روایتی هولناک از ونهای گشتِ ارشاد: آخرای ماه فروردین بود، یه شب داشتم از سرکار برمیگشتم خونه، وسطای شب بود؛
میدیدم که جلوترم کُلی ماشین گشت و ماموره ایستاده، داشتم مسیرمو میرفتم که یکیشون صدام زد "وایسا دختر" برگشتم گفتم چیه؟ نزدیکم شد،چند لحظه ای هیچی از حرفاش نفهمیدم،نگاهم سمت