نیمه ابری Profile Banner
نیمه ابری Profile
نیمه ابری

@lucider_girl

Followers
4,918
Following
180
Media
590
Statuses
42,143

در من زنی زیست میکند که با چشمانش میخندد با لبانش میگرید.در من زنی ست که دردمندانه پر از شور زندگیست

سیارک خودم
Joined January 2020
Don't wanna be here? Send us removal request.
Explore trending content on Musk Viewer
Pinned Tweet
@lucider_girl
نیمه ابری
4 years
ما در مورد چیزهایی که خیلی بهشون فکر میکنیم، کمتر حرف میزنیم
13
70
978
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
وقتی که عقد نامه رو تحویل گرفتیم و اسم همدیگه رو توو شناسنامه هامون دیدیم کلی ذوق کردیم سین گفت دفعه بعدی که شناسنامتو بدی مرگ من توش ثبت میشه و تا اون لحظه عاشقت میمونم امروز شناسنامه و عقدنامه رو دادم به محضر برای ثبت طلاق
311
122
11K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
با یه چالش جدید توی زندگی پس از متارکه رو به رو شدم. من توی تمام این دوران پیش خودم فکر میکردم که من همسر خوبی براش بودم درسته یه اشکالاتی داشتم ولی در کلیت ادم کامل و ایده الی بودم و یه روزی پشیمون میشه از جدایی دیروز یکی از دوستانم رو که اقا هست دیدم یکسالی هست که جدا شده
230
329
7K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
پیام داده اون ۳۰ کیلو برنجی هم که خونه بابات دادیم فردا بیار دم محضر بده بهم! از هیچ کاری برای از چشم انداختن خودش دریغ نمیکنه
275
36
6K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
اخرین جلسه مشاوره اجباری طلاق بود مشاور ازمون پرسید نظرتون عوض نشده و همچنان میخوایین جدا شین و سین گفت بله! اشکام ریخت و سکوت کردم سین گفت اینجام تا اخرین حرفایی که توو دلت هست رو بهم بگی بازم سکوت کردم گفت حرفی نداری؟ از ذهنم گذشت کاش یه بار دیگه بغلت میکردم ولی سکوت کردم..
229
45
5K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
انگشتی که بعد از ۴ سال، یک هفته س که حلقه نداره ....😥💍
Tweet media one
313
22
5K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
اینکه من ناخواسته اعتماد به نفس، عزت نفس، حس مردونگی و قهرمان یک زن بودن رو از همسرم میگرفتم و حتی با تکرار مسائلی که در گذشته باعث ناراحتی بینمون شده بود و اون فکر میکرد که حلش کردیم و من چون هنوز ذهنم درگیرش مونده بود توی یه فرصت باز مطرحش میکردم باعث میشدم حس کنه تلاشش
10
17
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
در مورد زندگی هامون صحبت کردیم و تازه متوجه شدم چقدر اشکالاتی که من توی زندگی داشتم و از نظر خودم کوچک بود از نظر یه مرد میتونه مهم بوده باشه وقتی در مورد رفتارهای من و بازخوردهایی که از همسر سابق میگرفتم صحبت میکردیم حرف های دوستم برام واقعا تکان دهنده بود
3
8
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
سورپرایز خانواده رو نگفتم راستی لنگ ظهر پاشدم با موهای هپلی که به زور کش جمع کرده بودم و یه پیرهن لختی زرد، بدون سوتین رفتم دستشویی با صورت پف کرده و خیس زیر لب اهنگ سی دخت هاجرو سندی رو میخوندم و با خودم میگفتم این چه کسشعریه افتاده توو مغزم در دشویی رو باز کردم
67
12
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
برای حل مسائلمون بی فایده بوده نمیگم اون تقصیری نداشته و صرفا عامل مشکلات زندگی من بودم خیانتش هیچ توجیحی نداره حتی اگر من یک هیولا بودم توو زندگی من چت های تلگرامم با همسر سابق رو پاک نکردم و از دیروز رفتم شروع کردم به خوندنشون و خودمو از بیرون دیدم یه جاهایی واقعا من مقصرم
7
9
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
زنیکه موقع تمرین اومده بالاسرم میگه داری اشتباه میزنی حرکتو گفتم جان؟! گفت اینجوری نیس گفتم مربی دارم!( من توو باشگاه با هیشکی دوست نیستم و دوست نمیشم حس میکنم وقت تمرینم گرفته میشه با حرف زدن) گفت شما اشتباه حرکتو میزنی مربی هی بالا سرت وامیسده به ما نمیرسه گفتم شمام خصوصی تمرین
139
17
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
و چیزی که باید بپذیرم اینه که من هم همسر کامل و ایده آلی نبودم و حداقل این اواخر دیگه کنارم احساس خوشی و ارامش نداشت که تصمیم به ترک زندگی گرفت و ممکنه هیچوقت اون سناریو سینمایی که توو ذهنم بود برای بازگشت و پشیمونیش و باز تکرار کردن یه سری مسائل گذشته از جانب من
3
5
