داشتم قهوه میخوردم یه پسر و دختره اومدن
پسره خیلی استرس داشت متوجه شدم قراره با مامان دختره آشنا شه،دستاش میلرزید
مامان دختره اومد،دقیقا۸دقیقه هیچی نگفتن مامانه منتظر بود پسره حرف بزنه منم دیدم اینا حرف نمیزنن منم منتظر بهونه برا حرف زدن ، الان ۳۰ دقیقس دارم حرف میزنم باهاشون