میخواست تا بهشت‌زهرا پیاده بره. بابام اصرارش کرد. آقای فیاضی نشست کنار مهدی.
1
0
942
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
"چطور می‌شود از رنجی ناشناخته حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل می‌دهد ؟" مادام‌ بوواری-گوستاو فلوبر
1
58
957
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
دعوت نمی‌خواد، شما صاحب‌‌عزایین.
2
117
922
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
خیلی نرم حال و احوال کرد. بوی عطر روحانی‌ای پیچید توی ماشین. دست گذاشت روی شونه‌ی من و به من هم سلام کرد. دست خیلی سُر و نرمی داره. با بچه‌ها هم دست میده. بابام یواش صدای هایده رو کم کرد و رو کرد به پشت. قضیه‌ی اینکه تو خدمت بند اول انگشتشو داده بوده دم تفنگ تا از خدمت معاف شه
1
0
877
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
ننه‌م خواهرزاده‌مو برده حموم.
Tweet media one
19
0
887
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
مهدی فقط پرید پایین و ساکشو انداخت کولش و بدون خداحافظی رفت‌‌. بابام بور شد. حتی دست راستش هم دورخیز کرده بود و گردنش کج شده بود برای همین حرکت. یک‌و که کرد دو زیرلب دوسه‌تا حواله‌ش کرد. هروقت بابام فحش می‌داد یه «س» از آقای فیاضی خارج میشد و هوا دوباره تطهیر می‌شد. رسیدیم گلزار.
1
0
846
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
پادگانو رد کرده بودیم. خواست خودش پیاده برگرده که بابام دست گذاشت روی شونه‌ش و نشوندش. یه ربع ساعتی داشتیم دنده عقب می‌رفتیم. رسیدیم دم در پادگان. بابام احتمالا تیز کرده بود برای اینکه مهدی دست کنه توی جیبش و بابام بهش بگه «خجالت بکش پسر. بذارش جیبت. من از سرباز پول نمی‌گیرم.»
2
0
842
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
رو تعریف کرد. آقای فیاضی چندتا آیه پشت سر هم گفت. نچ نچ کرد و چندتا جمله‌ی بدیهی راجع به اینکه آسیب رسوندن آدم به خودش کار درستی نیست گفت. یه‌جا هم بابام داشت درباره‌ اون سربازی حرف می‌زد که لُوش داده بود. چندتا فحش درست درمون هم بارش کرد. مهدی چرتش برده بود. مهدی سید جعفر.
1
0
841
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
صحبت‌زاده معلم ادبیات ما بود، لاتِ ادبیات بود، رندی بود برای خودش. یه‌‌بار صحبت مِی بود، یکی از بچه‌ها دراومد گفت:آقا این همه از مِی میگن نمی‌ذارن بخوریم که. صحبت زاده گفت:کی دستتو گرفته بابا، بخور. یه مکث کرد انکار دلش راضی نبود هنوز، اضافه کرد:بعدشم تو خودت مزّه‌ی عرقی لامصّب.
12
13
853
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
چیزی بگویم خودم از پشت سر آمدم و در گوش خودم گفتم:« خب که چی»- نشسته‌ام با شما که صورت‌ خیلی‌هاتان را ندیده‌ام دارم حرف می‌زنم. دیدم آخر لامصّب حرفِ نزده انگار صفرای آدم را زیاد می‌کند، اوقات آدم را تلخ می‌کند. از حلق آدم بوی لاش کلماتِ مانده‌ می‌آید. دیدم اگر چیزی هست باید
1
10
859
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
فیاضی این‌بار دودستی دست داد و کلی دعا و تشکر کرد. چشم‌‌هام داشت بسته می‌شد. تا اولین بیمارستان سی‌تا هست. بابام نوارو برگردوند و اون لب نوارو گذاشت [...]
27
0
821
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
بعد از شش‌هفت ماه رفتم همین سوپری سرکوچه‌ای، ماسک زده بودم نشناخت، گفتم: «نشناختین نه ؟» خوب عمیق شد، شناخت بعد گفت: «شما آقای ...همین که رمز کارتتون ۱۷۷۰ ه دیگه ؟ رسیدن به‌خیر.»
