Persephone Profile Banner
Persephone Profile
Persephone

@persephone7597

Followers
13,476
Following
1,647
Media
277
Statuses
17,789

متنفر از دین،جمهوری اسلامی و بحث های جنسیتی/ علاقمند به افسانه ها،غذا و برنامه‌نویسی

The Netherlands
Joined September 2017
Don't wanna be here? Send us removal request.
Explore trending content on Musk Viewer
Pinned Tweet
@persephone7597
Persephone
7 months
داستان‌های اساطیری رو خلاصه میکنم میذارم اینجا، چون خودمم از متن‌های قلمبه سلمبه خوشم نمیاد سعی میکنم فان بنویسم. همه خلاصه‌ها رو زیر همین توییت جمع کردم گم نشن. 👇👇👇👇👇👇👇
32
45
957
@persephone7597
Persephone
24 days
قدیمی‌ترین افسانه‌ی تاریخ بشر که میشه ازش صدتا فیلم هالیوودی ساخت: گیلگمش.
Tweet media one
281
647
19K
@persephone7597
Persephone
4 months
تو این رشتو میخوام یکی از تابو ترین و اروتیک ترین عاشقانه های ادبیات فارسی رو خلاصه کنم. این داستان بعد از اسلام با فرهنگ و آموزه های اخلاقی ما دیگه سازگار نبود و رفته رفته تا حد خوبی سانسور و فراموش شد. "ویس و رامین"
Tweet media one
784
661
13K
@persephone7597
Persephone
8 months
دوست قشنگ من بعد از چهارسال رابطه دیروز با مامان پسره رفته بیرون و حین حرف زدن عطسش گرفته و گوزیده از دیشب انقدر گریه کرده و اروم‌نمیشه که دیگه واقعا نمیدونم چه کنم ابروی ادم به گوز بنده واقعا!
710
56
8K
@persephone7597
Persephone
3 months
یکی از داستان های مورد علاقم تو شاهنامه داستان کراش یک طرفه و نافرجام این دو عزیز هست «سهراب و گرد آفرید»:۱/
Tweet media one
222
245
7K
@persephone7597
Persephone
8 months
یه شبی پدر و مادر شما امیزش جنسی داشتن و نه ماه بعدش شما با ژنتیکی که ازشون به ارث بردین به دنیا اومدین و طبق محیطی که توش بزرگ شدین یه شخصیتی پیدا کردین ستاره ها این وسط چیکاره بودن که ماه تولد براتون مهمه؟
138
119
5K
@persephone7597
Persephone
4 months
ویس و رامین سالها عاشقانه باهم زندگی میکنن و وقتی ویس از دنیا میره رامین یه دخمه میسازه و انقدر کنار مزار ویس چنگ میزنه تا یه روز خودش هم همونجا میمیره و عشقشون جاودانه میشه. پایان رشتو 😁 اشتباهاتمو بهم بگید لطفا ایشالا که لذت بردین
187
5
4K
@persephone7597
Persephone
4 months
شاید بگید چرا شهرو نگفت مرتیکه من شوهر دارم خجالت بکش! باید بگم اون زمان فرهنگ ما مادرتباری(زن سالاری) بود. زنان حق چندهمسری داشتن. اجازه ی ازدواج و مدیریت امور فرزندان با مادر بود و حتی فامیل ادما رو از اسم مادرشون میگرفتن. همچنین زن ها نقش های مهمی مثل فرماندهی سپاه رو داشتن.۴/
22
6
3K
@persephone7597
Persephone
7 months
آقا شهرو بهم میریزم :)) قبوووول کردن من از ماه دیگه ماشین شکلات سازی میسازم🥹
@persephone7597
Persephone
8 months
مصاحبه دعوت شدم به کارخونه شکلات سازی اگه قبولم کنن شهرو بهم میریزم :))))
18
0
129
93
7
3K
@persephone7597
Persephone
4 months
زمان اشکانیان،در جشن نوروزی پادشاه مرو "موبد" که یک روحانی پیر بوده چشمش میوفته به ملکه ی ماه آباد(مهاباد امروزی) و میبینه عجب چیزیه. ملکه ی ماه آباد "شهرو" متاهل بود و یه پسرم داشت ولی موبد با این حال رفت جلو که مخ بزنه‌.۲/
4
7
3K
@persephone7597
Persephone
7 months
و بعد از یه مدت میوفته رو چمنای کنار رودخونه و تسلیم میشه. و میگه بدرود. اکو هم که همونجا داشته نگاش میکرده از بین صخره ها صداش میاد که تکرار میکنه بدرود. خلاصه نارسیوس میمیره و به جاش یه گل سفیدی درمیاد که اسمش نارسیوسه. و بعدها نارسیوس تبدیل میشه به نماد خودشیفتگی در روان شناسی
Tweet media one
39
9
3K
@persephone7597
Persephone
4 months
اسعد گرگانی به چندهمسری زنان این شکلی اشاره میکنه: زنان مه­تران و نام­دارن بزرگان جهان و کام­گاران همه با شوهرند و با دل شاد جوانانی چو سرو و مُرد و شمشاد اگرچه شویِ نام­بُردار دارند نهانی دیگری را یار دارند گهی دارند شوی نغز در بر به کام خویش و گاهی یار دل­بر ۵/
9
8
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
