سیگار و روشن کرد و داد دستم ، بهش گفتم :
دل در گروی چند هنر داشتم این شد !
ای بی سپران من که سپر داشتم این شد
رودی که به سد خورد ، ز اندوه ورم کرد
یعنی عطش سیر و سفر داشتم این شد
#حسین_جنتی #مهسا_امینی
امروز بعد کلی حرف تو جلسه و کلی اعتراض از طرف ما ، دوباره بهمون گفتن توکل کنید درست میشه انشاالله . منم گفتم : ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود ، نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد . بعد گفتن این شعر سکوتی توی جلسه حکم فرما شد
#حسین_جنتی
امروز جایی بودم یک اخوندی میگفت اینها فکر میکنند دارن به جمهوری اسلامی لگد میزنند ؟ توی سرم صدای #حسین_جنتی پخش شد : بی پرده عزیز ماست آری ، هر کس لگدی به این جسد زد
امروز داشتیم توی یک سایتی ثبت نام میکردیم ، بعد همکارم موقع پر کردن فرم گفت : مسلمون بزنم دیگه ؟ گفتم : از مسلمانان ملولم ، پس مسلمانم هنوز
#حسین_جنتی
امروز رفتم بانک عابرمو بگیرم ، مسئولش به مشتری گفت : سپرده ی زیر یک ماه سود ندارد . همون لحظه یک شعری اومد توی سرم
مگر که شرم کنی، این ستم غرور ندارد!
شکستدادنِ مُشتی گرسنه سور ندارد!
#حسین_جنتی
تو رعد و برق گمان کرده ای ولی به یقین
صدا ، صدای تَرَک های استخوان من است
نگاه کن به همین پرچمِ موافقِ باد
که استعاره ای از مردمِ زمانِ من است
#حسین_جنتی
جستجوی مرهم و درد شدیدی بیش نیست
امتحان کردیم این دنیا امیدی بیش نیست
با نسیمی گاه از چشمت می افتد پرده ای
آنکه چون سرو است میبینی که بیدی بیش نیست
#حسین_جنتی
جایی منتظر یک مقام مسئولی بودیم و هی میگفتند الان میاد الان میاد . جلوی چند تا ارزشی بودیم که گفتم : به ما گفتند می آید ، به پیغمبر نمی اید . سکوت عجیبی اونجا رو فرا گرفت
#حسین_جنتی
اومدم یک جایی که همه مذهبی هستند ، یکی گفت شکرِ خدا و اما چیزی که همون لحظه توی سر من پخش شد :
شُکرَ خدا که سفرهی باریکِ شیخ و شاه،
پَهن آنچنان نبود که ما بیشرف شویم
#حسین_جنتی
یکی ام نداریم بهش بگیم :
به شعر می کشم این قصه را چو بسیاران
که عاشقِ توام ای مهربان تر از باران
که راز عشق برون می زند به ناچاری
چنان که بوی خوش از حجره های عطاران
#حسین_جنتی
دیروز دیدم یکی از این بچه گربه هایی که تو اداره غذا میدم مُرده . امروز فهمیدم یکی از همکارها گوشت براش انداخته و گوشت رو سمی کرده تا بمیره . یاد حرف حسین جنتی افتادم : هیولاها همسایه ی ما هستند ، هیولاها در خیابانند ، در اداره ، گاه حتی در خانه
خودفروشی شانِ انسان نیست،آری ای برادر!
کاش اما در ازای لقمهای نان بوده باشد...
از میانِ شعرها،تاریخ این را میپسندد:
"شعرِ آزادی که با شاعر به زندان بوده باشد!"
#حسین_جنتی
#حسین_جنتی_را_آزاد_کنید
خدایا! بندگان را امتحان اندازهای دارد!
تحمل کردنِ رنجِ جهان اندازه ای دارد!
سخنها با تو دارم یارب! اما شرم میگوید:
نگهکُن با که میگویی! دهان اندازهای دارد!
#حسین_جنتی