12
4
839
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
اگر کشتی‌‌ای توی دردسر افتاده باشد یک پیام اضطراری روی همین کانال مخابره‌ می‌کند و از کشتی‌هایی که تا شعاع پنجاه مایلی‌ش هستند درخواست کمک می‌کند. حالا گاهی پیش می‌آید که یک افسر یا یک ملوان که حوصله‌اش در سیاهی غلیظ شبِ اقیانوس سر رفته- بی‌سیم را بردارد و شروع کند آهنگ وطنی‌اش
1
0
815
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
- که از سرشب مثل مگس توی سرش می‌چرخیده را (خلاف قوانین بین‌المللی) با سوت بزند. یا یکی از همین خالو‌های خودمان توی خلیج که خیلی دلش «خین» است بی‌سیم لنج را بردارد و شروع کند به شروه‌خوانی. غریب‌تر از آن این است که یک افسرِ مثلاً هندی- برای فرار از سکوتِ ممتدِ پل فرماندهی، بی‌سیم
1
1
812
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
یک‌چیزی بگوییم. چی‌ش مهم نیست، فقط بگوییم. بعد از نیم ساعت می‌بینی با هم ایاق شده‌اند بدون اینکه حتی یک‌ بار صورت هم را دیده باشند. از اینکه کجایی هستند و بارشان چی هست و کجا می‌برند شروع می‌کنند، می‌رسند به اینکه چندتا بچه دارند یا بازیکن مورد‌ علاقه‌ی کریکت‌شان کدام است و آخر
1
1
790
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
سر هم لُبّ مطلب [درد دلشان] را می‌گویند. چند دقیقه‌ای غر می‌زنند و آخر کار هم می‌بینی دارند غش‌غش می‌خندند دارند و اشک‌هایشان را پاک می‌کنند. خواستم بگویم کاری که این این‌جور ملوان‌ها می‌کنند توی کتم نمی‌رود، ولی دیدم منی که همیشه حرف‌هام را نشخوار می‌کردم، منی که هردفعه خواستم
1
0
792
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
ولی حقیقتاً حس عملی بودن به آدم دست میده. بعد از دوازده روز خبر چسبیدن رسید. غروبش گفتن فردا دوازده ظهر می‌چسبین. تنظیم کردم بیست و هشت تا سیگارو چجوری بکشم تا ساعت دوازده فردا ظهر.
9
0
784
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
را بردارد و روی کانال ۱۶ رمز قراردادی‌‌ِ گپ را را چند بار تکرار کند و شانسش بزند یک «صدا» مثل خودش پیدا شود و حرف بزنند. اینجا فقط داشتن یک زبانِ مشترک کفایت می‌کند. یعنی اگر یک هندی‌ صدا زد «اِک دو تین چار»، یا یک فیلیپینی‌ گفت «پیتو پیتو»، معنی‌ش این است که یکی بیاید
1
1
770
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
تنها افتخار سلبریتی‌های بی‌عار و دنده‌پهن ما شده ممنوع‌الخروجی. حالا که به اجبار توی یک دایره با مردم حبس شده‌ند گردن راست می‌کنند و می‌گویند با مردمیم‌.
4
64
732
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
بدجور گشنه‌م بود. اولین غذاخوری زدم بغل، که یه ساندویچی بین‌راهی بود. همه‌‌ی شوفرا با شلوار‌کُردی و زیر‌پیرهنی سفید نشسته بودن و داشتن می‌بلعیدن. پشت‌دَخلیه ازم پرسید: «یه‌نون یا دونون؟» با یه نگاه دیدم همه‌ دونونن، خودمو از تک و تا ننداختم. «دو‌نون بی‌زحمت» یه بابایی با همون
21
4
697
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
به روال قبلی زندگی. انگار که یه زندگی درونی پشت سرِ ما برای خودش داشت. فقط حرف زدن هم نبود، گشاد و بستش می‌داد. حین شستن، اول آواز می‌خوند. با خوندن رقیق‌تر می‌شد، کم‌کم نمِ گوشه‌ی چشمش‌و با شونه‌ش خشک می‌کرد. می‌دیدم که حتی بعضی وقتا یه چیزای برای دامادی پسر‌هاش می‌خونه و
2
0
696
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
آخر بالا می‌آوری‌ش و می‌بینی یک خرگوش مینیاتوری سفید قد یک کف دست است. دست می‌کشی روی پوست مخملی‌ش و بی‌خیال از اینکه بقیه چه فکری می‌کنند از نگاه کردنش حظ می‌کنی و دنبال این هستی که شب توی کدام کشو بخوابانی‌ش.
