هنوز به خاطر دارم که صبح زود بود و شیرفروش طبق معمول در آپارتمان ما را کوبید، مادر کاسه شیر را گرفت و در را باز کرد. چهره ای شیرفروش اندوه بزرگی را در خود پنهان کرده بود وقتی مادر علتش را جویا شد ، بغض امانش نداد و اشک از دیدگانش جاری شد. او صبح ها زودتر از دیگران به خیابان می زد