پارسال توی جشن فارغالتحصیلی دانشگاه اینو داد و وقتی گرفتمش با خودم گفتم میذارم با مامان بابا بازش میکنم. بعد کلی اتفاق بالاخره امروز تونستیم دور هم بازش کنیم :)
این آفیس ما از شدت نرد بودن همه واقعا صحنه های جالبی میبینی توش.
یه آدم ۳۰ و اندی ساله که از استنفورد اومده و کلی پیپر خفن داره رو میبینی که داره در مورد pokemon و این که همه نقاط ضعف و قوتشون رو میدونه حرف میزنه:)))
یکی دیگه هم میگه رفته 3d printer گرفته باش قندون بسازه:))
بچه ها فامیل واقعا عجیبه. بعد چند سال کاملا out of nowhere پیام داده "چرا حالا ریش گذاشتی😊"
و وقتی جوابشو میری بدی میگه راستی برا ما دعوتنامه بده بیایم کانادا از نزدیک ببینیم:)))
فهمیدم شرکتمون میشه بگی برات وکیل بگیره و همه کارای PR رو برات بکنه و هزینه همه چی رو هم میدن.
به عنوان یه اصفهانی از وقتی فهمیدم از چنین چیزی استفاده نکردم جوری آتیشگرفتم که فقط پرتاب ابراهیم نبی با منجنیق میتونه خاموشش کنه:)
امروز توی شرکت ۲ تا همکار چینیم داشتن باهم حرف میزدن و وسط کار یکیشون اسم اون یکیو اشتباه گفت معلوم شد با یه همکار چینی دیگمون اشتباهش گرفته:)))
موقعیت ۱۰/۱۰
شرکت ما دم financial district عه و اکثر آدمایی که میبینی خیلی رسمین و کت شلوار اینا پوشیدن. اونوقت الان دیدم منیجر ما با دمپاییه و رو جورابش پر عکس اردک اسباب بازیه:)))
Computer science in a nutshell:))
زنگ زدم اداره مهاجرت کانادا ببینم دارن چه گهی برای PR من میخورن. از بس تلفن گویاش گفت اگه دنبال پناهندگی از فلان کشورید فلان کنید، اگه از فلان کشورید بهمان کنید کاملا برام واضح شد چرا منو بررسی نمیکنن:)
قشنگ طویله شده
یه ریکروتر اومده لینکدینمو دیده ولی متاسفانه چون چند جا امروز اپلای کردم و درست نتونستم بفهمم طرف از کجاس تنها راهی که به ذهنم میرسه بش پیام بدم اینه که
"شما مال کدوم کمپانی بودید؟ من همونو خیلی دوست دارم"
:))
متاسفانه تقریبا غیر ممکنه که بتونم هر روز علاوه بر کار کردن و آشپزی و کارای روزمره همزمان ورزش کنم، ساز بزنم، مطالعه داشته باشم و کنار همه اینها سلامت روان رو هم حفظ کنم. عملا زندگی خیلی غیرقابل پیش بینی تر از چیزیه که بشه براش برنامه دقیق ریخت و دیر یا زود باید اینو قبول کنم:(
کمکم صدای پیر شدن مامان بابام میاد و واقعا ناراحت کنندست. دیگه بابام superman و مامانم wonder woman نیست و غبار فانی بودن روی چهره جفتشون نشسته.
غم عجیبی توشه که با هر چیزی که دیدم تا حالا فرق داره، و مشکل اصلیش اینه که هیچ کاریش نمیشه کرد. هیچی.
دارم برای ناهار خداحافظی یکی از همکارای غیر ایرانیم که داره از شرکت میره غذا سفارش میدم. بش گفتم چی دوست داری بگیریم گفت غذای ایرانی. اشک شوق تو چشمام حلقه زد و حسمیکنم رسالتمو انجام دادم✊
واقعا من ریدم توی اداره مهاجرت کانادا.
بدون بررسی زرت بعد سابمیت ویزای داداشم ریجکت شد.
۱۰ ماهه منتظرم PR خودم بیاد.
کلی هم به این دولتشون دارم تکس میدم.
اونوقت زرت و زرت آقازاده راه میدن.
این که این همه آدم رفتن کنسرت زد بازی واقعا عجیبه. به خصوص که اطراف خود من چند نفر که اصلا توقع نداشتم رفتن.
وقتی میگیم ایرانیا از آخوند گذر کردن ایرانیا شامل این افراد، کسایی که میرن اربعین کربلا و... هم میشن و این خودش یعنی هنوز ریدیم.
واقعا تف تو جمهوری اسلامی که من و مامانم باید پشت ویدئو کال گریه کردن همو برای فوت مامانبزرگم ببینیم، در حالی که کمتر از ۱ سال پیش هم همو بغل کرده بودیم برای فوت بابابزرگم زار میزدیم. جفتش به خاطر کرونا و عوارض دراز مدتش...
با پسر داییم که ۱۰ سال ازم کوچیکتره برای عید کال کرده بودم و حین حرف زدنش حس میکردم استرس داره وقتی باهام حرف میزنه. از بین حرفاش فهمیدم منو یجوری تو سرش میزنن و میگن باید مثل علیرضا بشیو از این حرفا. حقیقتا اعصابمو خورد کرد. واقعا باید رید توی تربیت خانواده ایرانی.