12
2
690
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
بدونِ دهن می‌خنده. ته‌ِ دیگ‌ها که می‌رسید و از کت‌وکول هم افتاده بود یه چیزی می‌طلبید که سبکش کنه. یاد اتفاقات غم‌ناک زندگی‌ش می‌افتاد و گریه‌زاری می‌کرد. مثل این بود که با ظرف شستن وصل می‌شه. آخرش هم گِله‌مندی بود و تا وقتی که یکی از راه برسه ادامه‌ داشت.
4
0
691
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
تعارف را کنار بگذارم و سر صحبت را باز کنم. ولی خب، منکر این هم نمی‌شود شد که بعضی وقت‌ها حرف‌هایمان واقعاً مفت است، حرف زدن اینجور وقت‌ها صرفاً به مثابه «تگری زدن» است که سرِ دلت را سبک کند. از آن‌طرف بعضی وقت‌ها هم «حرف» یک‌چیزی مثل یک جوکِ بامزه است که توی دلت را قلقلک می‌کند
2
4
687
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
سینه‌اش را تفتیش کردند و جز قلبش چیزی نیافتند ‌قلبش را تفتیش کردند و جز ملتش چیزی نیافتند صدایش را تفتیش کردند به غیر اندوهش چیزی نیافتند اندوهش را تفتیش کردند جز زندانش چیزی نیافتند زندانش را تفتیش کردند جز خودشان را در بند نیافتند و شب شب بود و آوازخوان آواز می‌خواند. م. درویش
Tweet media one
2
93
647
@shohsenmayan
شحسن مایان
5 months
همین یه ساعت پیش هم جلوی ماشین منو گرفتن و به زور بردن پارکینگ. جالب اینجا بود راهنمایی رانندگی هم نبود، ماشین پلیس راه بود. هرچی هم سعی می‌کردیم براشون توضیح بدیم که نوبت پزشک داریم، بچه کوچیک تو ماشینه، وسط جاده ساک و چمدون‌و پیاده کردن و ماشینو خوابوندن. وسط جاده، نه توی شهر.
@naimian
Arash Naimian
5 months
ماشین دوستی را که از رشت عازم تهران بود، میانهٔ راه، به «جرم» پوشش اختیاری خواباندند. مدارک خود بنده را هم که هفتهٔ پیش ضبط کردند.
0
4
102
11
60
676
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
سیگار بود رو بین سیگاریا تخس کرد و تاکید هم کرد که: «همینو دارین تا هروقت بچسبیم.» سیگار اونجا دوبل و سوبل بین بچه‌ها معامله شد. سیگار دانهیل آبی مونده بود. وینستون و مارلبرو که رایج‌تر بود تموم شده بود. دیگه‌ جرات نداشتی پاکتتو روی زمین بذاری. دیگه الکی سیگار آتیش نمی‌زدی.
1
0
662
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
[درز قبر من، ولی من این قبرم، اول این نوشته هم میخواستم بنویسم نیم سانت خاک نشسته "روم"، این قبر تن منه الان.] و قبر بغلی و رد می‌شدن. ولی امروز چون شسته بودنم به خودشون اجازه دادن بشینن روم. شصت و سه سال زندگی کردم و به حساب شما الان دوازده سال هم هست که دارم مردگی می‌کنم.
1
1
666
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
میومد سر خاک نرگس. تا اینکه مادر نرگس یه بار دیدش. بعد ازون دیگه پیداش نشد. خودشون هم دیگه نمیان. همون اولا هم که میومدن مادره عین مجسمه صم بکم می‌نشست، گریه هم نمی‌کرد. . . .
