این مهاجر بدبخت، رفت تو دسشویی شرکت گریه کرد دید کافی نبود. کوله رو برداشت و رفت تو پارکینگ گریه کرد. بعد تو راه خونه گریه کرد. الانم تو خونه.
لعنت به جنگ. من کل خاندانم ایران زندگی میکنه. من دلم تو دستمه. لعنت بهتون که آرامش رو حروم کردین.
خونه مژگان و پدرام رو گذاشتن واسه فروش. چه خونه ای. چه زیبا دکور شده. چقدر با سلیقه. مگه میشه یادمون بره که چه کردند با این مردم. غمش مثل زخم دلمه بسته است. هر چند وقت یکبار یجا گیر میکنه و کنده میشه. دوباره از زیرش خون تازه میزنه بیرون.
#PS752
#WeNeverForget
تنها غذایی که این پسر با کله میره توش پاستا با اسفناج و پودر بادوم هست و البته ماست. حالا من کلی استرس هم میگیرم که پاستا نپره تو گلوش اما دیدنش موقع خوردن خیلی خوبه.
#هفتماهگی
خوشم میاد اینایی که از ایران میخوان مهاجرت کنن کانادا، اول میپرسن: راستی تو کجا بودی؟
تا میفهمن من آلبرتا هستم عقب نشینی میکنن.
عزیزم، کانادا فقط تورنتو و ونکوور نیست.
فوریه ماه غم شد برای من. از کی؟ از جولای ۲۰۲۰, از همون موقع که گفتن قلب کوچیکت دیگه نمیزنه. از روز اول فوریه دارم روزها رو میشمارم تا به ۲۷ برسم. روزی که قرار بود به جز قلبم، دستهام رو هم بگیری.
به شدت بدم میاد وقتی به یکی میگم دارم مهاجرت میکنم هیستون، و اون ادم فقط به نکتههای بد اشاره میکنه. حالا مگه من گفتم دارم میرم جای بهتر که میخوای ثابت کنی اینجا بهتره؟!!! I just wanna leave this damn city.
ما زنها از سقط کم میگیم، کم مینویسیم. شاید چون که طاقت گفتن دوبارش رو نداریم. هنوز هم با گفتنش اشک میریزم و این خیلی سخته که بخوای راجبش برای همه توضیح بدی. چون توضیحی نداره. طبق آمار ۲۰ تا ۳۰ درصد بارداریها در هشت هفته اول به پایان میرسن. بدون دلیل خاصی.
@simbaaustralia
مامان منم. میرفت پارک سر کوچه دوست پیدا میکرد میومد زندگیش رو برای من میگفت. میگفتم یعنی طرف همه اینا رو گفت و تو فهمیدی؟ میگه آره بهش گفتم من لیسنینگم خوبه اما اسپیکینگم نه. تو حرف بزن من میفهمم.
بعد از سقط فهمیدم که چقدر رایج هست و من خبر نداشتم. توی دنیای گل منگلی خودم بودم و یهو افتادم تو چاه. بدتر از همه؟ حرف کسانی که فکر میکنن دلایل سقط رو اونا بهتر از پزشک میدونن. چیز سنگین بلند کردی؟ پریدی؟ حتما به خاطر گربه بوده!
دو هفته گذشت ازون روز کذایی زایمان. پر از درد و اتفاقات مختلف. هنوز به اون روز که فکر میکنم گریهام میگیره. از درد زیادی که کشیدم و آخر سر سزارین شدم. اگر علم پیشرفت نکرده بود، من و این پسرچه احتمالا الان تو این دنیا نبودیم 🥺
خدا رو شکر الان همه خوبیم.
مامان بزرگ من اولین بار که رفت دبی چادر رو برداشت، روسریش هم هی میرفت عقب موهای طلاییش میومد بیرون. به روش که میآوردیم میخندید میگفت اینجا مرداش نگاه نمیکنن.
عزیزم سر شصت هفتاد سالگی یهو چادر را گذاشت کنار مانتویی شد. همینجوری سر خود. هر چی مادر و عمه ام بهش می گفتند تو رو خدا زشته تو این همه سال چادر سرت کردی الان یهو مانتویی بشی همسایه ها چی میگند؟ می گفت نه الان دیگه مانتو مد شده. امل نباشید.