گل وقتی میفهمه ریباند بوده و رامین عاشق ویسه ول میکنه میره میگه کون لقت برو با همون دگوری خانومت. رامین هم میشینه نقشه میکشه که یه روز که شاه تو قصر نیست بره ویس رو بدزده،خزانه رو خالی کنه و تهش قدرت رو به دست بگیره.۲۱/
5
5
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
شهرو بهش گفت ببین من سنم رفته بالا حال و حوصله سکس ندارم بکش بیرون. موبد هم بیخیال نمیشه میگه پس دخترتو بده بکنم. شهرو فقط یه پسر داشته و چون فکر میکرده دیگه قرار نیست بچه دار شه میگه ببین من دختر ندارم ولی اگه یه روزی دختر زاییدم میدم تو بکنش.۳/
3
5
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
با دایه هماهنگ میکنه و ۴۰ نفر سرباز با لباس زنونه و آندرکاور همراه رامین وارد قصر میشن که خزانه رو خالی کنن و ویس رو بدزدن اما تو همین وسطا خبر میاد که ددم وااای شاه رفته شکار ولی گراز شاهو خورده. و رامین خود به خود و بدون جنگ پادشاه میشه.۲۲/
4
2
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
خلاصه جشن تموم میشه هرکی میره سر زندگی خودش و میزنه چندسال بعد درکمال ناباوری شهرو حامله میشه! دختر خیلی خوشگلی میزاد به اسم "ویس". ویس رو میفرستن پیش دایه ای در جنوب کشور. از اونور موبد(همون پادشاه حشریه) یه داداش کوچیک داشته به اسم "رامین" که پیش همون دایه بزرگ میشده.۶/
2
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
ویس و رامین همبازی بچگی هم بودن اما یکم که بزرگ میشن برمیگردن پیش خانواده هاشون و تقریبا همدیگه رو فراموش میکنن. ویس برمیگرده خونه و چندسال بعد شهرو تصمیم میگیره که ویس با برادرش ویرو ازدواج کنه. تو فرهنگ اون زمان،ازدواج با محارم تو خانواده های سلطنتی رواج داشته چون...۷/
4
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
شهرو میبینه اوضاع خیطه رضایت میده میگه باشه بیا ویس مال تو وحشی! ویس خیلی ناراحت بوده و میخواسته با داداش خودش باشه نه اون پیرمرد زشت. اما چاره ای نداشته. شاه، برادرش رامین رو میفرسته که بره ویس رو براش بیاره. رامین به محض دیدن ویس قلبش میریزه تو پاچش و عاشق میشه.۱۰/
2
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
ویس هم خیلی ریلکس زل میزنه تو چشمای موبد میگه آره دوسش دارم مشکلی داری پیرسگ؟ موبد قاط میزنه و هرچی مادر و برادر ویس میوفتن وسط و ویس رو نصیحت میکنن ویس فقط و فقط اصرار میکنه که رامینو دوست داره و موبد به تخمدونشه و اصرار داره هیچ خطا یا گناهی نکرده که بابتش شرمنده باشه.۱۷/
1
2
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
دلــش تنگ و میــان تنگ و دهـان تنگ ز دلتنــگی شــده بـــر وی جهـــان تنگ رامین هرجا میرفته به یاد ویس چنگ میزده و گریه میکرده. یه مدت بعد دختری میبینه به اسم "گل" و باهاش ازدواج میکنه که بتونه مووآن کنه .۲۰/
6
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
اما مادر رامین همون نامه رو میذاره کف دست موبد میگه این دوتا لاشی آدرسشونو به من دادن برو پیداشون کن دهنشونو سرویس کن! شاه میره سروقتشون و ویس رو به زور برمیگردونه تو قصر خودش و از رامین جداش میکنه. رامین از دوری ویس خیلی دلتنگ و کسخل میشه و ساز "چنگ" رو اختراع میکنه.۱۹/
1
4
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
چی شد قول و قرارمون؟ اما شهرو میگه من راضی ،ویس راضی،ویرو راضی گور بابای ناراضی! ویرو و ویس رو به عقد هم درمیارن اما شب اول عروسی چون ویس دشتان(پریود) بوده اتفاقی نمیوفته و فرداش موبد کسخل لشکر میکشه سمت مهاباد. این وسط پدر ویس"قارن" هم تو این درگیری و جنگ کشته میشه.۹/
3
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
چون عقیده داشتن میخوان خون سلطنتی اصل و دست نخورده باقی بمونه. بنابراین شهرو تصمیم گرفت دختر و پسرشو به عقد هم دربیاره. خواهر و برادر هم هردو به این وصلت راضی بودن. موبد وقتی این خبرو میشنوه کله اش کیری میشه یه پیغام میفرسته به شهرو که آی قول دادی دخترتو بدی به من!۸/
2
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