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
هیچوقت ذهنیت جدایی شکل نمیگرفت در بهترین حالت میشه گفت ما ادم های مناسبی برای کنار هم بودن نبودیم من باید بپذیرم زندگی جدید من همینه و نباید به پشت سرم نگاه کنم و حتی یه گوشه از ذهنم به این موضوع فکر کنم که یه روزی پشیمون میشه باید بپذیرم که ما هیچ کدوممون ادمهای کاملی نیستیم
63
9
3K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
هیچوقت اتفاق نیفته و اون ممکنه الان خیلی هم احساس ارامش و رضایت بیشتری از زمان زندگی کنار من داشته باشه دقیقا مثل من که با وجود دلتنگی که داشتم حس میکردم یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده برای خودم عجیبه که چرا این حق رو برای اون قائل نبودم؟
3
5
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
چرا قبول نمیکردم توی نارضایتی از زندگی، من و همسر سابقم برابریم و میزان خطا و اشتباه هر کدوم از طرفین، تعیین کننده میزان رضایتش نیس. باید قبول کنم مجموعه ای از عوامل و همینطور رفتارهای دو طرفه که یه زندگی رو به سمت سقوط میبره و همینطور باید بپذیرم اون ادم با تمام کاستی هایی
3
6
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
۲۱ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۴.۳۰ عصر، توو محضر بودم و امضای طلاق رو زدم وضعیت روحی افتصاح روزی ۱۳ تا قرص میخوردم و مدام پنیک میکردم وضعیت جسمانی وخیم به طوری که دکتر دستور بستری داده بود شغلم رو از دست داده بودم امید به زندگیم صفر هیچ تمایلی به ارتباطات اجتماعی نداشتم فقط مرگ میخواستم
130
9
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
دردیست در این سینه که همزاد جهان است
7
32
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
اوایل دهه هشتاد شمسی بود و من یه دختر دبیرستانی اتیشپاره. یه دوس پسر هم داشتم از خودم خل و چل تر که مدام باهم بودیم و به هیچ شیطنتی هم نه نمیگفتیم. وسط زمستون بود که من باز از سر شیطنت فیوز برق مدرسه رو زدم و برق کل مدرسه رفت و برای تنبیه، ناظم منو فرستاد توو حیاط
236
49
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
که در رابطه با من داشت حق زندگی و شاد بودن و راه جدید ساختن داره و ممکنه در کنار یک نفر دیگه کامل باشه و قطعیتی وجود نداره چون من و نزدیکانم فکر میکنیم من همسر خوبی بودم از نظر اونم همینطور باشه و پشیمون بشه چون اگر من و اون زندگی هنوز انگیزه ای برای رشد و شاد بودن بهش میداد
4
5
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
میکنی؟ گفت نه! گفتم پس بفرمایید من دوبرابر شما پول میدم که مربی بالاسرم وایسه و ایشون خودشون صلاح دیدن من اینجوری حرکت رو انجام بدم و گفتم ببخشید من نمیتونم هی وایسم حرف بزنم بدنم سرد میشه! من واسه بازی نمیام باشگاه! الان شخصیت منفور و عن باشگاهم چون توو رختکن پشت سرم جلسه بود🙃
55
7
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
یهو دیدم خواهرام با کیک و شمع و سبد گل پشت در دشویی وایسادن سورپرایزم کنن همگی از وضعیت قیافه و اهنگ من زدیم زیر خنده خلاصه که ۳۷ سالگی دم دشوری شروع شد خدا بخیر کنه😂 قرطی بازی رسمی شب برگزار میشه😌
13
2
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
با شلوار جین کوتاه و پیرهن بابام بی حجاب و رژ پررنگ جو گیر شدم با اتوبوس برم دنبال کارام و رسیدم به ایستگاه و دیدم یه جفت چشم از پشت عینک طبی نگام میکنه یهو گفت وااای خانووووم یکی از شاگردای کلاس ششمم بود بچه اتقد از دیدن من با اون تیپ متعجب شده بود که فقط نگام میکرد
28
7
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
۲۱ مهر ۱۴۰۲ خونه پدری داروهام به روزی ۳ تا رسیده هنوز با عوارض مشکلات جسمی درگیرم دارم شغل رویاییم رو شروع میکنم امید به زندگی و آینده روشن دارم طی این دوسال دوستای فوق العاده ای پیدا کردم و لحظات نابی داشتم پر از شور و هیجانم و فکر میکنم بهترین تصمیم زندگیم جدایی بود
42
4
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
4 years
کسی هست که عمه هاشو دوست داشته باشه و روابطش باهاشون دلی و عمیقا خوب باشه؟ من از عمه هام متنفرم
558
11
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
پرده اخر زندگی مشترک تمام شد.
Tweet media one
106
12
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
6 months
ماکارانی پختم اصلا اووف محبوبم الان کی ضرر کرده؟ من یا تو؟!