دیشب تا صبح حالت تهوع داشتم. سرچ کردم حالت تهوع در ماه آخر بارداری. میگن از علائم اولیه شروع زایمان هست! تا صبح از استرس اینکه بچه یه وقت نیاد حالم بدتر شد!
مامانم الان تو راه کاناداست و من تا حداقل دو هفته دیگه باید این جوجه رو نگه دارم. #هفته۳۷
هشت سال شد که کندم و مهاجرت کردم. خیلی سخت گذشت مخصوصا سالهای اول. خیلی چیزها رو از دست دادم تو این سالها. نوشتنش برام سخته. اما مهمترینش روابط خانوادگیم بود. من دیگه نه اون دختر سابقم برای مامانم نه مامانم اون مامان سابق. دیگه از خواهرم نگم براتون. کلا به اف رفت روابطم.
همکار قراردادی (تا دسمبر) دیروز برگشته میگه: من دوست ندارم برم. کاش تو رو اخراج کنند جاش منو بگیرن.
از دیروز تا حالا درگیر این مغز مریض شدم. چطوری میتونید آنقدر بدجنسانه فکر کنید و به زبون بیارید.
ده سال پیش پدرم ناگهانی رفت.
اینکه میگن رفت و راحت شد برای پدر من صدق میکنه.
از آلزایمر شروع شد و بعد گفتن دیمانژ مغزی. سرعت بیماری آنقدر بالا بود که نشد برای آخرین بار ببینمش. مادرش هم همین بیماری رو داشت. اون ژن لامصب. میترسم به من رسیده باشه. حتی میترسم به خواهرم رسیده باشه.
دنبال پرواز ایران هستم. ایجنت میگه چند هفته؟ میگم بین سه و چهار اختلاف داریم. میگه خب تو بیشتر بمون. میگم نه، بعد زدن هواپیما یا با هم میریم و برمیگردیم یا هیچ. گفت راست میگی منم دخترمو از خودم جدا نمیکنم.
امروز داشتم یوتیوپ پانتهآ وزیری قسمت اخرش رو گوش میکردم و چقدر که درست میگفت. اونجاش که گفت زایمان چاق نمیکنه بلکه بدن رو متلاشی میکنه، میخواستم ببوسمش. این تعریف کاملی از بدن من بعد زایمان هست. تازه الان بعد سه سال یکم بهتر شده. آخه اینم شد خلقت؟
باهاش کامل موافقم. من بدون فاند دانشگاه کنکوردیا مونترال فقط پذیرش گرفته بودم. رفتم مونترال و فقط پول برای پنج ماه داشتم. بعد امتحانای ترم اول یه سفر اومدم ادمنتون و خودم با استادا حرف زدم و پذیرش با فاند گرفتم.
نصیحت اپلای واسه بچههای ایران: تو این وضعیت، واسه دانشگاه و شهر اخ و پیف نکنین. هر شهر کوچیکی، هر کشوری، هر رنک دانشگاهی بود اپلای کنین. وقتی رفتین اون کشور، اگه خوشتون نیومد فرصت زیاده واسه عوض کردن رشته/شهر/دانشگاه/کشور۱
زندایی کوچیکه همیشه خوشگل و آرایش کرده و شیک بود. به عنوان یک بچه دبستانی آرزوم بود منم بزرگ میشم مثل اون بشم. به دبیرستان که رسیدم هنوز مدل موهاش و آرایشش همون بود. الانم که داره ۴۰ سالم میشه هنوز مدل آرایش زندایی همونه.
تو صف جلو کلینیک بودم که آقای جلویی از اقای جلوییش پرسید ماسک N90 از کجا پیدا کردی؟
آقاهه جواب داد: کلینیک سرطان.
سکوت کردیم. خودش ادامه داد: نود روز دیگه بیشتر زنده نیستم. بهم گفتن دیگه تمومه. اومدم از دکتر خانوادگی تشکر کنم و هدیه کریسمس بهش بدم...
