مامان زیبام، ۳۵ سال پیش جلوی در سفارت آلمان در لوکزامبورگ بعد از اینکه ریجکت شدن از سمت سفارت آلمان
پ.ن: ۱۵ سال بعد مامانم بلاخره موفق میشه که از دولت فخیمه آلمان البته این سری همراه من ویزا بگیره البته که به قول خودش دقیقا وقتی که دیگه اصلا براش مهم نبوده
دیشب ساعت یکی دو نصفه شب تو لینکدین به CEO چند تا استارت آپ مسیج دادم که من خیلی از استارتآپ شما خوشم اومده و فلان، صبح پاشدم دیدم یه کدومشون جواب داده مرسی که اون موقع شب داشتی به استارتآپ ما فکر می کردی:)))))
۲۰ سالهام که بود فکر میکردم عشق فقط یک بار اتفاق میافته، حالا ۲۸ سالهام و می خوام بگم که اگر یکم شانس بیاری ممکنه چندین بار برات پیش بیاد و هربار هم پشمات رو یه جور بریزونه:))
۶ سالهام بود که برای بار اول رفتم آلمان، موقع برگشت به مامانم گفتم برنگردیم اینجا پارک زیاد داره:)) داییم بهم گفت یه روزی برمیگردی اینجا برای درس خوندن و دیگه میمونی،
و امروز بلاخره بعد از ۲۰ سال ویزام برای «درس خوندن» رو از دولت فخیمهی آلمان گرفتم
همیشه خیلی دوست داشتم که موقع رفتن به فرودگاه شبیهه فیلما خوشتیپ باشم و یک دستم لیوان قهوه ام باشه یک دستم هم چمدونم ولی همیشه در نهایت شبیه بیخانمان های هاپتبانهوفم که صد تا مشمای آلدی ازشون آویزونه:))
جدا از اینکه این هواپیما به مقصد برسه یا نه،این بخش از زندگی منم با سوار شدن به این هواپیما بسته میشه،تو این۲۶سالی که ایران زندگی کردم با تمام داستاناش سعیام رو در وهله اول گذاشتم رو خوشحال بودن که طبیعتا همیشه هم موفق نبودم ولی اشکالی هم نداره،هرجای دیگه هم باشم همینه برنامهام
این پسر تا اینجای کار اینقدر باشعور و بااخلاق بوده که واقعا ناراحت میشم که راجع به «پسر ایرانی» به صورت رندم چرت میگید! تازه خیلی قبلتر از این حرفا من بهترین دوستام از همین پسرهای ایرانی بودند، کی میخواین بفهمین که خوب و بد زشت و خوشگل تو همه جا و هر ملیتی پیدا میشه
بابا این پسر خیلی بامزه است بعد از دو سال اندازه همون هفته اول دوستی از دست کاراش میخندم، واقعا مهم نیست کجا و تو چه شرایطی باشیم همیشه برنامه خنده و خوشفازیه
بعضی وقتها برمیگردم نگاه میکنم که دنیا چه جوری هنوز تو این هرج و مرج داره میچرخه، بعد یادم میافته که تا بوده همین بوده و احتمالا هرنسلی این سوال رو یک بار از خودش پرسیده
تو دوره دانشجوییم وقتی عصرها خسته سوار مترو میشدم و تو اون مسیر طولانی از فشار خستگی و ازدحام و دستفروشها کلافه میشدم یه چند تا کلیپ کوتاه از مستند هایRick Steves که یک راهنمای سفر هستش و حوزه تخصصیش اروپاست رو میدیدم و به خودم اینجوری انگیزه میدادم که این سختی ها هم میگذره و/
و اگر از من بپرسی که رمز مغلوب نشدن توسط سیاهچالههای زندگی چیه، میگم بهت که "در حرکت بودن" حتی اگر مجبور باشی اون حرکت رو در فضای خود سیاهچاله انجام بدی