میره میگه دایه دستم به دامنت من این مرتیکه رو از روز اول با بهونه ی سردرد و دل درد و عزادادی بابام پیچوندم ولی دیگه نمیشه توروخدا یه کار کن این مرتیکه کیرش خشک شه به من دست نزنه! دایه هم یه طلسم مینویسه میبره لب رود چال میکنه که شاه موقتا کیرش از کار بیوفته.۱۲/
2
4
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
شانس میزنه و طلسمو باد میبره و موبد تا اخر عمرش عقیم میمونه. خلاصه موبد عقیم میشه و ویس یکم اروم میگیره. بعد از مدتی رامین میره پیش دایه میگه توروخدا ویسو واسه من اوکی کن خیلی خوب چیزیه و دوسش دارم. دایه هم میره به ویس میگه ببین موبد پیر و زشته ولی داداشش رامین نمیدونی چیه.۱۳/
3
3
2K
@persephone7597
Persephone
7 months
اکو انقدر از رفتار نارسیوس ناراحت میشه و گریه میکنه تا بدنش تموم میشه کلا و فقط صداش باقی میمونه بین سنگ و صخره ها. ( به همین دلیله تو کوه داد بزنیم اکوی صدامونو میشنویم) این اتفاق دردناکی که برای اکو میوفته باعث میشه خدای انتقام نمسیس بیاد انتقام بگیره و نارسیس رو نفرین کنه.4/↓
Tweet media one
2
4
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
درواقع ویس هنوز به برادرش وفادار بوده و به دایه میگه برو خجالت بکش من دوتا شوهر دارم! اما دایه همچنان هی زیر گوش ویس از خوبیای رامین میگفته تا بالاخره ویس رضایت میده با رامین بره دیت. روزگار عاشقی ویس و رامین شروع میشه و ویس و رامین روز به روز بیشتر عاشق هم میشن.۱۵/
2
2
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
رامین دوستت داره توام زنی دل داری این موبدم که نمیکنتت بیا یه یاری بگیر بهت یه حالی بده از این افسردگی خارج شی.بعد ویس قاطی میکنه اونجا میگه: "هم از ويرو هم از من شرم بادت كه از ما سوي رامين گشت يادت مرا شوخي و بي شرمي ميامــوز كه بي شرمي زنان را بد كند روز‌"۱۴/
2
3
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
اما ویس برای موبد بوده پس هیچکاری نمیتونه بکنه فقط تا قصر ویس رو همراهی میکنه. روزای اول ازدواج ویس و موبد ، ویس به بهونه ی مرگ پدرش سکس با موبد رو میپیچونه و میگه حالم خوب نیست! بعد شروع میکنه دنبال دایه ی دوران کودکیش گشتن و پیداش میکنه.۱۱/
1
2
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
تمام این رابطه پنهانی و دور از چشم همه بوده. یه روز تو یه جشن بزرگی ،درباریان میان به موبد میگن ببین زنت تو باغ داشت به داداش کوچیکت میداد و ما هم دیدیم حالا دیگه خوددانی! موبد خیلی عصبانی میشه جفتشونو صدا میکنه میگه دور از چشم من شما دوتا باهمید؟۱۶/
1
2
2K
@persephone7597
Persephone
4 months
شاه موبد یه آتیش بزرگ به پا میکنه و به ویس و رامین میگه مگه نمیگید گناهی نکردید؟ بیا این آتیش! از وسطش رد شید اگه نسوختین یعنی بیگناهین منم کاری باهاتون ندارم! ویس و رامین تو همون گیر و دار فلنگو میبندن و فرار میکنن. یه مدت بعد رامین واسه مادرش یه نامه میده که بگه حالشون خوبه.۱۸/
1
2
2K
@persephone7597
Persephone
7 months
نارسیوس میاد از بغل رودخونه رد شه. خودشو تو آب میبینه متوجه میشه عجب چیزیه بیخود نیس اینهمه کشته مرده داره. دیگه همینجوری به عکس خودش تو آب خیره میمونه تا هی بیشتر و بیشتر عاشق خودش میشه. انقدر عاشق خودش میشه که نمیتونه چشم از آب برداره.نه غذا میخورده نه آب 5/↓
1
3
2K
@persephone7597
Persephone
7 months
نه کلا از جاش تکون میخورده. مبادا که این تصویر زیبایی که تو عکس میبینه خراب بشه. تو همین حین متوجه بوده که به خودش هیچوقت نمیتونه برسه. درواقع دچار عشقیه که وصالش غیرممکنه. خلاصه یه روز که تایتان ها از اب میزنن بیرون و تصویر خراب میشه نارسیوس پنیک میکنه /6↓
3
4
2K
@persephone7597
Persephone
7 months
و جای حرف زدن فقط بتونه کلمه ی اخری که شنیده رو تکرار کنه. خلاصه اکو با همین وضع زندگی میکرده که یه روز نارسیوس رو میبینه و درجا عاشقش میشه. از اونجایی که نمیتونسته حرف بزنه باید صبر میکرده تا نارسیوس بیاد یه چیزی بگه و تا اون موقع شروع میکنه نارسیوس رو استاک کردن2/↓