کسی هست اینجا که Houston زندگی کنه؟ کسی رو میشناسید اونجا زندگی کنه؟ تایملاین من اکثرا کانادا نشینان هستند. یه دستی بدین لطفا من چهار تا ادم بشناسم قبل رفتن، دو تا سوال بکنم. با تشکر 😊
حالا بماند که اصلا نمیدونستن شرایط من افتضاحه. من اون اوایل که فاند نداشتم، پول ته حسابم داشت خالی میشد و از ترس نمیتونستم شبا بخوابم. فاند هم گرفتم هرچی میومد تو حسابم خرج میشد. با عکس چهار تا مهمونی فکر نکنید آدمها در خارج دارن تو خوشبختی و پول غلت میزنن.
دیشب یکی ازم پرسید پسرچه از کی دیگه شبا شیر نخورد؟ من داشتم توضیح میدادم که گفت مگه تو اتاق خودش میخوابه؟! حالا پسر من ۲.۵ سالشه. گفتم آره از ۴ ماهگی! چشاش چهارتا شد!
من روش شرقی رو نفی نمیکنم اما نمیدونم چرا برعکسش برای بعضیا آنقدر عجیبه؟!!
راجب حاملگی تو تایملاین میخونم کهیر میزنم. به شدت بارداری بدی داشتم. کل ۷ ماه رو قرص معده خوردم. تا قطع میکردم دلدرد داشتم. دماغم عین دماغ سگ شده بود. همه چیز بو میداد. تخممرغ چیه، اونم نمیتونستم با خیال راحت بخورم. بماند که تا هفته بیستم از سر کار که میرسیدم خونه رو مبل به..
مسیج زدم به استادم که من نمیام واسه کلاس امشب، حالم خوب نیست. میگه کسی رو از دست دادی؟ میگم نه مستقیم. میگه اما بچههای اون دو استاد دانشگاه، همبازی فوتبال بچههاش بودن. الان سه روزه حالت تهوع داره.
ادمنتون در سوگ فرو رفته...
من از همه شماهایی که ایران رو در هر زمینهای میخواید با کانادا مقایسه کنید، تهش میزنید تو سر کانادا، خواهش میکنم یکم بیشتر فکر کنید. ایران جهان سوم و کانادا جهان اول هست. حالا شما دوست داری به کانادا بگو دهات ولی در اصل قضیه چیزی تغییر نمیکنه.
حدود ۱۱ سال پیش تو صحرای دبی، میز شاممون با یه زوج هنگکنگی یکی شد. دختره با من صحبت رو شروع کرد و آدرس ایمیل و فیسبوک رد و بدل شد. بعدش عروسیش دعوتم کرد که چون هنوز ایران بودم و پول هم نداشتم نرفتم. برام کارت فرستاد. بعدش هم بچه دار شد. سالی یکبار اینا حالمو میپرسید.
بعضی وقتا بهش فکر میکنم، بغض میکنم و به همسر میگم که اگر گرفتم دوست دارم زندگیم رو پایان بدم. خود خواسته.
#StillAlice
رو تنها دیدم
زار زدم
و آرزو کردم که من یادم بمونه اون قرصها رو سر وقتش بخورم.
با مامان رفتیم خرید خواروبار. تخم مرغ قهوهای برداشتم، مامانم میگه به به تخم مرغ محلی هم دارید. گفتم بیام اینجا بگم که شاید چند نفر مثل مامان من هنوز نمیدونن که تخم مرغ قهوهای و سفید تنها فرقشون در رنگ پر مرغ هست و هیچ ربطی به محلی و صنعتی و اینا نداره. اینو یک مرغدار بهم گفته.
همسر از صبح تب کرده و ما بعد هشت سال اتاق خواب هامون رو امشب جدا کردیم. اون هم شب تولد من. ای کرونا تو چه کردی با ما. 😭😭
تست کرونا داده اما نتیجه هنوز نیومده.
بعد یه ع��ری اومدم توییتر ازتون کمک بگیرم. بیاید بگید با چه روشهایی بچه هاتون رو آموزش خواب(اسلیپ ترینینگ) دادید؟
این پسربچه سه ماهه ما تو تختش نمیخوابه. حالا تختش رو هم آوردیم تو اتاق خودمونااااا، بازم نمیخوابه 😕🥺
لطفا ریتوییت کنید آدمهای بیشتری ببینن.
