واقعا چتونه؟
هفته اول برن دانشگاه بچن، جلو بشینن بچن، درس بخونن بچن، تمرین حل کنن بچن و و و
واسه همینه پیشرفت نمیکنیم، از سرو ته همه چی میدزدیم، اگه هم یکی بخواد با دیسیپلین رفتار کنه انقد میکوبیمش تا مث خودمون بشه
دست بردارید دیگه
پریودی واقعا عجیبه
اندازه حسین تو کربلا خونریزی داری مجبوری درس بخونی چون امتحان داری به بقیه لبخند بزنی که مثلا همه چی اوکیه بعد تازه یه مادر جنده تو اینستا پیدا میشه میگه کل خونریزی خانوما اندازه ۳ قاشقه
دِ آخه کصکششششش
هرکی ازم ناراحت میشه به کیرم، سین میکنم جواب نمیدم به کیرم، باهام حال نمیکنید به کیرم، عمیقا به کیرم، انقدر به کیرم که نگو، همش به کیرم، دریا دریا به کیرم، خیلی زیاد به کیرم، تا صبح قیامت به کیرم.
کله صبح قبل دانشگاه رفتم قهوه خریدم و از مغازه اومدم بیرون، دو دقیقه داشتم با در ماشین ور میرفتم و باز نمیشد که سمت چپمو نگاه کردم دیدم شت ماشین جلویی مال منه:))))
جدیدا حس یه بچه ۳ ساله رو دارم که مامانش ولش کرده تو خیابون، کلی ادم از این خیابون رد میشه ولی تنهایی من از بین نمیره، وسط پیاده رو هاج و واج وایسادم و هربار که یکی نگام میکنه یه بهونه جدید برا گریه پیدا میکنم….
حقیقتا دیگه کارم از فروپاشی روانی گذشته، حوصله هیچ مکالمه یا هیچ تماس و پیام و در کل هیچ ادمی رو ندارم، متنفرم از اینکه ادما سعی میکنن دورم باشن، دلم میخوام با همه ادما ی مرز خیلی بزرگ داشته باشم
من دقت کردم بچه ها، هیچی دیگه خوشحالم نمیکنه، هیچی.
ناراحتم نیستم، کلا حس خاصی ندارم، و این خودِ خود افسردگیه. جالبیش اینه که عصبی نمیشم فریاد نمیزنم، ناراحت میشم ولی دیگه اون حالت عصبانی رو ندارم، نمیدونم دارم به کجا میرم فقط دارم میرم…
این فعالای سیاسیِ مادر به خطا چرا هر سنگی از آسمون میباره یه حمله به آثار هنری میکنن؟؟
این چصونه واویلا بازیاتونو ببرید دم سازمان حقوق بشر
بعد اصن مدیر اون موزه کدوم مادر جنده ایه که اینا با رنگ و غذا و چاقو وارد میشن؟!