امروز سرکلاس نرفتیم و توی حیاط دور میله نشستیم و به یاد خدانور بطری آبی جلوی خودمون گزاشتیم و اعتصاب کردیم.
وقتی ناظم امد و شروع به جیغ و داد کرد ما باز به سکوت ادامه دادیم
مدام میگفت: نمیخواهید حرف بزنید نه؟
و ما بازهم حرفی نمیزدیم
خلاصه بعد از کشمش های زیاد قرار