@WalterWhite1212
من دو نفر رو میشناسم سال ۲۰۱۱با مدرک جعلی تافل، یکی امریکا و یکی کانادا پذیرش گرفتن اومدن. هر دو دانشگاه هم فهمیدن مدرک زبانشون تقلبی هست. اما الان هر دو یه جای خیلی خوب کار میکنن و من میزنم تو سرم همچنان.
میشه گفت مرخصی بارداریم از امروز شروع شده.دارم چیکار میکنم؟ تمیزکاری. به شدت سرعتم کنده. نفسم بالا نمیاد. شکمم سنگینه. و فکر نمیکنم بتونم خونه رو به دلخواه مامانم تمیز کنم. ایشالا خودش رسید، بعد قرنطینه، خونه رو تمیز کنه! 😁😁
#هفته۳۶
امروز یه جور خاصی غمگین بودم. شاید به خاطر اینکه استوری دوستان آمریکا و ایران نشینم نشون میده که زندگی اونجا جریان داره، اما من و همسر اینجا داریم تو خونه و تنهایی میپوسیم. تنها دلخوشیمون اینکه آخر هفتهها هوا مثبت باشه، بتونیم بریم در فضای باز پنج تا از دوستامون رو ببینیم.
به خودم میپیچیدم. اگر همسر نبود حتما از گشنگی میمردم. بماند که بیشتر غذا به دلیل بو خورده نمیشد. حالا چطور ۱۸ کیلو اضافه کردم؟ با خوردن لواشک پاستیل و بستنی. آخ از بستنی که تنها چیزی بود که معدمو آروم میکرد. خلاصه اگر بارداری رویایی داشتین خوش به سعادتتون.
روزی که تو شرکت رفتم طبقه جدید، اولین کاری که کردم گذاشتن پین "woman life freedom " زیر پلاک اسمم بود. همکاری که داشت از اون کیوبیکال میرفت گفت این یعنی چی؟ گفتم شعار انقلاب جدید ایرانه. گفت من ونزوئلایی هستم. یهو منشی طبقه که پشتمون بود هم به مکالمه پیوست و گفت
بله بچهها از شغل پدراشون خجالت میکشن. اگر شما ندیدید، من دیدم.
چون فرهنگ مردم در حد همون مجری صدا و سیماست. اون آقا از پشت کوه نیومده. یکی از همون مردمه.
#چرامهاجرتکردم
روز بسیار سختی داشتم! با درد داشتم رانندگی میکردم و منتظر بودم برسم خونه که گریه کنم که ناگهان خانواده خرگوشیان رو دیدم. چهارتا خرگوش سفید که ازینور خیابون داشتن میرفتن مزرعه اونور خیابون. هیچی دیگه لبخند اومد رو لبم. They made my day.
نه تنها ظاهر زندگی که بلکه اخلاق ادمها هم تو دعوا جالبه! زنِ کازینم جلو خانواده خودش و همسرش، شوهرش رو زده! شوهر، خواهرشوهر و داماد و حتی مادرشوهرش رو! 😱 آخه مگه داریم تو این دوره زمونه. دعواتون شده فحش بدید بهم، روانی هستید مگه!
@talapalac
من ۵ سال بعد به روشون آوردم. دلیل اینکه خودت گفتی من از خونه هیچی نمیخوام. گفتم یادتون نیست گفتم پولشو بدین الان که دارم میرم خارج و احتیاج دارم ببرم؟ چرا باید ببخشم سهمم رو به خواهرم.
البته تا گفتم سریع خونه رو فروختن و پولی که به من داده بودن از روش برداشتن و بقیه رو بهم دادن.
اضافه کنم که متاسفانه وقتی سالهای اول میرفتم ایران، فامیلهای نزدیکم بیشتر حس این رو داشتن که من خودم رو براشون میگیرم. اما واقعا اینطور نبود و نیست. مشکل اینکه حرف مشترک نداریم دیگه. منم از شرایط کانادام نمیگم که یه موقع فکر نکنن دارم پز میدم.