Tweet media one
110
2
2K
@lucider_girl
نیمه ابری
8 months
امشب توو بلوار کشاورز توو سرما میلرزیدم تا اسنپم برسه کلاه بافتنیمو دراوردم که موهامو ببندم دوباره سر کنم که یه خانم و اقای اتریشی نزدیکم شدن و بهم گفتن شبیه دخترای توو قصه های شرقی ام و خواهش کردن با همون موهای پریشون
10
3
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
@sootehdela خونه رو چک کن ببین اثر حضور کسی هست یا نه اشیا قیمتیت رو هم چک کن در و پیکر خونه رو قفل کن کلید رو بذار رو در بمونه ولی کج بذار که با فشار کلید از بیرون در باز نشه شب قبل خوب پنجرها رو چک کن یه چیزی حتما پشت در بذار که باز نشه حتی الامکان قفل در رو هم عوض کن
4
5
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
@sootehdela بدون هماهنگی تلفنی هم درو روی کسی باز نکن فعلا خرید اینترنتی و سفارش غذا از بیرون نداشته باش موقع ورود خروج به ساختمون حواست به ادمای اطرافت باشه مشکوک دیدی یواشکی فیلم و عکس بگیر اگر میتونی چند روز صبحا دیرتر برو و عصر زودتر برگرد اینا رو یه پلیس بهم گفته
9
5
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
5 months
امشب یه چیزی شد خیلی ترسیدم! عادت دارم اگر پسماند غذا استخون اینا داشته باشه ببرم پشت باغ بریزم برای سگها بابام رفته بود اونور باغ و کار داشت و هدلمپ رو برده بود ماه هم وسط اسمون بود و من گفتم روشنه دیگه راهم که بلدم در کله خرانه ترین حالت ممکن راه افتادم ظرف رو که خالی کردم
75
3
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
ولی شهامتشو نداشتم امسال از اینکه از اون زندگی کذایی اومدم بیرون پشیمون نیستم و ارامشی که میخواستمو دارم و منتظرم اخر هفته برم روستا بابامو بغل کنم و بهش بگم ارامش و شهامت امسالم برای حمایتای توئه بابا❤ یلداتون مبارک
23
1
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
پارسال شب یلدا چنان پدری از من دراورد تا منو برد پیش خانواده م با اینکه خودش گفت بریم ولی تمام مسیر تا روستا رو داد کشید و فحش داد از استرس پاهامو حس نمیکردم رسیدیم روستا بابام درو باز کرد بغلش کردم و زدم زیر گریه اون شب و فرداش بابام هزار بار ازم پرسید چی شده بهم بگو بابا
33
2
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
من معمولا جاج نمیکنم ولی این کثافت کاری اوپن ریلیشن و چندتا سکس پارتنر داشتن و صدتا دیت رفتن با وجود یه رابطه فابریک داشتن دیگه چه سمی بود اومد تایملاین من؟! اخرشم فقط چون بهم توجه نکردی کات و نه خوابیدن با صد نفر! سر جدتون خیانت و کثافت کاری رو نرمالایز نکنید کله ام نا مناسب شد!
38
40
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
از وقتی برگشتم خونه پدرم با اینکه خودم درامد دارم بابام بهم پول توجیبی میده امروز برام پول ریخت و بعدش پیام داد دختر قشنگم برات پول ریختم هرکاری داشتی به بابا بگو من پیشتم کلی گریه کردم با پیامش در حال حاضر تنها امید زندگیمه به خاطر تو ادامه میدم بابا
31
5
1K
@lucider_girl
نیمه ابری
10 months
هله هوله ما از بچگی تا به امروز! من تا ۱۳ سالگی چیپس و پفک نخورده بودم مامانم همش با این خوراکیا که خودشم درست میکرد،سرگرممون میکرد هنوزم معتادشیم
Tweet media one
19
2
955
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
و من به امید درست شدن همه چیز و نرفتن ابروی سین سکوت کردم گفتم دلم تنگ شده بود سین هم مدام سعی میکرد جلوی بقیه بهم محبت کنه که بقیه شک نکنن علت گریه هام اونه از پارسال تا امسالم قد یه تار مو فاصله س اون موقع میدونستم باید از اون زندگی بیام بیرون و ارامشم رو پیدا کنم
2
0
897
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
مامانم رو توی طبقه جدا قرنطینه کردیم بابام رو نمیتونیم اروم کنیم بغض میکنه اروم و قرار نداره رفته بیرون اندازه یه وانت خرید کرده که مامانم بخوره خوب شه یه ربع یه بار هم زنگ میزنه به موبایلش میگه خانم جان خوبی؟ چیزی نمیخوای؟ مامانمم میگه تو مریض نشی من خوبم #مرغ_عشقای_خونه_ما
26
2
902
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
چقد همه پیگیر امیر شدن! 😅 به من توجه کنید لنتیاااا منو امیر حدودا ده سال رابطه متناوب داشتیم یعنی هی کات میکردیم هی بدون هم طاقت نمیاوردیم دوباره اشتی میکردیم. برای هردومون عشق اول بود و پرشور یه تایمی تا صحبتای اولیه ازدواجم رفتیم ولی یه اتفاقاتی افتاد که مسیر سرنوشتمون عوض شد
33
4
881
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
از سفر رسیدیم و با خونه دزد زده مواجه شدیم شوکه ام عصبی ام مرده شور این مملکت رو ببره
59
1
887
@lucider_girl
نیمه ابری
8 months
و صورت یخ کرده بی ارایش باهم عکس بگیریم بعد عکس خانمه گفت مرسی که صورتت رو عمل نکردی ایران زنان زیبایی داره ولی دیدن چهره واقعی توو خاورمیانه داره کم‌ میشه! بهش گفتم دلخوشی دیگه ای نداریم. دعا کن کشورمون بهتر شه شاید دیگه دغدغه بهتر شدن قیافه هامون الویت نباشه
3
0
827
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
امشب تمام فامیل مادری جمع بودیم نوه داییم یه دختر کوچولوئه که دلباخته همسر سابق بود و البته هست طی این یکسال متارکه من این بچه یه کلمه حرف با من نزده و قهره چون مامانش بهش گفته عمه( یعنی من) نخواسته دیگه با عمو سین زندگی کنه و من الان عامل شکست عشقی و دوری این فسقلی ام #بختم
5
1
813
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
خب میرسیم به بحث جالب بلایند دیت بنده! البته از نظر من بلایتد دیت و از نظر دیگرون خواستگاری سنتی! اول یه توضیحی بدم من در طی این یکسال و ۸ ماه بعد از جداییم پیش اومد برام که با ادمهای مختلفی دیت کنم و یا پیشنهاد ازدواج بگیرم اما هیچوقت به ازدواج جدی نگاه نکردم
55
8
776
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
داریم به قسمتای فیریکی طلاق نزدیک میشیم فهمیدن فک و فامیل!
