چهارسال گذشت و تو ازمیان تمام مردگان این سالها، زنده ترین بوده ای..
کاش فردا میرفتم توس..نمیشود،نمیروم..
اما میشود سکوت خانه را شکست و آواز تورا شنید که لابد خیره شده ای به چشم انداز روبرو بادستانی که آرام گرفته اند روی زانوهاو لبی که میخواند:
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان...