عشق ایرونی، آفتاب سوزان عرق درار، رسیدن های سریع، اتوبانای آخر شب، چشمای پر حس مشکی، خنده های دخترای خوشگل ایرانی، دستای گرم، نگاه پسر ایرانی، مستی و بوی سیگار، حس های زیادی که در ثانیه ردوبدل میشن، خوشگلی و خوشحسی خوشگلی و خوشحسی خوشگلی و خوشحسی زیاااد
۲۵ سالم شد، اولین خونمو گرفتم، مامانمو خواهرم ویزا گرفتنو اومدن پیشم، فوق لیسانسمو گرفتمو فارق التحیل شدم، تو کارم پروموشن گرفتم، کلی آدمای عزیز وارد زندگیم شدن.
I'm so thankful and so ready for the next chapter.
انقدرررری که اینجا به من compliment میدن سر بویی که میدم و تو سرکار معروفم که you always smell so f ing good! و وقتی میپرسن عطرت چیه و من اینطوریم که یه برند ایرانیه و خبر ندارن نامی صنعتیه عزیزه :)))
ساعت ۲ شب، تو خیاوبونای لندن تو اتوبوس پر از آدمایی از نقطه نقطه دنیا، بعد از مهمونی دوست فرانسویت و چهار ساعت یک سره حرف زدن با یه عالمه دخترپسر بریتیش، هدفون رو گوشم، دارم به اهنگ فارسیم گوش میدمو عجیب ترین و آرامش بخش ترین حس رو دارم.
خیلی وقت بود هوس غذای ایرانی خووب کرده بودم، امروز بعد از سرکار رفتم از رستوران ایرانی نزدیکم باقالی پلو با گوشت گرفتم و اومدم خونه friends رو برای بار هزارم از اول شروع کردمو حالم خیلی خوبه الان. باقالی پلو با گوشتم مزه ی باقالی پلو با گوشت عروسیارو میداد 🥲✨
رفتم کافه ی دم باشگاهم یه اوت بار بگیرم یه دختره پشت کانتر ایستاده بود گفت ایرانیای؟ گفتم آره گفت از چهرهات معلومه چشم و ابرو های دختر ایرانی رو هیچجای دیگه نمیشه پیدا کرد تکه و من مردم از ذوق.
@capttainsarah
اول اینکه دختر ایرونیای خارج از ایران پا نمیدن به پسر ایرونیای خارج ایران اخه فقط دوستن باهم :))
دومم اینه که پسر ایرونی که خارج زندگی میکنه خیلی اعتماد بنفس میگیره در برابر دختری که ایرانه فکر میکنه دختره عاشقش میشه میره چون خارجه پسره.
خارجیام که بحثش مشخصه دیگه
باورم نمیشه تهران اینطوری داره برف میاد چند روزه. خیلی عجیبه برام که نیستمو تجربه نمیکنم تهرانو الان و هیچجوره باورم نمیشه که دو ماه دیگه میشه یک سال که مهاجرت کردم.
از این زیرگذرای کوفتی میخوام رد شم تنو بدنم میلرزه و هی یاد فیلم Irréversible میافتم مخصوصا دیشب که ۱۱ شب داشتم رد میشدم و یه مردم از روبروم داشت میومد
همش دارم خوابتو میبینم، خواب خونتو میبینم، انقدر برام قابل لمسی تو خواب که انگار هنوز هستی. کلافم از این قضیه پسر کی قراره حذف شی کامل از وجود من؟ یه ریشه ی مردست که چندوقت یه بار بهش نگاه میکنم و یاد گل خوشگلی که داشت میافتم و با اینکه میدونم مرده دلم نمیاد بندازمش دور.
اولین روز برگشتم پر از تلاطم و اتفاق عجیب بود.
ولی الان ۱۱:۵۹ عه، مامان باباو خواهرمو سفت بغل کردم شب بخیر گفتم و الان تو تخت خودمم و تو آرامش واقعی ام.
داشتن یکی تو زندگیت که راجع به فکرایی که تو عمق سرت میچرخه باهاش حرف بزنی خیلی خوبه، متاسفانه چندوقت زیادیه که همچین شخصی رو ندارم و یه قسمتی از وجودم هی داره داد و بی داد میکنه از این همه حرف و فکر زده نشده.
به خودم میام و میبینم یک ساله تهران زندگی نکردم. غمی میگیرتم که تمومی نداره. به این فکر میکنم که قراره زندگیم این باشه، حداقل تا ۷ سال دیگه، این دوری از خونه و خونواده. هرچقدرم اینجا خوب باشه و بشه خونه اش کرد، هیچجا ایران نمیشه. هیچجا بوی ایرانو نداره.
من گفتم دلم خیلی جدی شوهر میخواد خدای من ولی نه اینکه یکیو بندازی جلوم خیلی جدی به قصد ازدواج بهم نگاه کنه و یه جور واضحی اینو تو حرفاش و اکتاش بهم بفهمونه من واقعا میترسم
یه چیزی. هرچقدر که آدمای نزدیک درجه یک دور خودت جمع کنی، باز یه سری چیزارو به هیچکس نمیتونی بگی، یه سری فکرارو نمیتونی بگی به دوست صمیمیت، به دوست پسرت، به خانوادت.