14
3
768
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
بدون کاپشن! تا ظهر توو حیاط مدرسه نشستم و بلند بلند اواز خوندم و هی ناظم پشت بلند‌گو میگفت فلانی از فلان کلاس صداتو بِبُر! و ۵ دقه بعد باز من هوار میزدم تو یه تاااک قد کشیده پا گرفتی توی سینم🤣 خلاصه که ظهر شد و زنگ خونه خورد. امیر( دوس پسرم) هر روز با موتور میومد دم مدرسه دنبالم
1
0
746
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
اون روزا گذشت و من از اون ساختمون نفرین شده جهیزیمو اوردم امشب توو خونه باغمون با بابام و خواهرام حکم بازی کردیم با مامانم خندیدیم کباب خوردیم و جای سین اصلا خالی نبود بعد از سه ماه و نیم ما از روزای سخت به لطف خدا گذشتیم و از ته قلبم خوشحالم
12
0
736
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
یک هفته بعد از دعوا من خونه خودم موندم و سین رفت طبقه پایین خونه مادرش منو خانوادم از غصه نمیتونستیم غذا بخوریم و غمگین و گریون درگیر کلانتری و پزشکی قانونی بودیم و هر بار که از جلوی واحد مادرش رد میشدیم صدای خنده ها و بوی غذاشون راه پله رو پر کرده بود
29
0
720
@lucider_girl
نیمه ابری
6 months
مامان و بابام قرار بود صبح زود برگردن روستا صبح از سروصداشون بیدار شدم و سریع از جام پاشدم که قبل رفتنشون بغلشون کنم و خداحافظی کنم از اتاق رفتم بیرون و گفتم بابایی بیا بغلم که بابام سرشو انداخت پایین و رفت توو اتاق هاج و واج مونده بودم که این چه کاری بود کرد؟ که مامانم گفت وااای
17
1
716
@lucider_girl
نیمه ابری
4 months
بچه ها وقتی ته چاه هستین چی حالتون بهتر میکنه؟ بهم راهکار بدین من دیگه زورم نمیرسه
287
14
714
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
بماند که هر روز با ناظم‌ مدرسه میجنگیدیم سر اومدنش، تنها شانسی که داشتیم این بود که من بچه درسخون بودم و امیر هم خیلی سرزبون دار و خانم ناظم خر میشد! خلاصه ظهر اون روز آقامون اومد دنبالمون و چون کلمون خیلی باد داشت فک میکردیم خیلی گَوی و گودرت هستیم لباس گرم درست هم نپوشیدیم
1
0
697
@lucider_girl
نیمه ابری
5 months
به زوزه های بلند کشیدن برگشتیم توو خونه و من ۲۰ دقیقه نمیتونستم فکم رو باز کنم حتی یه قلپ اب بخورم چه برسه حرف بزنم اگه بابا از دور نمیدید شغال ها رو قطع به یقین یه بلایی سرم میاوردن
20
0
711
@lucider_girl
نیمه ابری
5 months
و میدویید سمت من نور دور برد هدلمپش افتاد سمت اون دوتا سگ. سگ نبودن! حدودا ۷ ۸ شغال دیدم که توو فاصله یه متریم وایسادن خشک شده بودم بابام نور رو زیاد کرد و شروع کرد سنگ پرت کردن و داد زدن و هی که نزدیک تر میشد بهم میگفت اروم اروم دور شو بابا و من قفل چشمای شغاله مونده بودم
1
0
654
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
از مدرسه زدم بیرون و دیدمش که اون طرف خیابون وایساده رفتم طرفش گفتم چرا اینوری گفت ناظمتون گفت قراره ماشین گشت بیاد! گفتم‌ چشمم روشن خانم فلانی مخبر آقا شده؟! گفت دیگه چشم رنگیه و دلبری ( پدسوخته چشاش رنگی بود) با مشت زدم به بازوش گفتم چشاتو در میارم!