Tweet media one
3
3
2K
@persephone7597
Persephone
7 months
یه روز نارسیوس متوجه میشه بهش میگه کی هستی بیا بیرون. اینم میپره بیرون درجا نارسیوسو بغل میکنه فشار میده. نارسیوسم از این از خود راضیای بدفاز بوده هولش میده اونور میگه دستتو بکش بابا خودتو جمع کن چندشمون شد اه اه. و خلاصه اکو گریه کنان از درد ریجکتی که شده راهی جنگل میشه 3/↓
Tweet media one
1
2
2K
@persephone7597
Persephone
8 months
@nazaniinrzz واقعا ریدم تو اعتماد به نفس کاذب ریدم به این زن که ریده به مفهوم فمینیست،زن قوی، برابری ریدم به این زن که دوواحد ایرودینامیک پاس نکرده ولی خوب گوه هواپیمارو میخورد ریدم به تمامی عزیزانی که این تاپاله احمقو الگو قرار میدن
23
14
2K
@persephone7597
Persephone
5 months
یاساشین آذربایجان واقعا :))))
13
74
2K
@persephone7597
Persephone
8 months
دوران دانشجویی دوستای ایرانی زیادی نداشتم اما خارجیارو ایرانیزه میکردم :)))
40
10
2K
@persephone7597
Persephone
10 months
@__Hobot__ بابا بیخیال کوتاه بیا انقدر بدم میاد استادا فکر میکنن به یکی کمک کنن ظلم درحق بقیس! شما چمیدونی زندگیشو شاید بقیه اندازه این بنده خدا بدبختی ندارن پاس کن بره توروخدا کم بدبختی داریم غصه سنوات خوردن اینم اضافه میشه بهش
11
1
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
بله سهراب جان! کجایی گردآفریدایی که با آخوند میجنگن رو ببینی؟ خلاصه موهای گردآفرید میریزه دورش وسهراب میبینه چه دافی جلوشه همینجوری که محو جمالش بوده،گردآفرید میفهمه سهراب روش کراش زده بهش میگه:" تو مرام یه پهلوون جنتلمن نیست با یه لیدی محترم اینجوری خشن رفتار کنه ها"!۱۰/
1
4
1K
@persephone7597
Persephone
24 days
حدود چهار هزار سال پیش، یه پادشاهی تو سرزمین اوروک (یه جایی بین دجله و فرات) به یکی از اولین تمدن‌های انسانی حکومت می‌کرد به اسم گیلگمش. گیلگمش حاصل جفت‌گیری خدایان و انسان‌ها بود. به خاطر همین، دو سومش خدا بود و یک سومش انسان. 1/
4
3
1K
@persephone7597
Persephone
24 days
من خیلی از جزییات جذاب رو مجبور شدم حذف کنم که خلاصه بشه. موجودات افسانه ای خیلی خفنی تو داستان هستن و خدایان زیادی نقش دارن تو درجریان ولی نگنجید تو رشته توییت! اگر وقت کردین حتما خود کتابش رو بخونید واقعا ارزشش رو داره!
73
4
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
@Walterakam کم تاوان داده؟ فقط وقتی بمیره دوستش دارید؟ تو مملکتی که حتی سوپرمارکتای زنجیره ای مال سپاهه کجا بره کار کنه الدنگ؟ تو خود آشغالت چیکار کردی برای ایران؟اهان پرچم یه کشور دیگه رو گذاشتی بغل اسمت! ابله!
22
7
1K
@persephone7597
Persephone
4 months
@Liliam2906 عزیزم من داستان رو خلاصه کردم و به زبون خودم نوشتم که ساده تر باشه فهمش وگرنه قطعا قلم من پیش اشعار اسعدگرگانی هیچی نیست! اما تاجایی که متوجه شدم اکثر ادما به خاطر همون ادبیات سنگین سراغ اصل آثار نمیرن و حیف این نیست که داستان هارو ساده نویسی کنیم حیف اینه که ندونیمشون!
19
1
1K
@persephone7597
Persephone
12 days
@leylalarleylasi @marjan_raad عربی چوب نمیشه بره تو باسنت که یاد نگیری؟عسل به عربیم همون عسله یه عرب بهت بگه عسل میفهمی یا باز کسخل میشی مینویسی بال؟
13
5
1K
@persephone7597
Persephone
24 days
به خاطر همین، دو سومش خدا بود و یک سومش انسان. اون یه درصد انسان بودنش باعث می‌شد فانی باشه، ولی همچنان خیلی هیکل گنده‌ای داشت و قدرتمند بود مثل خدایان. گیلگمش با اینکه تو قلمروی خودش صلح و امنیت برقرار کرده بود، ولی خیلی آدم تو کون نرو و زورگویی بود. 2/
5
2
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
رها شد ز بند زره موى اوى درفشان چو خورشيد شد روى اوى بدانست سهراب كو دخترست سر و موى او از در افسرست شگفت آمدش گفت از ايران سپاه چنين دختر آيد به آوردگاه ۹/
Tweet media one
2
4
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