15
1
662
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
هر اتفاق مهم حق داشتی یه سیگار بکشی. یا دوتا یکی‌ش می‌کردم، هردوتا اتفاق مهم یه سیگار می‌کشیدم. سه پاکت و دوازده نخ سهمم شده بود. من روی بیست روز حساب کردم و سهمیه‌ی روزانه‌ی سیگارم‌شده بود روزی سه و شیش دهم سیگار. بعضی‌هام ایده می‌دادن که چای خشک هم خوبه، چای خشک هم میشه کشید
2
1
657
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
و تا نروی و برای یکی‌ از هم‌قطار‌هات تعریفش نکنی، نمی‌نشینی. خداییش بعضی چیز‌هایی که بالا می‌آیند قشنگ هستند‌، همه‌شان دور‌ریز و سر‌ریز ذهن پُر آدم نیستند. مثلاً می‌بینی یک چیزی توی دلت وول می‌خورد، چندبار تا بالا می‌آید، هی میخواهی عق بزنی، هی آب دهانت را قورت می‌دهی ولی
1
0
631
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
عمر زندگی و عمر مردگی‌م رو هم رفته الان هفتاد و پنج ساله. دوتا دختر داشتم، پنج تا پسر. تا وقتی من زنده‌ بودم هم بیست و هشت تا نوه داشتم. الان شده‌ن سی و شش تا. خوبی تولیدمثل اینه که میتونی بمیری و باز هم پدربزرگ باشی یا حتی باز بشی. همین الان هم یه نوه به دنیا بیاد، یه پدر بزرگ
1
1
633
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
داره ولی فقط مرده‌. سِمت هنوز حفظ شده. این قبر بغلی یه دختر بیست و شش ساله بوده و الان تازه یک سال هم بیشتر نیست که مرده. من با شصت و سه سال زندگی و دوازده سال مردگی بازدید‌کننده‌ی بیشتری ازین دختر دارم. اسمش نرگسه. من چون قبر بغلیم یه دختره ناراحتم، معذبم. فقط دختر بودنش نیست که
1
1
606
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
معذبم می‌کنه، نرگس خودشو آتیش زده و من ناخودآگاه بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم باید بوی جزغاله تو دماغم بشنفم. نرگس یه پسریو می‌خواسته و مادرش با ازدواجش موافقت نمی‌کنه. آخرش کِرمشو شب عقد نرگس می‌ریزه و مجلسو به هم می‌زنه. فرداش نرگس نفت می‌ریزه رو خودش و خودشوآتیش می‌زنه. نمی‌میره.
1
1
603
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
حالا بدبختی‌های قبلی هست هر روز هم مادرش آینه میاره جلوش و سرکوفتش می‌زنه که ببین خودتو بدبخت کردی، ببین چیکار کردی با خودت. مادره بعد از نرگس تازه میاد سراغ داوود، که اسم گذاشتین رو‌ دختر ما، حالا بیاین اختر خواهرشو بگیرین. اختر زنش شد و افسردگی گرفت. داوود چند ماهی دزدکی
1
1
594
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
نرم‌ نرمک می‌رسد اینک بهار، [...] ِ روزگار.
Tweet media one
4
15
568
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
ذکر غروب جمعه: «جهان نفرت انگیز است و من هم جزئی از آنم.»