1
0
615
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
فرق دارین کاش اینجوری میومدین مدرسه! از شانس من سوار یه اتوبوس شدن اونا زودتر پیاده شدن و کرایه منم مامانش حساب کرد از خجالت میخواستم برم زیر صندلی تازه بچه شمارمم گرفت برام عکس نقاشیاش رو بفرسته نتیجه اخلاقی توو محل خودتون معلم نشین🤦🏻‍♀️ امضا معلم قرطی🤣
3
0
621
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
گفت مال خودته درار بذار جیبت! گفتم میذارم جیب عقب شلوارم!! و دوتایی زدیم ��یر خنده ! گفت بشین بریم. بند کوله پشتیم رو دوتایی انداختم و دست گذاشتم رو شونش تا سوار شم به محض اینکه نشستم داد زد آااااییی ترسیدم گفت چی شد؟ گفت کونت رفت توو چشمم و زدیم زیر خنده گفت بستنی میخوری؟
1
0
589
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
هردومون صدای علیرضا قربانی رو خیلی دوست داشتیم توی خونه و توی ماشین زیاد گوش میکردیم تمام کنسرتهاش رو میرفتیم و سه ماهه جرات پلی کردن هیچ کدوم از اهنگاشو ندارم
16
1
583
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
اون معلم با مانتو شلوار و مقنعه مشکی و بی ارایش کجا این جینگولی که جلوش وایساده بود کجا هنگ کرده بودم سریع خودمو جمع کردم و دستامو باز کردم و بچه با ذوق پرید بغلم مامانش اومد جلو سلام احوالپرسی کرد و منم از خنده نمیتونم رو پا وایسم هیچیم شبیه معلما نبود بچه هی میگفت خانم چقد
2
0
586
@lucider_girl
نیمه ابری
5 months
بلند اسممو داد زد من باید از روی یه ابراه بزرگ میپریدم تا به بابا برسم بهم‌گفت پشتتو بهشون نکن عقب عقب بیا قفل چشمای شغالا اروم اروم رفتم توو ابراه بین خار و سنگا و بابا از اونور کشیدم بالا و به‌ محض اینکه من رسیدم به بابا شغالا لب ابراه وایسادن و زل زدن به ما شروع کردن
1
0
591
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
گفتم توو این سرما؟ گفت ببخشید خانم جون یادم نبود دندون مصنوعیات یخ میکنه! گفتم بیشرف دوتا بستنی میخوام اصلا گفت بستنی فروشیو میخرم برات اصلا!! و گاز داد نم نم برف شروع شده بود رسیدیم بستنی فروشی اقای بستنی فروش دیگه میشناختمون که انقد دیوونه ایم که هم وسط برف
1
0
574
@lucider_girl
نیمه ابری
6 months
@Askharfeldman این همه ارا گیرا کرده بیاد یه الویه شخمی بده؟ الویه خودش خار و مادر کالریه بعد با نون جو بخوره چاق نشه؟ خدایا کم خلق کن با کیفیت خلق کن
9
3
580
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
بستنی میخوریم هم بستنی سنتی و شکلاتی رو باهم میخوریم! بستنی رو توو سرما زدیم به بدن و دور دورامون رو با موتور کردیم و رسوندم خونه مامان که قیافه یخ زدمو دید گفت باز کجا بودی؟ گفتم چاکر حاج خانوم ! هنوز سنم به مدرسه پیچوندن نرسیده گفت به فیوز پروندن چی؟ گفتم خیلی دهن لق شده خانم
3
0
570
@lucider_girl
نیمه ابری
5 months
یه صدایی خش خشی از بغلم اومد سر چرخوندم دیدم دوتا سگن گفتم اخیی بیایید براتون غذا ریختم از جاشون تکون نخوردن درحالی که سگای اینجا منو میشناسن هی در حال پیش پیش و موچ موچ به سگا بودم بیان غذا بخورن که بابام از پشت سر داد زد بیاا اینوررررر و شروع کرد به صداهای بلند دراوردن
1
0
576
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
معلم ادبیاتم همسایمون و دوست مامانم بود و آمارم زودتر از خودم به خونه رسیده بود گفتم پس لابد کفتر خانم بهت گفته که فردا باید بیای مدرسه؟ گفت آره اتفاقا میخوام بیام‌ وضعیت درس و مشقتم از معلمات بپرسم گفتم عه پس بگو فردا ناهار چی میخوری برات بپزم چون‌من مدرسه نمیرم!
