یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار آشنا شده بودوتصمیم داشت هرجور شده باهاش ازدواج کنه .تو مهمونی یدفعه از دهنش پرید ۷سالی میشه یه دفتر خاطرات داره و همه چیزو توش مینویسه،این آقا پسرم گیر سه پیچ داد که میخواد اون دفترخاطراتو داشته باشه و بخونه! از فردای اون روز منو نیلو نشستیم/1