به سالن دار وی کافه گفتم شنیدم کارت پستال می دید. گفت روز جهانی هنر بوده، دیگه تموم شده. بعد کاور گوشیشُ در آورد پشتش یه کارت پستال داشت مال خودش بود گفت از اینا؟ گفتم آره. گفت بیا مال خودت.
اینستالیشن «ده هزار جهان» موزهٔ هنرهای معاصر برای من نمونهٔ مرگ مؤلف بود، چون استیتمنتی که برای اثر نوشته بودن با برداشتی که من ازش داشتم کاملاً متفاوت بود.
فعلاً نمی گم استیتمنتش چی بود که ذهنتون به یه سمت خاص هدایت نشه. شما بگید برداشتتون از این اثر چیه؟
نمایشگاه «چند ۱۰ اثر چند ۱۰ میلیونی» با بقیهٔ نمایشگاهها یه فرق کلیدی داشت. همون طوری که از اسمشم پیداست، این قدر پرتراکم بود که آدم سرگیجه می گرفت و گم می کرد که تعریف هنر واقعاً چیه. برات سؤال می شد که چی اثر هنریه و چی اثر هنری نیست، و اصلاً چرا؟
در زمانهٔ ما هر واژهای که بدون خشم گفته شود احمقانه است؛ پیشانی که خط اخم نداشته باشد نشانهٔ بیاحساسی است؛ اگر دو نفر در بارهٔ درختها مکالمه کنند جرم کردهاند چرا که در بارهٔ آن همه جنایتها و وحشتهای زمانهٔ ما سکوت کردهاند.
به نقل از پیتر لامارک در کتاب Truth, Fiction, and Literature که توی این کتاب یه موضع حقیقت گریز می گیره و می گه اساساً احمقانهست که ما در ادبیات لزوماً به دنبال حقیقت بگردیم.
«دستان هم را چنان محکم میگیریم و زنجیری چنان قوی میسازیم که اگر درختی تناور رویمان بیافتد نتواند ما را از هم جدا کند و بهمان آسیب زند.»
-هایواثا رئیس قبیلهی موهاک
«بگذارید ثابت کنند که شعر فقط بازیچه نیست، بلکه برای حکومتها و زندگی انسانی کاربرد هم دارد، و آن وقت ما با روح مهربانمان گوش میکنیم؛ چون اگر بتوانند چنین چیزی را اثبات کنند، خود ما قطعاً از آن سود میبریم—البته فقط در صورتی که شعر، علاوه بر لذت، فایده هم داشته باشد.»
اون روز سر کلاس اصطلاحات ادبیم میخواستم هایکو درس بدم. تصمیم گرفتم پروسهٔ ساخت هایکوی مدرنو به دانشجوهام قدم به قدم یاد بدم و باهاشون پیش بیام تا خودشون بتونن هایکو بسازن. این هایکوییه که دسته جمعی با دانشجوهام سر کلاس ساختیم، و بهش افتخار میکنم.