گردآفرید اون شب همراه بقیه داشته شهر رو تخلیه میکرده ولی همش تو فکر سهراب بوده که چه عضله هایی داشت!چقدر خوشتیپ و خوش اخلاق بود حیف شد کیس به این خوبی پرید. یکم رد فلگ بود ولی شیمی رو داشتیم انصافا.16/
2
2
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
سهراب می‌گه:«عه نشد! خوشگل خانوم به ما یه قول و قراری داده بودن! چی شد پس؟ من از تو خوشم اومده بود!» گردآفرید هم با یه پوزخندی بهش می‌گه:«ما به ترک‌ها زن نمی‌دیم، برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه! به دوستاتم بگو برگردن خونه، با رستم درنیفتن. خیلی ناراحتی گریه کن. بای!» 13/
1
2
1K
@persephone7597
Persephone
24 days
ملت از دست گیلگمش به ستوه اومده بودن و هی به درگاه خدایان غر می‌زدن. (خدایان سومری خیلی باحال‌تر و قدیمی‌تر از خدایان یونان هستن، ولی مردم اون زمان دوسشتون نداشتن و فقط از سر اجبار عبادتشون می‌کردن.)4/
2
1
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
داستان از اونجایی شروع می‌شه که پادشاه توران، «افراسیاب»، به گوشش می‌رسه که «سهراب» نوجوان تصمیم گرفته به جنگ ایران بره. افراسیاب با خودش فکر می‌کرد که خب این پسره بره ��یران، رستم رو ببینه با باباش متحد می‌شن می‌زنن دهن کشور من توران رو سرویس می‌کنن! چه غلطی کنم؟2/
1
2
1K
@persephone7597
Persephone
24 days
مثلا، خیلی زئوس‌طور به هیچ زنی که زیبا بود رحم نداشت؛ حتی اگه اون زن شب عروسیش بود، اونو می‌دزدید و بی‌ادبی ببخشید می‌کردش!3/
3
1
1K
@persephone7597
Persephone
3 months
دوستان منبع داستان از کتاب شاهنامه به نثر اثر دکتر محمد دبیر سیاقی هست. من ادبیات نخوندم و کلا هیچی بلد نیستم فقط این داستانارو از روش میخونم نهایتا کنجکاو بشم چندتا مقاله دربارش میخونم و این رشتوهارو مینویسم. لطفا اشتباهاتم رو بدون نفرت ورزی و توهین اصلاح کنید منم آدمم!19/
3
1
994
@persephone7597
Persephone
24 days
خدایان هم از گیلگمش خیلی دل خوشی نداشتن و خوششون نمیومد که مثل خدایان رفتار می‌کنه، در حالی‌که کاملاً خدا نیست! خلاصه، میرن سراغ مادر گیلگمش که خدای آفرینش هم بوده. بهش می‌گن یه دونه دیگه شبیه گیلگمش خلق کن و بفرست رو زمین بره این بچه پررو رو بسونه سرجاش.5/
2
2
998
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو اولین وجترین تاریخ هم بوده و چون با حیوانات خیلی رفیق بوده تو جنگل هیچ محصول گوشتی نمی‌خورده. از اون طرف، وجود انکیدو به گیلگمش که کاری نداشت، ولی کار و بار شکارچی‌ها رو خیلی کساد کرده بود، چون انکیدو خیلی قوی بود و حیوانات رو از دست شکارچی‌ها نجات می‌داد.7/
2
2
984
@persephone7597
Persephone
3 months
كجا نام او بود گرد آفريد زمانه ز مادر چنين ناوريد چنان ننگش آمد ز كار هجير كه شد لاله رنگش بكردار قير بپوشيد درع سواران جنگ نبود اندر آن كار جاى درنگ نهان كرد گيسو بزير زره بزد بر سر ترگ رومى گره فرود آمد از دژ بكردار شير كمر بر ميان بادپايى بزير 6/
2
3
966
@persephone7597
Persephone
24 days
شکارچی‌ها نشستن فکر کردن چجوری از شر انکیدو خلاص بشن و نتیجه این شد که تصمیم گرفتن یه دافی که خرس رو ترجیح می‌ده پیدا کنن و بفرستن تو جنگل که با انکیدو رابطه برقرار کنه. دافه میره تو جنگل و شروع می‌کنه از انکیدو دلبری کردن.8/
6
2
979
@persephone7597
Persephone
3 months
و در این صحنه سیسی خیلی اسلی ظاهر شد: چرا رنجه گشتی کنون بازگرد هم از آمدن هم ز دشت نبرد بخندید و او را به افسوس گفت که ترکان ز ایران نیابند جفت چنین بود و روزی نبودت ز من بدین درد غمگین مکن خویشتن ۱۴/
1
3
958
@persephone7597
Persephone
24 days
مادر گیلگمش هم یه موجود جدید خلق می‌کنه به اسم انکیدو. خدایان انکیدو رو می‌فرستن رو زمین، ولی انکیدو هیچی از دنیا بلد نبوده و نمی‌دونسته کجاست، به خاطر همین تو جنگل بین حیوانات شروع می‌کنه زندگی کردن.6/
1
1
973
@persephone7597
Persephone
3 months
سهراب نوجوون هم که همش فکر گردآفرید بود پیش سپاهیان تابلو بازی درمی‌آره تا جایی که هومان فرمانده سپاهش می‌گه وا بده سید، وسط جنگیم عاشق شدنت چیه؟ هنوز کلی در و داف هست که ندیدی. می‌ریم ایران رو می‌گیریم، پر از دافای خفنه! تراست می. دو فردای دیگه اصلا تخمتم نیست.»17/
