دستهای تو بود که به نان طعم میداد پنیر را به سفیدی برف میکرد و روز میآمد و سر راهش با ما مینشست. حالا که تو رفتهایی و ملال غروبی نان را قاچ میکند و برگ درختان به بهانۀ پاییز ناپدید میشوند. - شمس لنگرودی
سیاه: «پس حتماً به گورستون سری بزن؛ انجا پر از آدمهاییه که روزی عقب خودشون میگشتن. آدمهایی که سر دو راهی فریاد زدن از کدوم راه؟ امّا یه راه بیشتر نبود!» - سه نمایشنامهی عروسکی؛ بهرام بیضایی.