آقایی که لباس نارنجی تنته
خیلی مشتی هستی
خیلی کارت درسته
وسط دعوای اون زن و شوهری که ماشینشونو وسط خیابون نگهداشته بودن و داشتن همدیگرو میزدن اومدی بچشونو بغل کردی و حواسشو پرت کردی تا دعوای مامان باباشو نبینه.بعدشم بردی تو مغازتو
بهش خوراکی دادی
تو خیلی آدم حسابی هستی
😍😍😍😍
پسر پشمااااااااااااام😳😳😳😳😳
این توییتو یادتونه؟
اون خانوما دزد بودن و کارتی که باهاش اونقدر خرید کردن کارت دزدی بوده🤦🏽♂️🤦🏽♂️🤦🏽♂️
الان اومدن دارن فیلمای دوربینا رو چک میکنن
که قیافههاشونو ببینن
#رشتو
پارسال همین موقع ها بود که رفتم همدان و با اکسم دعوا کردمو بهم زدیم و برگشتم.
خیلی از نظر روحی خراب بودم،داغونِ داغون.
خیلیاتون نمیدونین که من خیلی سال بود که مواد مصرف میکردم.چیزی نزدیک به ۲۰ سال.
مصرف کننده مستمر نبودم ولی دیگه ماهی یبار یا دوبار رو حتمن میکشیدم
دیروز رفته بودم خرید،صاحب مغازه یه آقای خوشتیپ و خوش چهره و خوش برخورد بود
داشتم خرید میکردم دوتا پسر اومدن تو مغازه یه پسر ۱۸_۱۹ساله و یه ۱۳_۱۴ساله
یهو پسربزرگه گفت بابا این وسیلههارو کجا بذارم
زدم به تخته گفتم آقا اصن بهت نمیاد پسربزرگ داشته باشی!متولد چندی؟
گفت۶۱
👇
#رشتو
یه همکاری دارم که تو مغازه همه کار میکنه
یه جورایی آچار فرانسهس.
ایشون ضایعات مغازهرو جمع میکرد میداد به این چرخیا و یه پولی ازشون میگرفت
مثلا روزی ۱۰_۱۵هزارتومن
یبار بهش گفتم من یه انباری خالی دارم بیا اینارو جمع کن بذار تو ماشین من،شب میبرم خونه جمع میکنم تو انباری
رفیقم رو با یه دختره دیدم،
فهمیدم ازدواج کرده.
دختره گویا متولد ۸۰ بود.
میگم این یکم سنش کم نیست برات؟
میگه اره،کوچکتر گرفتم که
خودم بزرگش کنم!!!
انگار آکادمیه فوتباله که میخواد
از تیم پایه شروع کنه
😐😐😐
عکس سمت چپ بابام ۳۵ سالشه و من ۶ سالمه
عکس سمت راست من ۲۳ سالمه
همه بلند بگین پشماااام😂😂😂
من دقیقا مصداق قرمه سبزیام هر چی سنم میره بالاتر جاافتادهتر و بهتر میشم🤣🤣🤣
خودشیفته هم خودتونین😉😉😉
این اتفاقو تا الان نگفته بودم
اون شبی که رفتیم بله برون خونه فرحاینا
آخرای مجلس یهو حالم بد شد و فشارم رفت بالا
با خواهرم و فرح و داداشش رفتیم درمونگاه،رفتم زیر سرم و حالم خیلی بد بود،ازونجا فرستادنم بیمارستان🤦🏽♂️
ولی بخیر گذشت و صبح برگشتیم خونه
به هرکی میگفتیم تو بله برون
👇
نشستم کل زندگیمو بالا پایین کردم و دیدم روحمو گوه گرفته.دیدم باید یه تکونی به خودم بدم.از همونجا تصمیممو گرفتم و الان یکسال شد که پاک پاکم.
فکر نکنین به همین سادگیه ترک کردن،اونایی که ترک کردن میدونن ترک کردن یابویی چیه
نه کمپ بری نه قرصی بخوری،هیچی هیچی
خودم بودم و خودم.
