۱۷ سال پیش وقتی بابا توی کما بود و قرار شد دستگاهو قطع کنن.موقع خداحافظی بهش قول دادم:
خیالت راحت نمیذارم آب تو دلشون تکون بخوره.
بعد از اون همیشه یه حس مسئولیت سنگینی روی شونهام بود
الان توی بیمارستان دارم فکر میکنم
اما میدونم تا اینجاش در حد توانم از پس قولی که دادم براومدم