واقعا از یکشنبه که خورشت ماست خوب خوردم دست کم ۱ لول زندگیم بهتر شده:))
این تنها حلقه گمشده در ایجاد حس تعلق من به کانادا بود و واقعا راضیم که حل شد:))))
من از یکسال پیش وقتی عزیزترین فرد زندگیم رو توی ایران به خاطر کرونا از دست دادم هیچ چیزی از ایران رو دنبال نمیکنم چون ایران آخرین باری که توی کما روی تخت بیمارستان دیدمش رو یادم میاره و همه اون کثافت به خاطر عدم مدیریت این گوساله ها بود. هر کاری کردم کافی نبود که زنده بمونه...
خواب میدیدم برای امتحان حسابان نخوندم و حتی نمیدونم امتحانش کی عه. در حین این که از استرس داشتم خفه میشدم هی یادم میومد ۱ سال و نیمه فوق لیسانسمم گرفتم و غیر ممکنه درس حسابانی داشته باشم که بخوام براش استرس بگیرم😂
ولی خب خیلی توی خواب این منطق تاثیر نداشت ظاهرا:)))
هفته پیش برای آفیس غذای ایرانی گرفتم همشون کفشون برید.
امروز منیجرم پیام داد گفت برای دوشنبه هم که منیجر اصلیمون از آمریکا میاد بیا از همون ایرانیه بگیریم خیلی خوب بود. فقط یه غذا بدون گوشتم توش پیدا کن چون خود اون بابا گیاهخواره:))
اولین باره میبینم انقدر ذوق میکنه:)))
یه بلندگوی هوشمند دارم طی ۲ سال اخیر بیشتر ازش فقط ساعت و وضعیت آب و هوا رو پرسیدم. امروز صبح وقتی ازش ساعتو پرسیدم گفت من تو کارای دیگه هم میتونم کمکت کنم اگه بپرسی.
انگار فک کرده به اندازه کافی خوب نیس:)))
امروز زودتر از معمول از کار برگشتم خونه و تویمترو بچه مدرسهای ها رو میدیدم. بچگی و فاز بامزه ای داشتن خیلی هاشون. یادم اومد همسنهای اینا رو دارن ایران میکشن و برای یک لحظه عمیقا بغض کردم. لعنت بر پدر نداشتتون.
#مهسا_امینی
باید رید توی سیستم اداری کانادا. انقدر کنده که شما الان بگی میخوام پرمیت بگیرم انگشت توی گوشم بکنم میگن باید دست کم ۴-۵ ساعت توی صف وایسی.
خب پدرسگا ۲ تا آدم بیشتر استخدام کنید.
کلا جالبه اینجا تقریبا هر چیزی توی سیستمش کشش تقاضا و جمعیت فعلی رو نداره و کلی باید توی صف باشی.
مامانم در زمینه جاساز کردن و به زور فرستادم سبزی خشک واقعا یه پابلو اسکوباره برا خودش.
کلی اصرار کردم سبزی نفرست الان اومدم کیسه دارویی که دوستم از ایران اورده رو باز کردم دیدم یه کیسه کوچیک سبزی آسیاب شده هم توشه:)))
مادر من پونه کوهی آسیاب شده به چه درد من میخوره😂😂😂
بچه بودم داییم میگفت صادق هدایت میگه اگه دنیا یه خونه باشه خاور میانه توالت و ایران چاه خلاشه.
مطمئن نیستم این حرف مال هدایت بوده باشه اما هرچی بزرگ میشم بیشتر به درست بودنش پی میبرم.
در آستانه ۲۶ سالگی میبینم که با این که بالغ تر و پخته تر شدم نسبت به ۱۵ سالگیم مثلا، اما هنوز هم زندگی رو نفهمیدم و دارم با این کنار میام که هیچ وقت احتمالا نمیفهمم. احتمالا هیچ کدوممون نمیفهمیم.
در واقعا انگار مثل یک مسابقست که نه سر داره نه ته و باید از مسیر لذت برد.
خواستم غر بزنم چرا باید برای کار برم آفیس و واقعا توی خونه بهترم کار میکنم یادم اومد یه سری توی هند صبح بلند میشن میرن آفیس تا زنگ بزنن مردمو اسکم کنن:))
Ello Sir,
My name is Bill Gates and you have won 2000 dollars of Microsoft gift cards
چند وقت اخیر تا حدی خرجهای ریزی که فکر میکردم به جایی نمیرن رو کم کردم و کمتر هم از بیرون غذا گرفتم. واقعا باورم نمیشه انقدر اثر داشته و مجموع خرده خرید ها انقدر زیاد میشده!
فکر کنم با این فرمون برم به مراتب زودتر از چیزی که فکر میکردم بتونم خونه بخرم😂
و مقابله با آخوند اولش همین نرفتن اربعین یا کنسرت زدبازیه. نه این که از زیر پتو بشینی تویت بزنی یا استوری/نوت اینستاگرام بذاری و فک کنی کون فعال بودنو پاره کردی بعدش بلند شی مث گوسفند بری اینجا ها.
واقعا social activism my ass
این که این همه آدم رفتن کنسرت زد بازی واقعا عجیبه. به خصوص که اطراف خود من چند نفر که اصلا توقع نداشتم رفتن.
وقتی میگیم ایرانیا از آخوند گذر کردن ایرانیا شامل این افراد، کسایی که میرن اربعین کربلا و... هم میشن و این خودش یعنی هنوز ریدیم.
حس میکنم هیچ وقت این که اینجا توی جیم بعد تمرین پاره بری توی رخت کن و زرتی کون لخت یه نره خرو ببینی برام طبیعی نشه. بابا بپوشونید اون خندق بلا رو.
تازه با همون وضع دست به کمر وایمیسن small talk هم میکنن:))