یکی ازمسافرا روزمو ساخت.مسیرش رفت وبرگشت بود باتوقف.رفت تویه قنادی و زنگ زدکه کارش بیشترطول میکشه وبابت معطل شدنم معذرت خواهی کرد.تایم توقفشو بیشترزدتوسیستم.۴۰دیقه طول کشید زد یه ساعت.وقتی برگشت دوتاجعبه دستش بود یکیشودادبمن گفت براشماگرفتم چون هم معطل شدین وهم تولدمه
😍😍😍
#رشتو
دیروزخواهرم تعریف میکرد صاحبخونه یکی از دوستاش که یه خانوم تنها با یه بچه کوچیکه رهن خونهشو یهو از۱۹۰میلیون کرده۸۰۰میلیون
این اتفاق برا قبل تاسوعا عاشوراس
این بنده خدا هرچی گشته دنبال خونه
به نتیجه نرسیده و کاملا مستاصل شده بوده
زنگ میزنه به صاحبخونهش باگریه زاری میگه
👇
اینجا اصن بحث پول نیست
بحث کاسبی درسته
بحث اعتماده
ما دونفر اولین بار بود که همدیگهرو میدیدیم و هیچ شناختی از هم نداشتیم ولی تو همون یه ساعتی که با هم حرف زدیم به یه شناخت رسیدیم
خلاصه که دیشب حال جفتمون خوب بود😇
فقط میخواستم از خونه فرار کنم و بزنم بیرون.
وقتی از همدان برگشتم یه راست رفتم خونه همون دوستم.تا دوروز خونه نرفتم و نشستم اونجا خودمو با مواد خفه کردم.
برگشتم خونه،نشستم با خودم خلوت کردم
با خودم گفتم داره ۴۰ سالت میشه
اصن میدونی با خودت چند چندی لعنتی
۲۰ سال کشیدی کجارو گرفتی؟
تا قبل اینکه برم همدان با یکی از دوستانم که خونه یکی بودیم خیلی مصرفمون رفته بود بالا.طوری که هیچ کنترلی روش نداشتم و هر روز به بهانههای مختلف از خونه میزدم بیرون که بریم برای مصرف.
شده بودم یه آدم بی اعصاب که حوصله هیشکیو نداشتم حتی خانوادمو
یه مدت همه #انسولین_نیست زدین و بعدش همه فراموششون شد.این انسولین هایی هست که من طی یک سال گذشته مصرف کردم.
و الان دوماهه که انسولین گیر نیاوردم
لطفا #ريتويت کنین همه ببینن
#انسولين
#انسولین_نیست
#ريتوييت_لطفا
با دوست دخترم رفته بودم یه رستوران شیک نمکدونش ازین پیچوندنیا بود
هی تکونش میداد،نمک نمیومد
خیلی آروم تو گوشش گفتم:بپیچونش
اونم اول یه نگاه به دوروبرش کرد و
نمکدونو گذاشت تو کیفش
😂😂
الان خیلی حالم خوبه،اینکه انقدر برا خواهرزادههام وقت میذارم روحمو ارضا میکنه.
یه تشکری بکنم از یه سری از رفقا که خیلی خوبن و اگه کنارم نبودن شاید نمیتونستم
این دورانو بگذرونم
احمد که همیشه کنارم بوده و برادرترینه❤
@nomber_seven777
سپیده عزیزم که رفیقترینه😍😍
@Seeepideh_70
رفقا امروز این خانواده رو اول بلوار شهرداری
از سمت بلوار ارم دیدم
ریتوییت کنین شاید چنتا آدم خیّر ببینن و
کمکشون کنن
شاید تو این سرما یه سرپناهی
براشون پیدا بشه🙏🙏🙏🙏
#کرج
#مهرشهر
#رشتو
تو مغازه یه قانونی هست که روزای تعطیل صبحونه
نیمرو یا املته.چند روزه که یه زن و شوهر اضافه شدن به فروشندههامون.جمعه صبحونه رو که بچهها درست کردن
تا آوردن سر میز یهو همه حمله کردن به ماهیتابه و
بشقاباشونو پر کردن.این دونفر هم که جدید اومدن موندن پشت ویترین
👇
در توانم نیست انقدر رهن بدم
یه مبلغی اضافه کن که من بتونم جورش کنم و همینجا بشینم
صابخونههه میگه من اومدم شهرستان برا تاسوعا عاشورا نذر دارم باید کلی غذای نذری درست کنیم
الانم وقت ندارم با تو حرف بزنم
سریعتر خونه رو خالی کن😡
خیلی دوست داشتم بهش بگم
اجرکم عندالله جاکشِ پفیوز😡😡
این اتفاق افتاد،از پرستار بگیر تا دکتر همه میخندیدن و به فرح میگفتن چه شرایطی براش گذاشتی که این بنده خدا حالش بد شده😁😁
خلاصه که اون شب خاطرهای شد برامون
@yekii_yekdoone
قدیما که سنم کم بود اگه جایی میشنیدم یا میدیدم که یه مرد سی چهل ساله با مادرش زندگی میکنه،تو عالم بچگی خیلی برام عجیب بود.
