رشتو ۱/۲
۵-۶سالم بود که به دعوت دوستم میرفتم خونشون، یه روز مادرش سیبزمینی سرخ کرده آورد و بهش گفت زود بخور به هیچکسـم نده و نشست کنارش و تماشا میکرد، خب منم بچه بودم و هوس کرده بودم؛خیلی دلمشکست سرم انداخته بودم پایین و خودم سرگرم کرده بودم که نبینن چشام خیس شده و بغض دارم...