1
16
538
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
حسینو یک پیک اضافه بر سازمان زد و مثل شتر نحر شده یه‌ور شد و سرش را گذاشت روی پام. له‌ و لورده شده بود. غروبش تا اینجا مست کرده بود و رفته بود «خیابان» ولی هنوز سیر نشده بود و داشت زیرلبی فحش و فضیحت می‌داد. یک‌هو انگار چیزی یادش آمده باشد پا شد نشست، گفت:
6
94
527
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
سینه‌ی‌ کشتی تو نیم‌کره‌ی جنوبیه، و اون تاریخ برای نیم کره‌‌ی جنوبی تابستونه. پاشنه‌ی کشتی تو نیم‌کر‌ی شمالیه و زمستونه. تاریخ سینه‌ی کشتی ۳۱ دسامبر ۱۸۹۹ هست، تاریخ پاشنه‌ی کشتی ۱ ژانویه ۱۹۰۰. و کشتی نه تنها در دو روز متفاوت، دو ماه متفاوت، دو سال متفاوت و دو فصل متفاوت هست،
Tweet media one
4
5
526
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
از اجاق، دیگ، اسفند، زن‌هایی که داشتند سه‌چهارتا سه‌چهارتا با موهای شینیون شده و یک روپوش روی لباس مجلسی از ماشین پیاده می‌شدند ... پیچیدم توی کوچه. جاهل‌جوان‌ها داشتند بین ماشین‌ها‌ی پارک شده، پس‌و‌پناه ته بن‌بست کله داغ می‌کردند. تا دوربین را دیدند غلاف کردند. من هم غلاف کردم-
1
0
525
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
"عزیزت نرفته که تشویشِ سوتِ قطارو بفهمی"
2
12
520
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
به نظرم دستِ داستایفسکی دست خدا بوده، این همه نوشتن از لحاظ فیزیکی هم نبوغ می‌خواد.
8
15
504
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
خوابید کف تا نمایی آرتیستی از رقصنده‌ها بگیرد. زن‌ها دامن‌شان را چسبیدند. دوربین، خوابیده از لای دست و پا کشیده شد بیرون. نشانده شد گوشه‌ی مجلس. نمای طولانی آخر روی خنچه بسته شده بود و تصویر تاب می‌خورد. آخر هم دوربین با صورت روی سفره افتاد و بیهوش شد.
9
0
506
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
برادرزاده‌م که یه دختر هشت نُه ساله‌ست شبا برای خودش قصه‌ میگه، بلند بلند. یه شب مهمون ما بودن دیدم تا یک دوِ شب هنوز صداش میاد، رفتم پایین تختش خوابیدم. گفتم هنوز نخوابیدی ؟ گفت من قهرمان داستانمو رو بخاطر خوابیدنِ خودم به هر وری نمی‌کشونم که .
7
7
490
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
و طلبکار بالای سرشان ایستادم. سه‌تا «لیوانی» سهم برادر کوچک داماد شد. مست‌ها یخ مردانه را شکستند و دسته‌جمعی ریختند وسط حیاط. صدای کل‌ و‌ هلهله‌ٔ زن‌ها بلند شده بود. دوربین را راه انداختم و یک‌راست توی زنانه رفتم. تا اینجای جشن را بیشتر یادم نیست. بقیه‌اش را فردای شب عقد دوربین-
1
0
488
@shohsenmayan
شحسن مایان
4 years
ساعت چهارِ صبح، با صدای عَر و‌ گوزِ ارشدِ کون‌نشورِ گروهان بیدار شدیم. نیم ساعتی به اذان صبح مانده بود. شب‌ها تا یکی-دو ساعت بعدِ خاموشی، تا روی هم آمدنِ پلک‌هام، با چراغ قوه‌ی تهِ فندکم که پشت گوشم می‌گذاشتمش، "طبل حلبی" می‌خواندم. صبح‌ها هم بیدار شدن مکافات بود. پلک از پلک/۱
17
45
469
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
روایت کرد. آبروریزی شد. دوربین همه چیزم را رو کرد. هندی‌کم به تلویزیون وصل شد، جلوی تلویزیون جاگیر شدیم و فیلم پخش شد. تا قبل از آن سه‌تا لیوانی همه‌چیز به جا بود تا دوربین مست شد. هُل خورد وسط زن‌ها و بنا کرد به رقصیدن. لنز دائم تو سک‌ و سینه‌ی زن‌ها بود. پر اکریلیک شده بود.
2
0
465
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
دست داماد از دور بال‌بال می‌زد تا دیده شود. دوربین چرخید سمت عروس و داماد. رفت و با لنز روی‌شان را بوسید. داماد با چشم‌ و‌ ابرو ملیح تشر زد. بین عروس و داماد نشانده شد. کاشته- زوم کرده بود روی پر و پاچه‌ی زنها. دوباره عین لوک مست بلند شد و وسط زن‌ها شروع کرد به تِنگیدن.
