بچه که بودم، شبا بابا میومد توی اتاقمون، که چک کنه خوابیم یا بیدار. ما هم گیرش میانداختیم که بابا برامون قصه بگو... ��میشه هم یه کاراکتر گرک بدجنس توی قصههاش بود. انقدر قصه میگفت که کنار ما خوابش میبرد. یادش افتادم😔 و فکر کنم این علاقه من به قصه و قصه گفتن از اینجا میاد.