با صدای رضا چشمای سبزمو که با لباس نارنجیم هارمونی خاصی داشت اروم باز کردم و از بین مژه های بلند و پرپشتم که خدادادی این طوری بودبهش خیره شدم. با دیدنم اشکاشو پاک کرد و اخماشو کشید تو هم. سریع از جام بلند شدم و با بغض خاصی گفتم:
م م منو ببر خونه، من میخوام پیش م م مامانم باشم.