2
1
943
@persephone7597
Persephone
24 days
در واقع، حیوانات یه فازی داشتن که "اف بر توی انسانگرا، برو بین همونا ما از این گرایشا نداریم تو جنگل." انکیدو خیلی ناراحت می‌شه از این که طرد شده و در واقع هدف آدم‌ها از فرستادن اون دافی هم همین بود که انکیدو دیگه مورد قبول حیوانات نباشه. 10/
1
1
951
@persephone7597
Persephone
24 days
گیلگمش هم که آوازه‌ی انکیدو رو شنیده بوده، از قصر میاد بیرون و این دو عزیز شروع می‌کنن کشتی گرفتن. از اونجایی که انکیدو و گیلگمش از یک جنس بودن، قدرتشون برابر بود و بعد از ساعت‌ها کشتی گرفتن، گیلگمش خسته می‌شه، میره عقب و می‌گه: "داداش ردیفه! رفیقیم؟" 14/
Tweet media one
3
1
936
@persephone7597
Persephone
3 months
این می‌شه که دو تا از خفن‌ترین فرمانده‌هاش به اسم‌های «هومان» و «برمان» رو با لشکر می‌فرسته پیش سهراب می‌گه برو جلو، ما پشتتیم تا تو نخوای کسی کاری نمی‌کنه؛ ولی لب تر کنی این هومان و برمان برات لشکر می‌کشن! تو فقط شاه شو با ما رفاقت کن، ما دوستت داریم و از این حرف‌ها.3/
2
1
920
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو هم غرایزش فشار میاره و میره سراغ دافی جون و یه سکس تپل با هم می‌کنن. بعد از سکس، انکیدو وقتی برمی‌گرده تو جنگل، بوی انسان می‌داده و حیوانات اصلاً حال نمی‌کنن با این قضیه. 9/
1
1
919
@persephone7597
Persephone
24 days
گیلگمش موفق می‌شه گل رو بچینه، ولی یه ماری اون گل رو ازش می‌دزده و می‌خوره. این می‌شه که مارها همش پوست می‌اندازن و جوون می‌مونن، ولی انسان‌ها نه! خلاصه، گیلگمش مغموم و سرخورده از جاودانگی برمی‌گرده شهرش و داستان خودش رو روی لوح‌های گلی می‌نویسه و زیر دیوارهای شهر دفن می‌کنه تا
51
2
922
@persephone7597
Persephone
3 months
سهراب هم که بچه در اوج نوجوونی و ترشحات هورمون‌هاش‌ئه، عقلشو می‌ده دست فلان جاش و هلک و هلک گردآفرید رو می‌بره دم دژ! ایرانی‌ها هم در رو باز می‌کنن، گردآفرید رو تحویل می‌گیرن، بعد هم در رو می‌بندن. به سهراب می‌گن خیلی ممنون که اسکورتش کردی، دیگه خدافظ برو دنبال زندگیت!12/
1
1
900
@persephone7597
Persephone
3 months
و ادامه می‌ده که:«ببین پسرجون! الان تو بری به سپاهت بگی یه ساعته با این مشقت دارم با یه زن می‌جنگم، سوژه‌ت می‌کنن . برای خودتم که شده بهتره مثل آدم منو ببری دم دژ. من می‌گم دژ رو به روی تو و سپاهیانت باز کنن، صلح‌آمیز بیایید تو. این شهر مال شما، اصلا »11/
1
1
896
@persephone7597
Persephone
3 months
سهراب خیلی عصبانی می‌شه:«باشه این بار رو جستی ملخک، ولی فردا صبح حمله می‌کنم، شهرتونو با خاک یکسان می‌کنم.» گردآفریدم می‌گه سیکتو بزن بچه جون!و برمی‌گرده پیش مردم. به کیکاووس خبر می‌رسه که اوضاع از چه قراره. کیکاووس هم دستور می‌ده شهر رو شبانه تخلیه کنن که کسی آسیب نبینه.15/
1
2
892
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو کسخلش در میاد، شروع می‌کنه گریه کردن و می‌ره پیش گیلگمش و می‌گه: "بابا زندگی شهری نگاییدیم، این چه وضعیه." گیلگمش نگران رفیقش می‌شه و می‌گه: "بگو ببینم چی شده؟"16/
1
2
902
@persephone7597
Persephone
3 months
هیچ ادعایی هم ندارم ازجایی پول دریافت نمیکنم و ویو و لایک رو از روش های دیگه خیلی راحت تر میشه گرفت پس دنبال ویو گرفتن نیستم دنبال شنیده شدن قصه های فراموش شده ام! و واقعا اطلاعات تاریخیم داغونه من فقط قصه ها رو دوست دارم! قصه ها فکت تاریخی نیستن!20
2
1
890
@persephone7597
Persephone
3 months
گژدهم می‌گه باشه پسرم برو ببینم چه می‌کنی. هجیر می‌ره می‌گه حریف می‌طلبم! سهراب هم درجا می‌زنه عنش می‌کنه و هجیر رو به‌عنوان اسیر تحویل سپاه توران می‌ده. خواهر هجیر، «گردآفرید»، که شاهد نفله شدن برادرش بوده، دچار شرم نیابتی می‌شه و تصمیم می‌گیره خودش بره سهراب رو بشونه سر جاش.5/
3
1
886
@persephone7597
Persephone
3 months
