با هم قرار گذاشتیم و رفتم جلوی دانشگاه دنبالش. نشست توی ماشین احوالپرسی و اینا دیدم لبخند شیطانی رو لبشه. گفتم به چی میخندی؟ گفت:(( از انتخابم راضی ام. تو سفیدی چشم هات هم روشنه. من هم سفیدم. بچه مون خیلی خوشگل میشه)). سریع رسوندمش خونشون گفتم من باید برم تا جاده تاریک نشده.