1
0
465
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
استایل ولی یغور تر و پشم‌سینه فرخورده‌‌تر اومد تو. طرف ازش پرسید:«یه نون یا دو نون؟» یارو اول با دستمال یزدی عرق پس گردنشو خشک کرد،بعد دست انداخت تو خشتکش و‌ حرکت مخصوص آقایونو زد و گفت: «سه نون» دهنایی که داشت می‌رفت سمت ساندویچ مکث کردن و حضرات از سر احترام براش نیم‌خیز شدن‌.
4
0
454
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
"یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش دهم ؟! هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم ؟!"
15
8
450
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
کنار راننده تاکسی نشسته بودم یه تاکسی دیگه از روبرو براش چراغ زد. این هم برس‌نرسش براش برف‌پاکن زد. گفتم: قضیه چیه اون چراغ می‌زنه تو برف‌پاکن می‌زنی براش؟ لباشو آویزون کرد گفت: ولش کن مردیکه رو قهرم باهاش. بعد دستشو مثل برف‌پاکن اینور اونور انداخت گفت: میگم چه سلامی-چه علیکی...
5
10
446
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
@AbHaddadii می‌دونستی شهرام صولتی هم یه داداش داره به‌ اسم شهرام نالنجی ؟
6
5
416
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
امروز یه کارت پستال از زیر در فرستاده بودند تو، معلوم نبود به چه زبونی نوشته شده ولی از بزک دوزک‌های روی کارت معلوم بود کارت عروسیه. انداختمش یه گوشه‌ و نشستم پای کار. تا غروب یه‌پشت پای کار بودم. تقریبا هوا تاریک شده بود که در زدند. من اینجا نه دوستی دارم نه آشنایی؛ اصلا نقل/۱
22
20
383
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
«حقیقت این‌ است که هیچ‌کس نمی‌تواند ما را بیازارد، مگر کسانی که دوستشان داریم.» بورخس- در ستایش تاریکی
7
11
381
@shohsenmayan
شحسن مایان
4 months
من که به امید نود بیدار شده‌م :
7
10
378
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
بلکه هم‌زمان در دو قرن متفاوته ! یه صلوات ختم کنید. حالا «خط روز گردان» چی هست ؟ International date line همون نقطه‌ی مقابل گرینویچه، پشت کره زمین. زمین رو از بالا که نگاه کنی یه دایره‌ میشه که محیطش ۳۶۰ درجه‌ست و توی یک شبانه روز یک دُور دور خودش می‌زنه.
Tweet media one
5
2
366
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
بی‌بی‌م خدابیامرز می‌رفت نهضت سواد آموزی. منم اون موقع دبستان بودم. یه‌بار سرمشق بهشون داده بودند "توانا بود هرکه دانا بود". دیدم بی‌بی‌م بالای "بُود"، زیر "دانا"، اون گوشه‌ی صفحه... یه‌سری جاها هم سیاه کرده. یه نگاه به سرمشق کردم. سرمشق با دستگاه‌های کپی قدیمی که جوهر پخش می‌کرد
4
5
363
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
راست میگه بکت، «زندگی از قدرت انسان برای اعتراض کردن و مطمئن شدن می‌کاهد.»
2
18
357
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
خولیو کورتاثار تو یه مصاحبه‌ای میگه : «نقد را خلاقیت درجه دو‌ می‌نامند چون منتقد با یک‌چیز اماده سر و‌ کار دارد ولی هنرمند با خلأ.» حقیقتاً خوب احترام منتقدو نگه‌ می‌داشته.
3
3
357
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
حوصله‌م سر رفته، حس خدا رو دارم قبل خلقت.
7
7
350
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
تنها بحرانی که مدیریت کرده‌م این بوده که وقتی از فشار شاش بیدار شده‌م برم دستشویی- چشمامو ریز کرده‌م که خوابم نپره.