1
0
555
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
من چرا ده سال از بهترین سالهای عمرم رو هدر مردی کردم که انقدر بی ارزش بود؟ چرا خودمو گول زدم؟ چرا تلاش بیهوده کردم؟ این همه زجر و عذاب حق من نبود چرا آروم نمیشم؟ تنها نکته مثبت اینه که دیگه توو زندگیم نیست ولی ای واای از جوونیم، از فرصت هایی که سوخت، از دردی که توو قلبمه
37
2
550
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
با اینکه درسم خوب بود متنفر بودم از اینکه مامانم بیاد مدرسه امارمو از معلما بگیره حتی اگر بیخبر هم‌میومد و خودمو بهش نشون نمیدادم که باهام بره توو دفتر! سر سفره ناهار خیلی احساس کرختی میکردم و گلوم‌ میسوخت نتونستم غذا بخورم مامانم گفت چه آتیشی توو مدرسه سوزوندی
1
0
537
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
بعد از ویزیت دکتر رفتم داروهامو بگیرم توو حال خودم بودم و به حرفای دکتر فکر میکردم که گفت فشار داخل جمجمه ات بالاس و خطرناکه باید اصلا عصبی نشی و پیش خودم میگفتم کجای زندگیم میشه ارامش رو پیدا کنم که انقدر عصبی نباشم که احتمال سکته مغزی کمتر شه که متوجه سنگینی نگاه یه مرد شدم
14
2
539
@lucider_girl
نیمه ابری
1 year
روزم خوب شروع نشد انقد توو مدرسه بغض داشتم و هی سعی میکردم به روی خودم نیارم یکی از بچه های کلاس دوم گفت خانم اجازه میتونم یه دقیقه بیام پیشتون گفتم بیا اومد بی مقدمه بغلم کرد گفت مامانم میگه از خانما تعریف کنی حالشون خوب میشه خانم ناراحت نباشین شما خیلی خوشگلین! 😭😭
21
3
536
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
که از استرس نمیتونی غذا بخوری؟ گفتم بستنی خوردم سیرم و پاشدم گفتم میرم یه چرت بزنم تا تایم باشگاهم خواب بودم که با صدای تلفن چشمام باز شد و صدای مامان اومد که گفت نخیر اشتباه گرفتین و بعد بلند داد زد این پسره همش خونه ما رو اشتباه میگیره! امیر موبایل داشت و من نه!
1
0
516
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
ساعتو نگاه کردم خیلی خوابیده بودم نیم ساعت مونده بود به شروع تمرینم و قطعا امیر سر خبابون منتظرم بود سرم درد میکرد و اب دهنمو نمبتونستم قورت بدم اون روزا سفت و سخت رزمی کار میکردم و محال بود از تمرینم بگذرم رفتم سر وقت تلفن و بهش زنگ زدم تا گفتیم الو جمله بعدی هردومون این بود
1
0
507
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
حقایقی در مورد اون مرد و گذشته ش رو فهمیدم که فقط میتونم بگم من در انتخاب عشق و همسر ررررریدم با ر بزرگ!
23
0
510
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
صدات چرا اینجوریه؟ که امیر گفت بگا رفتیم نی نی! امیر عادت داشت هر روز برام یه لقب جدید پیدا میکرد ولی (نی نی) نیک نیم ثابتم بود گفتم‌تمرین دارم گفت داری میمیری نفست درنمیاد گفتم‌نمیای دنبالم نیا خودم میرم گفت حرف مفت نزن با موتور بریم بدتر میشیم ولی حسابی لباس گرم بپوش
1
0
502
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
دم ظهر برای یه کار فورس مجبور شدم برم بانک، و یه سری فرم باید پر میکردم و یه اقای بیشعور بالا سرم وایساده بود که خانم زود باش ما کار داریم الان بانک میبنده باید پول بگیریم هی سکوت کردم و به کارم ادامه دادم باز زیر لب غر زد که این فرما رو باید قبلا پر میکردی
16
15
495
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
ده دقه دیگه سر کوچه ام به زور لباس پوشیدم مامان که صورتمو دید گفت چقد سرخ شدی گفتم دیدمت گل از گلم شکفته طلا! دست زد به پیشونیم و گفت تب داری نمیشه بری تمرین گفتم نمیشه مال سوسنه من دارم میرم گفت وایسا بریم دکتر گفتم یه مبارز مرگشو میپذیره دوتا فحش بهم داد و
1
0
497
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
منو امیر بچه یه محل بودیم و با اینکه گاو پیشونی سفید بودیم سعی میکردیم خیلی تابلو کسی ما رو باهم نبینه! که فقط خواجه حافظ شیرازی ندیده بودمون که اونم از گشادیش بود که نهصد کیلومتر بیاد تا تهران ما رو زیارت کنه! توو درمونگاه شماره گرفتیم و انقد حالمون بد بود
1
0
492
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
@jX8RbOZNtL2Bz5I خدا نکنه سعدی! به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران
9
5
486
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
واقعا فکر نمیکردم توییتی که از سر غم عمیقم زدم انقد جاج بخوره عشق ما با همه کاستی هاش برای ما دوست داشتنی بود ولی به دلیل اشتباه هردومون خوب پیش نرفت تروخدا اینجا به حال خودم بذارینم اینجام ننویسم میترکم
29
0
492
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
کلاه بافتنیمو کرد توو سرم میدونست حریف توو خونه نگه داشتنم نیس. تا سر ‌کوچه ساک آ.ث میلانی باشگاهم عین کوه رو دوشم سنگینی میکرد انقد بدن درد داشتم امیر اومد و حسابی خودشو توو لباس گرم پیچونده بود گفتم نچایی! گفت قیافه خودتو دیدی؟ نشستم ترکش و گفتم بریم دیرمه
1
0
479
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