سهراب هم می‌گه باشه بریم جنگ ببینیم چی می‌شه. می‌رن جلوی دژ سفید با لشکر می‌ایستن. نگهبان دژ سفید یه پهلوان پیر خفنی بود به اسم «گژدهم». وقتی با پسرش «هجیر» لشکر رو دیدن، به هم یه نگاه انداختن. هجیر میگه بابا خداوکیلی بذار برم به این بچه پررو نشون بدم یه من ماست چقدر کره می‌ده.۴/
1
1
884
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو از شنیدن کلمه‌ی "دوست" خوشش میاد و می‌گه بله، ای ول، من می‌خوام دوست پیدا کنم! همراه با زن داف وارد شهر می‌شن، برای اولین بار نون و آبجو می‌خوره و کلی حال می‌کنه با غذای انسان‌ها.12/
1
2
892
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو هم می‌گه: "بله!" و این دوتا می‌شن دوستای صمیمی! برخلاف خواست خدایان هیچ جنگی با هم نداشتن. این دوتا رفیق، مدتها با هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کنن تا اینکه یه روز...15/
1
1
889
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو می‌گه: "داداش کسخلی؟ من هوم بابا رو ندیدم، ولی از حیوانات جنگل وصفشو شنیدم! این یارو دندوناش دندون اژدهاست، کله‌اش کله‌ی شیر، حرف می‌زنه از دهنش آتیش میاد بیرون و جدا از همه‌ی اینا، ۴۸ هزار فرسنگ اونورتره! بعدشم اینو انلیل (خدای آسمان‌ها) آفریده برای محافظت از جنگل! خیلی
1
1
889
@persephone7597
Persephone
24 days
ما انکیدو اصلاً روش دیگه‌ای برای زندگی بلد نبوده. همون دافی که فرستاده بودن جنگل که انکیدو رو از راه به در کنه، میاد سراغش و می‌گه ببین بالاخره تو یه نمه انسانی و باید بیای با انسان‌ها زندگی کنی. تازه، ما یه شاه گیلگمش داریم شبیه توعه؛ بیا ببینش و باهاش دوست شو.11/
1
1
886
@persephone7597
Persephone
3 months
من برنامه نویسم دوستان بنده رو با اساتید ادبیات مقایسه نکنید! مردک اومده میگه مقایسه کنید با ایرج افشار!ایرج افشار شغلش این بود! تحصیلاتش این بود! منبع درآمدش این بود!طلبکاری؟ من تو توییتر برای دل خودم نوشتم! مگه بابت ریت و فیو پول میگیرم که بیام به خاطرش دری وری بگم؟
24
1
868
@persephone7597
Persephone
3 months
خلاصه موهاش رو پنهون کرد زیر کلاه، لباس جنگ پوشید و رفت تا جلوی سهراب وایسه. تا سهراب اومد نزدیک بشه، سهراب رو عملا تیربارون کرد! سهراب از زیر تیرهای گردآفرید در می‌رفت ولی زخمی هم می‌شد. نبرد بالا گرفت و گردآفرید در آنی اومد پایین با چاقو زد نیزه‌ی سهراب رو نصف کرد.7/
1
1
869
@persephone7597
Persephone
3 months
ولی هر دوتاشون خسته بودن و گردآفرید فهمیده بود از پس سهراب برنمیاد. پس قبل از اینکه مثل داداشش اسیر بشه، پرید رو اسب و برگشت سمت سپاه ایران تا درخواست کمک کنه. سهرابِ ول‌نکن هم دنبالش دوید و یه جا یهو کلاهخود رو از سر گردآفرید کشید و… واویلا:8/
1
2
859
@persephone7597
Persephone
24 days
خلاصه می‌رن سراغ شمش، خدای خورشید و بهش می‌گن: "کمک‌مون کن، ما از این جهان هیچی نداریم و فانی هستیم و تنها چیزی که از ما می‌مونه اسممونه، ناموسا همراهی کن ما اسم‌مون جاودانه بشه." 22/
2
1
875
@persephone7597
Persephone
24 days
می‌ره سمت قصر گیلگمش و پاشو انقدر محکم می‌کوبه زمین که کاخ میلرزه. تصمیم می‌گیره اول با گیلگمش کشتی بگیره و اینجوری باب رفاقتو باز کنه.13/
1
1
871
@persephone7597
Persephone
24 days
گیلگمش یه فکری می‌کنه و می‌گه: "ببین، یه نقشه‌ای دارم که تو از این حال دربیای! یه موجودی تو جنگل سرو هست، خیلی گولاخه، اسمش هوم باباس. این دیو و خدم و حشم دور و برش رو بکشیم و از جنگل سرو برای خودمون استفاده کنیم."18/
2
1
873
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو می‌گه: "بابا من تو جنگل هزارتا کار می‌کردم، الان از وقتی اومدم اینجا هیچ کار خاصی نمی‌کنم. همش به کص کلکی‌ام، اصلاً احساس می‌کنم دستام اضافه‌س! نمی‌دونم چیکارشان کنم!"17/
1
2
870
@persephone7597
Persephone
3 months
سهرابم به این حرفا بی توجهی میکنه و با دلی شکسته فردا حمله میکنه به شهری که خالی از سکنه بوده و از اونجا مسیرشو به سمت پدرش رستم ادامه میده و کل تمرکزش رو میذاره روی نبرد با رستم و بقیه ی ماجرا .18/
4
1
856
@persephone7597
Persephone
24 days