بازم بعضی شبا یهو خود خودت میشی و میفتی تو تاریکی وجودت و میبینی که فقط خودتی و خودتی.
دوباره میخوام اشاره کنم به اینکه چقدر بدم میاد از ورود آدما به زندگیم و ایجاد نوعی حس براشون تو وجودم و به هیچجا نرسیدن اون حس و کم کم کمرنگ شدن اون آدم از زندگیم و آگاهی به این قضیه و قبول اینکه باید بپذیرم اینو و زندگی همینه، تجربه ی حس های قشنگ اما کوتاه
از صبح که بیدار شدم به طرز عجیبی عصبانیم و تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که تو خونه خودمون تو اتاقم زیر پتو کل روزو بخوابم و بارون بیاد که خب بهش نمیرسم هیچجوره پس بریم که زمین و زمان و جر بدیم امروز :)
نواب ابراهیمی یه ذره منو یاد یه آدمی که یه زمانی با تمام وجود دوستش داشتم میندازه و از اونجایی که الان به طرز عجیبی دلم واسه اون آدم تنگ شده نشستم ویدیو ماکارانی درست کردن نوابو میبینم :)))
خیلی رندم وسط سرکار حوصله ام سررفته بود شروع کردم ریز بشکن زدن، از اون بشکن دو دستیا، و بچه های سرکار پشماشون ریخته بود و اینطوری بودن که این دیگه چه کاریه و its an Iranian thing و خوششون اومده بود و این بامزه بود برام واقعا :))
هیچ پیشامد با موجود نامناسب و تصادفی وجود ندارد. اما چیزهایی وجود دارند که انسان ها نمیفهمند. اگر انسان ها به جای درک چیزهای ناخوشایند، آن هارا حذف کنند، نمیتوانند به زندگی ادامه بدهند.
And sometimes I dream about being a baker living in a cottage house with my family, lover and friends. Where it's always sunny with a lovely breeze, and every now and then it rains and makes us drunk in the smell of wet grass.
یک سختی غیرقابل تحمل برام اینه که من الان اینجا از لحاظ سلامت جسمیو روحی جام بهتره از خانوادم. واقعا حالم بده از اینکه الان تهران انقدر آلودست. اینکه اون همه دود رو دارن نفس میکشن خواهرمو مامان بابام، سردرد دارنو خسته ان همش باعث میشه بخوام بمیرمو نفس نکشم هوای تمیز اینجارو.
افرادی که موقع اشک و گریه زاری و mental breakdown از خودتون فیلم میگیرید، ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آدم مگه وقتی ناراحته تو ذهنش اینطوریه که بزار ثبتش کنم به کارم میاد یه روز؟
از یه جایی به بعد وقتی از بدبختیات واسه بقیه میگی نمیگن درست میشه نگران نباش یا نه بابا گندش نکن چیزی نیست قربونت برم، میگن آره میفهمم زندگی همینه تازه اولشی عادت میکنی. و تو هی منتظری یکی بیاد واست حلش کنه آسونش کنه اما زندگی همینه، تازه اولشی
اولا میگفتم امیدوارم ایران درست و خوب شه
بخاطر اینکه خودم بخوام برگردم
الان میگم امیدوارم ایران خوب شه
بخاطر دوستاییم که سفت موندن و قصد رفتن ندارن. دلم نمیخواد تو این وضع ایران ادامه بدن تا آخر زندگیشون و هی بدتر و بدتر شه
It's weird to think I most likely won't remember today. I won't remember how the train was 8 minutes late or how windy it was.
Today will join my long list of yesterdays, tomorrow i will start again.
The temporary can be comforting.
I won't feel this forever.
امشب بهترین اجرای زندگیم رو رفتم.
واقعا دیوونه بودم، تک تک آهنگارو میتونستم بو کنم مزه کنم ببینمو تجربه کنم.
امشب تمام روح و بدنم زنده بود.
ممنون #داماهی
۸۰ درصد community که توی فضای مجازی بوجود اومده مثل هم زندگی میکنیم.فقط بعضیا میان از تن ماهی جوشوندنشونو شلوار پا کردنشونو راه رفتنشون تو آفتاب فیلم میگیرن،زوم این و زوم اوت میکنن میشن خفن میشن آخ کاشکی منم مثل این بودم.همه حالمون خوبه به صورت کلی عزیزان، بدبختیم که همه دارن پشت
زندگیِ بیرونی همه تو ایران بده، ولی یه سری زندگی درونیشون خوبه.. دوستاشون خیلی خوبن خوانوادشون خیلی خوبن.. اینا وقتی مهاجرت میکنن خیلی اذیت میشن و دلشون انقدر واسه ی زندگی درونیشون تنگ میشه که حتی بدیای بیرونی شم ترجیح میدن بعضی وقتا به حال خوب بیرون از ایران بودنشون
از استرس پروژه هام که هنوز انجام ندادم دیشب تا صب کابوس دیدم خواب اولین پسری که خیلی دوسش داشتم و دیدم که رفتم تهران بهم میگه من واقعا خیلی دوستت دارم و تو خیلی تغییر کردی الان لطفا برنگرد بمون پیش من