پسرخاله ام این بچه دو هفته پیش رو توو جاده پیدا کرده گرسنه و تشنه و در حال مرگ دو سه ماهه س و تازه ۴ تا دندون دراورده و فقط شیر میخوره نمیتونن نگهش دارن. جنسیتشو نمیدونم مهربون و مظلومه و عاشق بازی چشمای سبزش زندگیمو بهم ریخته ولی نمیتونم نگهش دارم😥 کسی میخوادش؟
Tweet media one
Tweet media two
Tweet media three
Tweet media four
30
67
474
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
تا صبح مزخرف تحویلش میدیم گفت بشینید صداتون میکنم توو فاصله ای که صدامون کنه امیر هر چند لحظه یه بار بلند میگفت عزیزم دکتر که ترس نداره منم‌میگفتم زهرمار بلاخره نوبتمون شد اومدیم بریم توو اتاق دکتر منشیه گفت باهم‌ میرین؟ امیر گفت اره میخواییم تمرین کنیم منشیه گفت چیو؟؟؟
1
0
473
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
تمام‌ مسیر چشمام بسته و سرم رو شونه ش بود و حس میکردم از گوشام داره اتیش میزنه بیرون زودتر از همیشه وایساد گفت نی نی خوابی؟ گفتم رسیدیم؟ گفت پیاده شو سرمو اوردم بالا گفتم چرا باشگاه نرفتی؟ امروز مبارزه دارم گفت حریف دماغو به درد نمیخوره دم درمونگاه محله بودیم
1
0
469
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
امیر گفت نه ایشالا میشیم! منشیه گفت چی؟ امیر گفت بچه دار دیگه! که من رفتم رو هوا از خنده منشیه اخماشو کرد توو هم و گفت دکتر عمومی نداریم امیر گفت دکتر اطفالتون تا سرماخوردگی رو خونده دیگه ما رو ببینه ۴ تا قرص بده این بچه باید به تیم ملی برسه! منشی دید بخواد با ما دهن به دهن بذاره
1
0
468
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
گفت من با همسرم مشکل.... دیگه نتونستم تحمل کنم و داد زدم برو مشکلتو حل کن مردک بی همه چیز برو از زندگیش بیرون اصلا مشکل خود تویی لعنتی چجوری به خودت اجازه میدی چجوری به اسم مشکل به خودت مجوز هرزگی میدی به خودم که اومدم رفته بود و من توو کوچه میلرزیدم.‌‌‌‌.‌
8
2
474
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
که حوصله گنگستر بازی کسی ما رو نبینه نداشتیم نشستیم‌ پیش هم بعد ۲۰ دقیقه منشی صدامون کرد گفت دکتر عمومی داره میره فقط اطفال هس امیرم خیلی جدی گفت ببخشید خانم نی نی هم جز اطفاله؟ منشیه گفت بله نوزادم‌میبینن شما بچه دارین؟ زل زد به قیافه تب کرده و قرمز ما که بیشترش از زور خنده بود
1
0
456
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
امیر گفت فک نمیکردم یه روزی دوس دخترمو بیارم توو مطب دکتر دید بزنم! من بهش گفتم خیلی الدنگی دکتر گفت دوزار حیا داشته باش جلو من حداقل! امیر گفت اقای دکتر تو از بچگی همه جای ما دوتا رو دیدی حالا بذار این دفعه ما نگاه کنیم قول میدم دست نزنم و از خنده به سرفه افتادیم
1
0
453
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
منو نگاه کرد و گفت نی نی ! مثل اینکه داروخانه از تزریقات تماشایی تره و کل داروخونه ترکید....
22
0
452
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
امیر گفت اینکه بعدا بچمونو بیاریم دکتر! این دفعه همه خندیدن توو مطب هم کلی با دکتره که پزشک بچگی هردومونم بود مسخره بازی دراوردیم و همه چوب بستنیاشو کردیم توو حلق همدیگه دکتره به من گفت دراز بکش معاینه ت کنم امیر یهو گفت قربون خدا برم شکرت شکرت دکتر گفت چی میگی تو دوباره؟
1
0
451
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
تا حالا شده یکیو هم دوست داشته باشین هم نداشته باشین؟ هم نخوایین که داشته باشین؟ هم نتونین که نداشته باشین؟
29
10
437
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
من دراز کشیدم و دکتر پرده رو کشید امیر گفت اقای دکتر یه نظر حلاله ها دکتر گفت تبت میره بالا! توو دو دقیقه ای که دکتر منو معاینه کنه امیر هرچی رو میزش بود از بالای پرده میگرفت طرف دکتر و میگفت اینم شاید لازم شد، اقای دکتر مریضم زنده میمونه؟ بدبخت دکتره از خنده و
1
0
443
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
امیر گفت از عمصت و طهارت! بعد رو کرد به دکتره گفت پاکیم تا اون روز که بیشتر از یکسال بود باهم دوست بودیم فقط پیش اومده بود صورتمو ببوسه! نسخه هامونو برداشتیم و اومدیم بیرون و به منشیه گفت دستتون درد نکنه خانم هم فال بود هم تماشا که من یه سقلمه زدم به پهلوش رفتیم داروخونه
1
0
441
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
جیب پر از خورده ریز نفهمید چجوری منو‌ معاینه کرد نوبت امیر که شد تا دکتر گوشی پزشکی رو گذاشت رو سینه ش از پشت پرده گفت وووی بمیرم برات نی نی! چقد تب داری دکتر گفت الان بهت وحی شد اون تب داره گفت نه اقای دکتر گوشی دو دقه پیش رو تنش بوده هنوز داغه دکتر زد زیر خنده گفت بی حیا
1
0
438
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
و من کارمو با ارامش انجام دادم اومدم بیرون یارو بیرون بانک بود گفت شما زنا هیچی نمیفهمید گفتم اره مثلا اگر مادرت فهم داشت یکی مثل تورو نمیزایید و اینجوری تربیت نمیکرد که بیای به همه زنا بی احترامی کنی و داشت زر میزد که اومدم و همش به این فکر کردم درست شدن این مملکت خیلی کار داره
10
5
433
@lucider_girl
نیمه ابری
3 months
@mah3a_th حقیقتا خاک توو سر اون مرد که اختیار یخچال خونش دست ننه شه!
