میدونید چیشد؟
اون مادر جنده ها تو دبستان سمیه پادادشهر ، منو روز جشن کیریشون کشوندن مدرسه ، گذاشتنم تنهای تنها تو مدرسه (بدون همکلاسیا و کلاس سومیا) و خودشون رفتن مسجد .
از فرداشم همه میگفتن ما بزرگ شدیم و بالغ شدیم و تو خدا رو دوست نداری .سال بعدش رفتم ابراهیمی ولی یادم نمیره.