Sayeh
@melowombre
Followers
732
Following
320
Media
200
Statuses
8,316
🌻 | زن، زندگی، آزادی تا ابد
Paris, France
Joined December 2011
Don't wanna be here?
Send us removal request.
Explore trending content on Musk Viewer
Hamas
• 966026 Tweets
Milton
• 706936 Tweets
Florida
• 650177 Tweets
Chilpancingo
• 228024 Tweets
Category 5
• 157776 Tweets
Cat 5
• 93540 Tweets
Atlantic
• 64064 Tweets
Polymarket
• 59766 Tweets
Floridians
• 48527 Tweets
Doocy
• 48162 Tweets
Doc Harris
• 28944 Tweets
Carmen
• 22016 Tweets
Cissy Houston
• 21457 Tweets
ياسر
• 19478 Tweets
Coachella
• 17993 Tweets
Cleveland
• 17080 Tweets
#فزعه_الشعب_السعودي
• 15643 Tweets
Beatrice
• 14709 Tweets
Vtubers
• 13905 Tweets
Cat 6
• 12747 Tweets
Skubal
• 12032 Tweets
#عبدالرحمن_المطيري
• 10326 Tweets
از وقتی فهمیدم دیگه بی‌رزرو میشه رفت کتابخونه، کارتم رو تمدید کردم و به غایت زندگیم جانی دوباره گرفته این روزها.
3
0
115
@aidabasi
سِره رو از ناسِره تشخیص دادن این روزها، بسان پیدا کردن سوزن تو انبار کاهه. همینقدر سخت و بعید؛ میفهمم و گاهی چاره‌ای نیست.. باید ازش گذر کرد و از صمیم قلبم بهت میگم: به جادوی زمان اعتماد کن
0
0
92
با یک صبحانهٔ سوپراداییِ دیگه. تازه آب‌پرتقالم جا نشد :))
4
0
59
عجیب‌ترین حسِ ممکن بود امروز. عجیب‌تر اینکه عکس‌ها رو می‌بینم و باورم نمیشه جزئی از اینهمه ایرانی بودم.. 🥹✌🏻
#برلین۲۲
#مهسا_امینی
3
0
40
روز جهانیِ بوسه رفتیم تک و تنها و از دور برای بانوی آهنین ماچ فرستادیم..
4
0
38
@BakhtiarTara
من یه همخونه الجزایری داشتم قبلن، اگه ویکند نبودم برمیگشتم میدیدم آشپزخونه رو به گند کشیده و همه جا بو گرفته و آشغالها رو نبرده پایین همه رو هم یک‌تنه خودش پر کرده بهش معترض شدم فقط گفت نوبت من نیست !!! گفتم لعنتی من سه روزه نیستم چه جوری ببرم پایین
1
0
38
هدیه رو آوردم در جوارِ شاه‌بلوطِ مِسکوب و برایش از روزها در راه خوانده‌‌م. دُرُست همین حالای حالا.
3
1
37
دیروز بالاخره بعدِ اینهمه سال تونستم به کتابفروشی‌ای برم که زهرا با دیدنِ تصویرش یادم کرده بود و بِهِم گفته بود حتماً برم. بماند که حالا دیگه شده کافه؛ تا تونستم یادِش رو بغل کردم..
2
0
35
به جایی رسیده‌ام که همه‌ش دارم با خود فکر میکنم کار درستیه که موندم پاریس؟ برگردم ایران؟ برم یک کشور دیگه؟ شهر دیگه؟ عجیب بلاتکلیفم در آستانهٔ چهارسالگیِ مهاجرتم….
6
0
34
برای اون روزی که با شور فریاد بزنم: بنگر کزین رهِ پُر خون، خورشیدی خُجسته رَسید…
برای صُبحِ آزادی✌🏻🌱
برای #مهسا_امینی که رَمز ما شد.
0
6
34
چقدر باید هَزینه بدیم بلکه به یک‌سری چیزها شک کنید؟ هی نگید اسلامِ واقعی فلان و هزار مغلطهٔ ناتموم. تهِ‌ش همین کثافتیه که داره جونمون رو میگیره، اَمثال من و نسل قبل و بعدم رو آوارهٔ دنیا کرده، دخترها و زنها رو سلاخیِ روحی و جسمی میکنه. بس کنید. بس کنید.
1
1
32
مامان خیلی داره شبیه من میشه و خب، قربونِ تنها کافه رفتنش بشم من :*
1
0
30
توی زندگیِ قبلی‌م، ماتیلدای رولد دال بوده‌م.
2
0
27
می‌خوام پاهام رو -کمی- بگذارم زمین. می‌خوام نسخهٔ ضعیف‌تری از هرآنچه تجربه کرده‌م رو لمس کنم..
1
0
36
امروز درست چهارسال شد که به این شهر عزیمت کرده‌م. مُهاجرت کرده‌م و یا هرآنچه که بشود نامش را گذاشت. چهارسال است که بی‌وطن‌ام. جسمی را گِرد روح سرگردان و پروضوحم می‌کشم و در شط زمان، شناور…
1
0
28
قطار راه اُفتاد. تصمیم دارم حداقل سی‌روز توی راه باشم تا تولد سی‌سالگی. بیشتر شد که چه بهتر. و امروز درست سی روز مونده تا سی. هی دلم میخواد بنویسَمش: سی‌روزتاسی. :)
2
0
25
@samane_savadi
نمیدونم چرا مباحث فمینیستی از نظر شما از مباحث کمر به پایین فراتر نمیره بره هم به ندرت میره :/
3
0
23
دیروز سرِ کار که ارباب رجوع به زبان انگلیسی با لهجه اَمِریکن صحبت کرد، دلم هزارتکّه شد. انگار زبان مادری‌م رو شنیده باشم. روان و راحت و گوش‌نواز. بعد تو دلم ناسزا گفتم به این فرانسوی‌های کم‌هوش و آرزو کردم کاش نیویورک بودم. به خدا که هزاربرابر زودتر پیشرفت کرده بودم:(
1
0
23
فکر میکنم هیچ‌کس به حد و قوارهٔ من عشق رو پس نزده باشه. اونهم عشقی چنین دوسویه و افلاطونی. امروز تکه‌ای از روحَم رفت. روحی که این سودای من رو به زبان حال حُسینا و نوشا و مَن نوشت. امروز چهلمین روز فراق پسرعموی جوانم هم بود. تاریکم. تاریکِ تاریک…
3
0
25
هوای امروز هوای cigarettes after sex و پیاده‌روی تا کافه‌های ناشناخته رفتنه…
1
0
23
من کلن دیت اول ندارم :))))
شماها دیت اولتون میرید کیش.
ما دیت اولمون تو فودکورت چارسو بود. با کارت غذایی که روزانه تو جشنواره بهمون میدادن یه پیتزا پپرونی با دوتا کوکا لیوانی پر از یخ گرفتیم. پیتزا که تموم شد با نوشابه‌ها رفتیم رو تراس سیگار کشیدیم، نوشابه تگری زدیم و عشق کردیم.
37
8
1K
1
1
24
از وقتی عکسهای #مهسا_امینی رو زدم به پنجره‌های خونه، اوکراینی‌ای که توی کوچه‌م بود دوباره پرچم اوکراینش رو برداشت و از پنجره آویزون کرد. چه احساسِ عجیبیه…
#اعتصاب_سراسری
#MahsaAmini
0
5
25
پدرم رفت و در رو که بستم، بُغضم شکست. از خداحافظی‌ها بیزارم و از فاصله خسته. خسته…
1
0
22
گریه‌هام تموم نمیشه این روزها.
واقعاً تموم شدم.
#مهسا_امینی
#اعتصابات_سراسری
1
0
25
انسان وقتی وظيفه اش را انجام داده باشد مُردن كار دشواری نيست، همه بايد دير يا زود بميرند و كسی نمی تواند از مرگ بگريزد. هر كسی می تواند انتخاب كند كه با وجدان راحت بميرد يا با وجدان معذب. .
| سلما لاگرلوف |
0
2
23
فوران احساساتم با گریه‌های ناتمومِ امشب و بی‌هیچ توضیح و دلیلی.. زهی دل. آفرین دل. مرحبا دل.
2
1
22
هربار کسی صدام میکنه و می‌نویسه سایه، قلبم تندتر می‌تپه. برام بنویسید. بیشتر بنویسید. به اسم خطاب کردن صمیمیتِ نازک و تردی داره.. این کلیشهٔ سلام خوبی چطوری خوبم تو چطوری رو مَحو کنیم کاش..
1
1
20
تشریف بیارید بادکنک‌هاتون رو بردارید. 🎉
این کاربر همه‌تون رو کشت تا سی‌سالش بشه:))
19
0
20
سپتامبر پارسال توی این هتل کار کرده‌م. دیروز اتفاقی رفتم کافه که دوباره دیدمش. استرس، تحقیر و فشار روحی‌ای که رئیس‌هام هرروز باعثش میشدند یادم اومد. نهایتاً با حقوقش سفر ایتالیا رو رفتم امّا، هیچ یادم نمیره چه ضربه‌ای بهم زد این تجربه..