2
0
443
@lucider_girl
نیمه ابری
6 months
این چه وضعیه! اطرافمو نگاه کردم که بفهمم چی شده گفت خودتو نگاه کن بچه!! و یه لحظه سرمو اوردم پایین دیدم با یه تیشرت و شورت وایسادم وسط پذیرایی! دویدم توو اتاقم بابام از پشت گفت هنوز هوا گرم نشده دوباره تو لباس درمیاری پرت میکنیا😂 مامانمم غر میزد اخرش یه جا ابرومونو میبره!
3
0
438
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
موقع نسخه نوشتن امیر هی میگفت خب اقای دکتر چندتا امپول براش نوشتی دکتر میگفت فعلا آمپول نمیخواد مگه اینکه بدن دردش زیاد شه امیر گفت زیاده ۴ تا بنویس مبخواییم بریم شهربازی تزریقات، تماشا! منم شصتمو یواشکی بهش نشون دادم دکتر یهو جدی گفت بچه ها محافظت میکنید؟ من پرسیدم از چی؟؟
1
0
429
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
گفت بابا حان این طرز استفاده ش فرق داره باید بذاری توو مقعد! پیرمرده سرشو برد نزدیک پیشخون و گفت اره بردنم مرقد انقد نذر و نیاز کردن قربونش برم امام رضا شفام داد دیگه منو امیر علنی میخندیدیم نسخه هامون اماده بود و امیر پاشد بگیره که دکتر داروخونه شروع کرد به توصیح و توجیه حاجی
1
0
423
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
دکتر هم نامردی نکرد بهش شیاف داد پیرمرده گفت اقای دکتر این‌ کپسولا چرا انقد بزرگه من چند سال پیش تصادف کردم گلومو سوراخ کردن نمیتونم راحت قورت بدم که امیر زیر لب گفت حاجی سوراخو اشتباه گرفتی و زدیم زیر خنده پیرمرده برکشت چپ چپ نگاهمون کرد دکتر داروخانه هم که کبود شده بود از خنده
1
0
422
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
اوج ماجرا اینجا بود نسخه ها زو دادیم و نشستیم رو نیمکتای داروخونه تا نوبتمون بشه با انگشتام بازی میکرد که در داروخانه باز شد و یه پیرمرد لق لقو اومد توو رفت جلو پیشخون داروخونه و به دکتر گفت پاهام درد میکنه کمدم درد میکنه مسکن مبخورم فایده نداره یه چیزی بده دردم کم شه بخوابم
1
0
422
@lucider_girl
نیمه ابری
2 years
@rez_bladerunner بابا بزرگ‌منم یه الاغ داشت علف میچید میذاشت رو پشتش الاغه تنهایی تا خونه میومد میزد به در علفا رو از رو پشتش برمیداشتن دوباره برمیگشت باغ بابابزرگمو میاورد
5
4
414
@lucider_girl
نیمه ابری
3 years
بذارید بگم این دل کندن از کجا شروع شد جلسه مشاوره تنهاییم رو که رفتم تراپیسته گفت اگر همسرت توی جلسه فردیش همکاری نکنه دیگه ادامه نمیدیم بعد دو هفته رنگ زدن بیا جلسه مشترک داری همه وجودم شد امید! که لابد همکاری کرده لابد یه کور سویی هست هر چی عشق توو وجودم مونده بود
23
0
417
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
که این بی صاحاب رو از کجا باید استفاده کنه هی گفت از پایین و پیرمرده نفهمید حالا هی هم پیرمرده شیاف رو محکم توو دستاش نگه داشته حرصش دراومد گفت باید بذاریش توو ماتحتت انقدم فشارش نده اب میشه امیر یهو منو نگاه کرد گفت اوه اوه اوه من دیگه دراز کش شدم رو نیمکت از خنده
1
0
411
@lucider_girl
نیمه ابری
11 months
پیرمرده که تازه فهمید ماجرا چیه و انگار برق گرفتش شیاف رو پرت کرد رو پیشخون و گفت همون یه بسته قرص آکسار بده بهتره و امیر دیگه نشست کف داروخانه از خنده پیرمرده قرصو گرفت یهو امیر سرشو اورد بالا دید ‌کون‌ پیرمرده و دستش و یه بسته قرص آکسار جلو صورتشه
1
0
409