11
2
351
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
Tweet media one
1
14
346
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
افسر وظیفه موقعیت جغرافیایی کشتی رو با استفاده از ستاره‌ و اسطرلاب به‌‌دست میاره و میبره پیش کاپتان جان فیلیپس. موقعیت مکانی این بوده: 00° 31' N - 179° 30' W تاریخ چندمه ؟ 31 دسامبر 1899. افسر اول که توی صحنه حضور داشته میاد وسط صحبت که:
Tweet media one
2
2
346
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
سکان رو می‌گردونه به سمت تقاطع کذایی و به موتورخونه میگه سرعت رو جوری تنظیم کنند که دقیقا ساعت ۱۲ شب برسند اونجا. دریا «ماست»ه، آسمون صافه، همه‌چیز طبق برنامه پیش میره و کشتی سر ساعت 00:00 میرسه تقاطع. ماحصل این کار یکی دوتا نیست.
Tweet media one
1
1
339
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
خاک امام‌زاده طاهر کرج حاصل‌خیز‌ترین خاکِ این خاکه. خاکِ شاملو، گلشیری، احمد محمود، بنان، حسن گل‌نراقی، نعمت‌الله آغاسی، غزاله علیزاده، مختاری، پوینده، مرتضی حنانه، دلکش، ذوالفنون، احمد عبادی، علی اصغر بهاری ... قشنگ انگار مرکز ثقلِ اینجاست.
11
5
329
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
مود: «فی‌الجمله نماند از معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد.»
5
5
326
@shohsenmayan
شحسن مایان
9 months
راه و چاه را یک عطار نشانش داد. درمان قطعی سیگار را خواسته بود و عطار هم یک کاغذ چهار تا شده قد یک قوطی کبریت گذاشته بود کف دستش و گفته بود این دارو را چهل روز مصرف کن. کاغذ را باز کرده بود. وسط کاغذ یک دانه جو بود. کف کاغذ تا شده نوشته بود: «یک جو غیرت» ابوی گردن‌گیر شد و قصد
2
0
336
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
سرانجام ساعتی فراخواهد رسید که دیگر هیچ چیزی رخ نخواهد داد، و هیچ کسِ دیگری از راه نخواهد رسید و همه چیز به پایان خواهد رسید، جز انتظارِ عبث. مالون می‌میرد- بکت
1
17
318
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
«می‌دونین این یعنی چی ؟! ما فقط چند مایل تا تقاطع استوا و خط روزگردان فاصله داریم» (خط روزگردان رو تو پاورقی یه توضیح‌ مختصر داده‌م) کاپتان دستور میده یه بار دیگه موقعیت کشتی رو نقطه بزنند. وقتی مطمئن میشه که خطایی در کار نیست، یه چراغ بالای سرش روشن میشه.
Tweet media one
2
1
331
@shohsenmayan
شحسن مایان
1 year
چگونه می‌توانی شاخه‌ی شکسته را مجاب کنی که باد عذرخواهی کرده است ؟ محمود درویش | سینا کمال‌آبادی
1
26
320
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
«دنیا با مردن آدم‌های خوب فقیرتر می‌شود.»
2
7
317
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
یا مثلاً عبور ازین خط مصادف شده با تعطیلات آخر هفته، حالا بسته به شرق‌گرد یا غرب‌گرد رفتنشون- تعطیلاتشون تمدید شده یا کلاً پریده. صلوات دوم غرّاتر لطفاً.
4
1
317
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
سریع برگشت و پیرهنش را کشید پایین. گفت: «دستشون نزنی‌ها ! اینا تخمشه نه، از تو همینا در میاد.» و خوش‌خوشک برای دوتامان پیک ریخت. #مهسا_امینی #اعتصابات_سراسری
8
24
310
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
- الان می‌خوای چیکار کنی ؟ - می‌خوام برم تو خودم. - منم با خودت ببر. - نمیشه، حوصله‌ت سر میره. منم اون تو اورانیوم غنی نمی‌کنم که، یه ایستگاه اتوبوسه اونجا که جلوش هم جاده نیست. میرم اونجا میشینم تسبیح می‌ندازم. - اشکال نداره اگه من با اتوبوس ازونجا رد شم ؟
6
8
308
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
وقتی شما داری به سمت غرب میری و ازین خط عبور میکنی، میری روز بعدی (یه روز میپره) و وقتی داری شرق‌‌گرد ازین خط عبور می‌کنی برمیگردی روز قبل (روزت تکرار میشه). شده که عبور کردنِ دریانوردها از این خط، مصادف شده با روز تولد‌شون و روز تولدشون پریده، یا برعکس دو روز تولد داشته‌ن !