2
0
21
گفتم خودش هم ببینید. میشل سِتبون، عکاس انقلاب که روایتهای عجیبی داره از اون روزگار.
1
0
21
نوایی رو گذاشتم که وقتی نوزاد بودی همیشه خونهٔ مامان لیلا روی دور تکرار بود سروشی. من مثل پروانه دورت میگشتم و از کنارت جُم نمی‌خوردم. بهت میگفتم همه چیز خاطرمه موبه‌مو و میخندیدی. تو جونِ ما بودی. حالا اِنگار میکنم همون روزهاست و داری نفس میکشی و دلت نخواسته بری از پیشِمون…
3
0
21
پیدا شُد.. ♥️
اَنگشترِ تهرانم که یادگاری بود نیست و نابود شده. دلم میخواد کابوس باشه…
2
0
12
0
0
21
@oonparande
و به دوستانشون میگن بین من و این خانوم هرگز رابطه‌ای نبوده که. و به همین راحتی قلبِ واقعیت میکنند.
0
0
23
تو کی بودی #مهسا_امینی ؟
روزی هزار بار میپرسم از خودم؛ تو کی بودی؟ تویی که تاریخ رو هزارتکه کردی، این بذر رو توی دل‌هامون کاشتی. جوانه زدی. جاودانه شدی.
هرروز به تو فکر میکنم و هرروز از نو برمیگردم به اون روز. به اسمت میرسم که رَمز ما و انقلاب شده.
تو کی بودی مَهسا؟ تو کی هستی؟
0
0
22
کتابی که بَهار اِمشب بهم داد رو دارم میخونم و همینجور گریه میکنم. با هر سَطر که پیش می‌رم، بُغضم کِش‌دارتر، گریه شدیدتر …
1
1
20
اسم رنجی که می‌کشیم عشق نیست. چون عشق اساساً رنج نیست. عشق مَهارته. باقی فسانه‌ست..
0
0
18
تازه الان فهمیدم که روی کارت دانشجویی‌م به فارسی نوشته: دانشگاه فرهنگیان :))
پیدا کردیش؟
3
0
19
بوی کوکوسیب‌زمینی‌ای که پختم پیچیده تو خونه‌م و خوشحال‌ترینم که همه‌ش مال خودمه:))
2
0
17
دوستم آمستردامه، از طرف من گل خریده و رفته سرچهارراهی که زهرا ترکمون کرد. از خوشی و ناخوشی توأم مُردم 🥺😭
1
0
20
شوقم به زندگی عجیب شدت گرفته. باید این حال رو قاب کنم [وَ بارونی که داره میباره].
0
0
19
من از آرایشگاه و آرایشگاه رفتن و فضای حاکمش بیزارم. الآن هم دارم دیوانه میشم😭
4
0
20
اینکه قراره بعد از مدتها کار صحنه بکنم، لذتی وصف‌ناپذیر داره. زندگیم داره روتین میشه. شکر.
3
0
19
ولی زیباییِ امشب با چای و باقلوایی که پدر دستم بیاره و مادامی که بی‌حالم قربون صدقه‌م بره تکمیل شد.🫠
1
0
20
فکر میکردم دورانِ سوگواری رو پشت سر گذاشتم اما احوالاتم کاملا‌‌ً برعکس‌ش رو تایید میکنه… mood swing as fuck …
0
1
19
آخرین روز ۲۰۲۱، دور از خونه و اینجام. تنها و بدون پایکوبی امّا با حالی خوش و نیم‌نگاهی به هرآنچه که در این یکسال کسب کردم، تجربه کردم و واقعا همون‌طور که خواستم آبی بودی، آبی هم موندی ۲۰۲۱ عزیزم.
1
0
20
آن‌چنان در نبض و جانِ زندگیم جا ماندی «که حضور و غیبت افتد» عزیزم.
0
0
18
ما نمی‌دونیم آدم‌ها روزانه با چه درد و زخمی دست و پنجه نرم میکنند. از پیشینهٔ رفتارها هیچ ایده‌ای نداریم. تنها راهِ چاره مهربونیه توی این دو روزِ دنیا. کاش بی‌دریغ مهربون باشیم..
1
2
19
عزیزِ عزیز من. کجای دنیایی الان؟
وَ من که گویا همیشه باید از راه دور شاهد رفتن عزیزانم باشم. پسرعموی جوانم رفت. رفت و ترکمون کرد و باورم نیست. شوکه‌م. نمیدونم دارم چی می‌نویسم…
1
0
19
