یه سریا رو میبینم که از همه لحاظ قشنگن؛ هم قشنگ حرف میزنن، هم با شعورن، هم قشنگ لباس میپوشن، هم هدفهای قشنگی دارن، هم کارهای قشنگی تو زندگیشون کردن و خیلی چیزای دیگه. کاش میتونستم باهاشون صمیمی بشم تا منم در نوع خودم مثل اونا بشم.
بچههای امیرکبیر توروخدا زود بیاین بیرون، دیده شده لباس شخصیها اومدن تو دانشگاه و تحریکآمیز رفتار میکنن تا جو رو متشنج کنن. هرکسی که فکر میکنن الان دانشگاس، بش بگین بیاد بیرون.
پلیس منو علیس و سپهر رو ساعت چهار صبح گرفت. پیاده شدیم، دستارو گذاشتیم رو ماشین و کیف پولمون رو گرفتن. سه تا کارتدانشجویی امیرکبیر رو که دید و مارو ول کرد که بریم. واقعا اون کارتا کونمونو سیو کرد =))))
همه تمرینها رو حل کردم، بعد دوست عزیز من که تمرینهارو براش فرستادم، بدون تغییر، یعنی حتی همون عکسهایی که من گرفته بودم رو به عنوان جواب تمرین خودش فرستاده؛ و اینطوری شد که محمد از نمره تمرینها صفر گرفت.
من اینجا کم مونده گریه کنم، بغلیم داره از خنده پاره میشه. یکی دیگه اونور خوابیده. یکی دیگه هم تو این اتاق داره برای خودش غذا درست میکنه. =))))))))))))))
جایزهی غمانگیزترین لحظه هفته رو هم میدم به وقتی که بغضم داشت میترکید اما نمیتونستم اجازه بدم چون مامانم پشت تلفن اگه صدای گریهمو میشنید ناراحت میشد.
منو راهنمایی کنین لطفا. چجوری تو اماکن عمومی وقتی از یکی خوشمون اومد، بهش بگیم؛ جوری که هم زشت نباشه، هم طرف معذب نشه؟
همهش به خودم میگم با اینکارت فقط طرف رو معذب میکنی ولی خب بعضا خیلی خوشگلن آخه :))))