1
1
304
@shohsenmayan
شحسن مایان
2 years
یعنی شما اگر ۳۶۰ رو بر ۲۴ ساعت تقسیم کنی میشه هر ساعت ۱۵ درجه. پس از گرینویچ تا خط روز گردان ۱۸۰ درجه یا ۱۲ ساعت داریم به سمت شرق، و از گرینویچ ۱۸۰ درجه یا ۱۲ ساعت داریم به سمت غرب. بنابراین گرینویچ با خط روزگردان ۲۴ ساعت یا یک شبانه‌روز اختلاف داره.
Tweet media one
5
2
299
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
به بعضی‌ها میگی دارم فلان رمان یا فلان داستان رو می‌خونم با تحقیر میگن : «فقط رمان و داستان میخونی ؟» یعنی یه جور نگاهِ از بالایی به ادبیات داستانی دارن انگار غیر مستقیم می‌خوان بگن داری وقتتو هدر می‌دی، برو یه چیز جدی بخون.
15
6
286
@shohsenmayan
شحسن مایان
9 months
کرد «این سگ مصّب» را به کل کنار بگذارد. لُب مطلب اینکه ابوی ترک کرد ولی آسیب‌هایی ترک او از آسیب‌های جسمی‌ای که سیگار کشیدن به قرار معلوم به او‌ می‌زد سهمگین‌تر بود. ولی چون اسم غیرت و عزت‌نفس پیش کشیده شده بود دست بردار نبود. روز اول ترک- بعد ناهار لیوان دوغ را که پشت غذا
1
0
301
@shohsenmayan
شحسن مایان
9 months
پایین داد، دستش را روی آبخور سبیل کشید و بی‌اختیار دست گذاشت روی جیب پیش‌سینه‌اش. جیبش خالی بود. یادش آمد. خلأ را برای اولین بار در زندگی حس کرد. تازه چهار ساعت گذشته بود. کلافه شد. کلافگی سیگار می‌خواست. مکث ‌کرد. بعد مکث دوباره ناخودآگاه دستش سمت جیب‌ شلوارش رفت. دستش بلاتکلیف
1
0
299
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 months
اندوه را نوشتن می‌شاید و شادی را گفتن. ابوالحسن خرقانی
0
20
301
@shohsenmayan
شحسن مایان
3 years
بی‌بی‌ِ من سوادِ خواندن و نوشتن نداشت. هیچ شاعری هم نمی‌شناخت. نمی‌دانم روز اول چه‌کسی به او گفته بود که اگر همین کلمه‌ها که هرروز برای پخت‌وپز و شست‌و‌شو استفاده می‌کنی را یک کم بالا پایین کنی می‌شود شعر، و شاعر می‌تواند شب آن را مثل بالش زیر سرش بگذارد و بخوابد و همین شد که شعر
8
5
293
@shohsenmayan
شحسن مایان
9 months
خودش را گرفت. حتی بعد از این که چندتا از ریش‌سفید‌های قوم با دوتا کله‌ی قند و یک پیرهن و چند بوکس سیگار به خانه‌ی ما آمدند و از ابوی خواستند تا از سر ایمان خودش پایین بیاید و دوباره سیگارش را بکشد. 🌑
8
0
293
@shohsenmayan
شحسن مایان
9 months
بین مسیر ماند. چشم‌هایش را بست و چندتا نفس عمیق کشید. رنگش روشن شد. خودش را در هاله‌ای روحانی دید. چشم‌بسته لبخند غرورآمیزی زد. نفس اماره فندک روشنش را پس کشید. ابوی چشم‌هاش را باز کرد. خوشحال بود. خوشحالی سیگار می‌خواست. دوباره کلافه شد. عیب‌یابی کرد: مشکل عادت دست‌هاش بود.
1
0
286