دلم می خواد همین الان یک بلیط بگیرم برگردم ایران که اگر قراره حتی بمیریم همه با هم بمیریم تموم شه بره، هیچوقت تو این دو سال اندازه الان احساس غریبی نکرده بودم اینجا
#مهسا_امینی
#MahsaAmini
@Mahyargdrz
من وقتی بی حجاب و فارغ از ترس از پ��یس و مزاحم اینجا دوچرخهسواری کردم گریهام گرفت یک لحظه که آخه این چه چیزی بود مگه که از ما گرفتن این همه سال
دو تا خانم ایرانی جلوم تو بان نشسته بودن تمام مدت داشتن بحث می کردن که آیا من ایرانیم یا اسپانیایی، موقع پیاده شدن گفتم خداحافظ که امشب راحت سر بر بالش بذارند:))
واقعا ديگه اونقدر ها برام مهم نيست كه لباس و كفش ام براي يك مهموني ايده آل و پرفكت باشه يا مثلا تكراري نباشه، ديگه بيشتر به اين اهميت ميدم كه چقدر قرار بهم خوش بگذره و با چه كسايي قراره اونجا معاشرت كنم
در آلمانیترین شرکت ممکن مشغول به کار شدم:))اگر اینجا موفق شم به نظرم دیگه هرجایی میتونم کار کنم:))قشنگ تو شرکت راه میری همهی مردهای بالای ۵۰ ساله از نسل Diplom-Ingenieur هستند:))) متاسفانه برای قهوه باید ۴۰ سنت پول بدی که اونم کورخوندن من اصلا قهوهخور نیستم😎
ولي كيهان(موسسه زبان آلماني) رفتن فقط پاييز و زمستون حال ميده وقتي ميري پازه ها تو حياط قهوه مي خوري سيگار ميكشي راجع به زندگي تو آلمان با بچه ها روياپردازي مي كني بعد يهو نمه بارون هم ميزنه زيبا ميشه همه چي
عصرها تو باغ داییم میشینیم شراب میخوریم و خیام می خونیم این وسطا هم آفتاب هست هم بارون چند متر اونورتر آهوها رو هم میتونی ببینی، خلاصه احتمالا به زودی ترک بخورم از این همه تناقض اینجایی که هستم و اونجایی که ازش اومدم
شما حساب كن تو مراسم عروسي جلال آل احمد و سيمين دانشور صادق هدايت هم دعوت بوده و بعد اين تصوير اومد جلوي چشمم كه مثلا به زور دست صادق رو مي گرفتن ميكشوند تو جمع كه با جلال برقصه 😁
همیشه فکر میکردم تولد۲۵سالگیم رو تو یک کلاب خفن تو آلمان جشن میگیرم،۲۵ سالم که شد دیدم خبری از خارج نیست ولی احتمالا اخرین تولدم تو ایرانه برای همین کلی جشن گرفتم و شلوغ کردم،متاسفانه سفارت سورپرایزمون کرد و برای تولد۲۶هم ایران بودم:))حالا تولد ۲۷ و بلاخره اینجام ولی تو قرنطینه
ولی به عنوان کسی که ۱۷ ماه منتظر وقت مصاحبه برای سفارت، ۹ ماه منتظر جواب ویزا و ۱ ماه منتظر تحویل گرفتن ویزا بوده باید بگم که سفارت آلمان اگر نکشتتون حتما جهانبینیتون رو عوض میکنه:))
۶ سالهام بود که برای بار اول رفتم آلمان، موقع برگشت به مامانم گفتم برنگردیم اینجا پارک زیاد داره:)) داییم بهم گفت یه روزی برمیگردی اینجا برای درس خوندن و دیگه میمونی،
و امروز بلاخره بعد از ۲۰ سال ویزام برای «درس خوندن» رو از دولت فخیمهی آلمان گرفتم
در قرن ۱۶ یکی از شروط مجوز داشتن برای برگذاری وورکشاپ توسط هنرمندان در شهر نورنبرگ آلمان این بوده که متاهل باشند, در قرن ۲۱ همچنان در ایران این یکی از شرط های لازم برای تاسیس یک آموزشگاه موسیقیه