میگفتم این آقا چرا زن و بچه نداره؟
چرا باید با مادرش زندگی کنه؟
الان که خودم دارم با مادرم زندگی میکنم
به تمام جوابام رسیدم
این بود انشای من😊
چند روز پیش خواهر بزرگم قلبش درد میکرد بردیمش دکتر،فهمیدیم یکی از رگای قلبش بسته شده.امروز از ۸ صبح بردمش عکسبرداری هستهای و یه ساعته برگشتم.همه اینا وظیفمه ولی سختترین کار اینه که نذاریم مامانم بفهمه
این خیلی سخته که همش باید بهش دروغ بگیم
😔😔😔😔
یه همسایه جدید اومده برامون،تو پارکینک دختروشونو دیدم.سلام کرد منم جوابشو دادم
(میخواستم بگم سلام عموجون انقدر که کوچولو بود این دختر،ولی نگفتم)فکر کردم میخواد از تو ماشینشون چیزی برداره یهو دیدم ماشینو روشن کرد رفت😳😳😳
خیلی کوچولو بود،خیلی
آخرین مسافرام دوتا دختر بودن که جمع سن جفتشون از من کمتر بود.
بنظرتون دوتا دختر تنها با این سن ساعت ۲ شب بیرون باشن جالبه؟
از پارک خانواده جهانشهر بردمشون مسکن مهر ابریشم.بچه های کرج میدونن چه فاصله زیادیه بین این دو مکان
۱
از خیلیا میشنویم که به شوخی یا جدی میگن ببینیم دعانویس فلانی کیه بریم ��یشش.
ولی من میخوام در مورد یه نفری حرف بزنم که فکر کنم خودش دعانویسه.
یه همکار خانومی داریم که الان بعد ۷ ماه کار کردن باهاش با بقیه همکارا متفقالقول میگیم
👇
تنها دلیل قانع کنندهای که یه نفر انقدر خوشحال باشه از عروسی داداشش اینه که بعد رفتن داداشش اتاقش برسه به این
پ.ن.این عکسو سه سال پیش تو گوهردشت کرج گرفتم
ساعت ۹ صبح که ما تازه کرکرههای مغازه رو دادیم بالا و هنو گیج خوابیم،میایی میگی ۳ کیلو دانمارکی میخوام،اکی!
ولی لعنتی دیگه چرا میپرسی تازهس؟؟؟؟؟
آره شیفت شب وایسادن براشما
دانمارکی پختن😒😒😏😏
پ.ن۱ من تو یه کافه قنادی کار میکنم
پ.ن۲ دانمارکی ۱۲ ظهر به بعد آماده میشه
همکار بیشعور داشتن این شکلیه که هرچیزی میخری باید اسم بنویسی روش بذاری تو یخچال که دیوث خان برنداره
بارها تو جمع همکارای دیگه ریدم به هیکلش ولی
آدمی که عزت نفس نداره بهش برنمیخوره
عجیبتر اینکه این آدم ۴۷ سالشه🤦🏽♂️🤦🏽♂️
بابای منم ۱۴ سال پیش یه دوشنبه روزی زنگ زد بهم گفت یه جفت پوتین برات خریدم چهارشنبه میارم برات ولی دیگه نیومد
(بابام تو پالایشگاه گاز سرخس بود.شنبه تا چهارشنبه اونجا بود)
بیایین بگین بیشترین مسیری
که پیاده رفتین چقدر بوده؟
خودم سال ۹۵ خیابون ولیعصر حدفاصل میدون تجریش تا منیریه رو پیاده رفتم
ساعت ۱۰ صبح راه افتادیم ۷ عصر رسیدیم
البته تو مسیر دوتا کافه و یه رستورانم رفتیم
خیلی تجربه خوبی بود