گیلگمش می‌گه: "ببین تو اگه می‌ترسی پشت سر من بیا!" ولی انکیدو می‌گه: "نه، من همینجا می‌مونم. اگه مردی خبر مرگتو به همه می‌دم! اگه نمردی هم برگرد، بیا جشن بگیریم!" گیلگمش می‌گه: "باشه پس! من می‌رم جنگل چوب می‌آرم برای ساخت و ساز کشور و هوم بابا رو هم می‌کشم."20/
1
1
854
@persephone7597
Persephone
7 months
تو داستانای یونان قدیم"نیمه ی گمشده" یه روایت جالبی داره. انسان ها موجوداتی بودن با دوسر،دوپا، و دو جنسیت که از اتحاد خورشید و زمین به وجود اومده بودن. بهشون آندروژن میگفتن اصطلاحا. این آندروژن ها خیلی تو آرامش بودن ،شجاع بودن و درکل موجودات خیلی کامل و قدرتمندی بودن.1/
Tweet media one
24
50
838
@persephone7597
Persephone
24 days
انکیدو یه فکری می‌کنه و می‌بینه نمی‌خواد به عنوان یه چهره‌ی خیلی بی‌خایه تو تاریخ ثبت بشه، به خاطر همین به گیلگمش می‌گه: "خب، باشه، منم باهات میام، ولی بیا بریم به درگاه یکی از خدایان دعا کنیم حداقل اون هوامونو داشته باشه. بگا نریم!"21/
1
1
847
@persephone7597
Persephone
4 months
میخوام از اروتیک ترین داستان عاشقانه ی فارسی بنویسم اما میترسم... ایشالا که خیره
24
1
830
@persephone7597
Persephone
24 days
شمش اول سعی می‌کنه منصرف‌شون کنه، اما آخرش می‌بینه اینا تصمیم‌شونو گرفتن، می‌گه: "اوکی، برید، منم کمکتون می‌کنم." بعد از شمش، انکیدو و گیلگمش می‌رن سراغ مادرشون. مادرشون هم یکم گریه‌زاری می‌کنه که این دوتا بچه رو من چیکار کنم، آخ، بعدم یه بخوری می‌ده و دعا می‌کنه به موفقیت برن و
1
1
844
@persephone7597
Persephone
24 days
ایشتر (یا اینانا) خیلی عصبانی می‌شه و می‌ره پیش پدر خدایان، آنو. به آنو می‌گه: "بذار از این مرتیکه انتقام بگیرم، این فکر کرده کیه با من اینجوری حرف می‌زنه؟" آنو بهش می‌گه: "از خر شیطون بیا پایین، من می‌شناسمت، حتما یه کرمی ریختی که گیلگمش بهت این حرفا رو زده." اما ایشتر لج می
1
2
840
@persephone7597
Persephone
24 days
هر قصور یا اشکالی بود به بزرگی خودتون ببخشید و بنده رو اصلاح کنید. ممنون!
13
1
836
@persephone7597
Persephone
24 days
ایشتر گاو بهشتی رو می‌بره و ول می‌کنه تو اوروک و این گاو با هر بار که پاشو می‌کوبیده زمین، زمین شکاف می‌خورده و تعداد عظیمی آدم نفله می‌شدن. انکیدو و گیلگمش که اوضاع رو می‌بینن، به گاو حمله می‌کنن و گاو بهشتی رو می‌کشند!30/
16
1
834
@persephone7597
Persephone
24 days
گیلگمش خواب‌های آشفته‌ای می‌دید که انکیدو همه رو به خوبی تعبیر می‌کرد براش. وقتی رسیدن به جنگل، گیلگمش و انکیدو یه درخت سرو رو قطع کردن و هوم بابا با اون ظاهر گولاخ و پنجه‌های کرکس و کله‌ی شیر و اون ابهت غرش‌کنان اومد بیرون ببینه کی خایه کرده بیاد درختای جنگلشو ببره.25/
Tweet media one
2
1
827
@persephone7597
Persephone
5 years
کل سال دعا کردم روز تولدم تنها نباشم و چقدر روز تولدم تنهام... :)
Tweet media one
141
14
754
@persephone7597
Persephone
24 days
تو همین حین، ایشتر، ایزدبانوی عشق، که خیلی بیگ‌بوی دوست داشته رو گیلگمش کراش می‌زنه. می‌ره جلو، می‌پرسه: "مایل به آشنایی؟" گیلگمش هم می‌گه: "برو خراب خانوم، فکر کردی من یادم رفته با معشوق‌های قبلیت چیکار کردی؟" و چندتا مثال از عاقبت‌های شوم معشوق‌های قبلی ایشتر می‌زنه و می‌گه:
Tweet media one
4
1
819
@persephone7597
Persephone
24 days
همین که میاد بره طرف گیلگمش، شمش یه عالمه طوفان گرم و سرد به پا می‌کنه و دید هوم بابا مخدوش می‌شه. تو این لحظه، گیلگمش می‌پره رو کولش و هوم بابا به زانو درمیاد. شروع می‌کنه گریه و التماس برای بخشش، ولی انکیدو می‌گه: "رحم نکن که این اهریمنه!"26/
Tweet media one
1
1
794
@persephone7597
Persephone
7 months
@Thyme_tim نه همشونم از دم عقده ای و عصبی بودن
3
0
750
@persephone7597
Persephone
24 days
خلاصه، هوم بابا رو می‌کشند و با خوشحالی یه عالمه درخت می‌برند که ببرند شهرشون برای ساخت و ساز. بعدش می‌رن دست و پاهاشونو می‌شورند و لباس تمیز می‌پوشند و به درگاه شمش شکر می‌کنن.27/
1
1
789