هیچ غمم نیست که نسبت به جنونم دادند. یک فیزیک خواندهی ادبیات دوست که پناهش کتاب و اهل جدال با وزنه های سخت و سرد است، ملقب به شیطانِ پاکدامن،سارای یعنی ماه زرد
نه ...
این دوران، دورانِ ما نیست !
این دیار، دیارِ ما نیست !
ما آدمهای جنگ و کشتار و شکنجه نبودیم...
شاید کمی زودتر
شاید کمی دیرتر
تو باید شعر میسرودی
و من، شعر میشدم در چشمانت ...
بیا برویم زین زمانه ی تماما وحشت ...
#سارای
آقا اینجا کتابخونه ی مدرسه ی هاگوارتز فیلم هری پاتر نیستا!!
یه بهشته تو Iran Mall ، غرب تهران
باید برم اینجا خلوت گزینم، تارکِ دنیا شم، اونوخ تمام ِ دنیا مال منه !!
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی🏆
خیلی حرفه که مصاحبه با آرنولد و عقب بندازی و مربیتو صدا بزنی و صبر کنی تا بیاد و مدالت رو بندازی گردنش و ازش تقدیر کنی…
مرد تو چقدر بزرگوار و بزرگ منشی…
اسطورهی اخلاق، ادب و تواضع هادی چوپااااااان
ماییم و آهِ پریشان روزگاری ...
تو که زِ مایی بر کدام روزگاری ...؟!
ماییم و آب دیده بر رهنِ جان !
از ماست کاین چنین ویران روزگاری!
خانه ات آباد، این سیل خراباتت کند
خرامان میروی در راهِ عصیان روزگاری!
#سارای
همیشه تلاش کردم زندگیم فقط گذران عمر نباشه پربار باشه و ارزشی از من در جهان به جا بمونه، خواه با یک لبخند، خواه با کار خیر و نیک یا با بدست اوردن دلی و ترمیم دل شکستهای…
یاد ندارم کسی از من رنجشی در دلش مونده باشه، رسم من در زندگی مهربانی و وفا، بوده و هست
به وقت اردیبهشت…
بعضی دخترا طلا دوس دارن من آهن !
دلم لک زده برا لمسشون
دلم لک زده برا تکرارِ آخره ستهای آخر!
دلم لک زده برا خستگیا و دردهای بعد تمرین!
دلم لک زده براقلب درحال انفجارم!
میزان حسرتم به شکل واژه در نمیاد
فقط بغض میشه و کل وجودمو میگیره!
@Marziiii8631
همین حس رو با تمام وجودم درک کردم وقتی کفن از صورت برادرم باز کردن و من آخرین نگاهو به صورت مثل ماهش انداختم،به لبهای قشنگش نگاه کردم که لبخند ملیح و آرامش بخشی داشت و برای تا ابد خوابید...دیگه اون سارای قبل تموم شد و سارایی متولد شد بقول شما و اقای ابی خالی از عاطفه و خشم...
امروز دوسه ساعت پیشش بودم
هیچکس نبود
خودم وخودش
میدونی جانِ خواهر؟
بعد از تو دردتمامیتِ مرا درنوردید
تمام آرزوم اینه فقط یکباربغلش کنم
همون لحظه اگه بمیرمم هیچیو ازدست ندادم
اما نصیبم چی شد جز سنگ سرد؟
برادر جان برادر جان نمی دونی
چه تلخِ وارثِ دردِ پدر بودن
دلم تنگه برادر جان
پیرِما از صومعه بگریخت، در میخانه شد
در صفِ دُردی کشان، دُردی کش و مردانه شد
.
.
.
عشق آمد گفت: خونِ تو بخواهم ریختن
دل که این بشنود، حالی از پیِ شکرانه شد
عطار
دیوان غزلیات
#عطار
چندماهه پیش یه موتوری سعی کرد کیفمو بزنه، جوریکه وقتی کیفمو کشید پرت شدم رو زمین و کلی زخمی شدم😭
سوسول نیستم، اما ازون موقع هربار صدای موتور میشنوم انگار حملات پانیک بهم دست میده!
خیلی ترسناک شده شرایط خیلی
😭😭
امروز تو مطب دکتر، یه ناآدمِ جاهل بیشعور یجوری نشسته بود که دست و تنِ لشش بخوره بمن و خواهرم
بعد یکی دو بار بلند گفتم خودتو جمع کن درست بشین
پررو برگشت گفت تو برای نشستن من تعیین تکلیف نکن!!
اگه خواهرم هی نمیگفت هیس زشته،حراست ساختمون پزشکان رو سرش هوار میکردم
هنوز روانی ام 😡
امروز رفتم دکتر
گفت اگه به دارو پاسخ نداده باشه باید عمل بشی
من ایمان دارم به معجزه حتی در لحظات آخر
ایمان دارم که خدا هرگز دیر نمیکنه
به مو میرسه امیدم، اما پاره نمیشه ...
بالاخره منم یروز مخاطبایی که نوشته هامو بخونن!! و اهلِ دل باشن پیدا میکنم ...
که دنبال فالوور و فیو و ریت و توجه و باند و باند بازی و اینا هم نیستن ...
و آخرین امتحانِ مقطع ارشد "فیزیک اتمی مولکولی"
و
"سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش"
خسته تر از اونیه که حتی به کلمه بیاد اما فقط میخواست بخودش ثابت کنه که حتی گاهی دیر
امامیشه بهترین اثر و نتیجه رو بجا گذاشت ...
همیشه بهترینِ خودت باش ...
بعد از هر پایان به آغاز میاندیشم ...
منم ۱۳ ساله که با سنگ مزارش عکس میگیرم…
دلم میخواد فقط یکبار بغلش کنم بگم توماج ۱۳سال طاقت اوردم اما دیگه تمومم
بیا عمرِ من مالِ تو، من برم به جای تو …
گاها میگم از فضای مجازی کلا برم
هیچ رد و اثر و نشونه ای ازم نمونه
اینستا تلگرام واتساپ اینجا
خطمم خاموش کنم
تارک دنیا شم
فقط کتاب بخونم
فقط کتاب بخونم
فقط کتاب بخونم
این به جانم خوشتره
شاید حتی از جانم هم رفتم!
خاموش شدم ازین همه
دغدغه ...
دلارامَم
ترا ب کدامین خاطره سپرده ام که جستجوگری ام برای یافتنت
منهتی به کوچه ی بن بستِ دل است
سرما به تاروپود ِجانمان رسیده
وقلبهایمان
اندک تپشی برای زیستن
تقلایی باطل برای ماندن
درین مرداب تاریک
نیلوفرها همگی کوچ کرده اند زین دیار
ماییم که ریشه هایمان زخمیِ این خاک است
سارای
کاش وقتی ۲۰ سالهام بود دیده بودمش…
وقتی خدای انرژی و انگیزه بودم…
وقتی حوصله و اعصاب داشتم…
وقتی احساسات و عواطفم هنوز زنده بود
وقتی دلم سنگ نبود
وقتی دلتنگی بلد بودم…
خدایا الان دیگه دیره برا این تجربهها
خیلی دیره…