دیروز اومدم کیک بپزم دیدم گفته کره هم دمای محیط باشه. گفتم باشه فردا درست میکنم. امروز از دوازده کره رو گذاشتم بیرون، ساعت پنج اومدم کیک بپزم یهو وسط پروسه دیدم کره نیست!
کره کجا بوده باشه خوبه؟ تو یخچال! همسر رو مجبور کردم بشینه رو کره تا دمای کره دوباره بیاد پایین.
به شدت مریضیم. پسر تست RSV مثبت شده و احتمالا هممون همون رو داریم. دیشب درحالیکه رو به موت بودم و از شدت تب و لرز و ضعف رو پاهام نمیتونستم واستم، پسر از تو اتاق داد میزد مامایی.
و من از شدت ناتوانایی گریه میکردم.
همونجا قدر سلامتی رو بیشتر دونستم.
مامان داره شنبه شب در هوای -۲۰ میرسه ادمنتون. هیچ ایدهای هم از سرما نداره. مدام میگه من بیرون نمیرم فقط سوار ماشین میشم میرم دم در پیاده میشم. میگم مادر جان شما فکر میکنید ما قدم میزنیم تو این هوا؟!
امروز یک دفعه برک دان داشتم. مامان ظهر بهم گفت که خواهرم رفته بیرون برای اعتراضات و من که الان دو ماهه نمیپرسم که ندونم، یهو با حجم زیادی فشار عصبی مواجه شدم.
خدا لعنتتون کنه. لعنت به اول و اخرتون 😭
#زن_زندگی_آزادی
منم سر شورش تو هنگ کنگ حالشو پرسیدم و اوایل کرونا. بچه دومش هم همین چند ماه پیش به دنیا اومد. تا گفتم باردارم ازم آدرس گرفت و برام کادو فرستاده.
خدایی خیلی با معرفته و من تا حالا براش کاری نکردم. میخوام برای تشکر براش چیزی پست کنم اما نمیدونم چی! اگر نظری دارید بهم بگید لطفا.
میدونم دوست ندارید راجب آبوهوا توییت بشه. اما دیگه خسته شدم.
اف بر هوای ادمنتون.
با بچه تو خونه یا حتی بیرون رفتن تو این هوا مصیبته. دهنم صاف شده در همین ده روز که هوا حدود -۳۰ هست.
ده ساله شد ازدواجمون. قبل بچه فکر میکردم چقدر برای این روز بترکونیم. اما امروز رو با یک بوس آغاز کردیم یک کیک و چای خودمون رو مهمون کردیم و شب هم سعی میکنیم زود بخوابیم. 🙄بچهداری داره دهن منو سرویس میکنه 😶
بر اساس یافتههای متخصصان ژاپنی بیشترین موارد ابتلا به کرونا ویروس در محیطهای سربسته بوده.
این متخصصان میگویند انتشار کرونا ویروس با اجتناب از حضور در اجتماعات سربسته کوچک، محدود میشود.
خب بذارید بالاخره من داستان دزدی مقاله در دانشگاه آلبرتا رو بگم. پنج سال پیش همگروهیم که دانشجو دکترا بود اومد ازم خواست که دادهام رو که در یک کنفرانس داخلی ارائه کرده بودم بهش بدم تا با دادهای خودش مقایسه کنه و مقالش کنه. منم گفتم قبول و چون اون قرار بود بنویسه از اول /۱
در روز هشتم از ورود مامان به کانادا، مامور دولت اومد ببینه خونه است یا نه. مامانم کلی تعجب کرده بود و میگفت آهان پس همینه اینجا وضعش از ایران بهتره! بماند که هر روز از اینکه قرنطینه است در حال شکایته!
فلورانس از هر گوشهاش یه صدای آشنای فارسی میشنوی. در حدی که بین هزارتا رستوران شهر ما رفتیم تو یه دخمه و درست میز کناریمون دو تا جوون ایرانی اومدن. من همون موقع شروع کردم فارسی حرف زدن که اونا متوجه ما بشن و مواظب کلماتشون باشن.
دختره تا فهمید ما ایرانی هستیم...
هرچقدر بچهداری سخته یه جاهاییش قلب آدم ذوب میشه. صبح ساعت ۵ با اذان مامی مامی رفتم تو اتاقش زیر تختش دراز کشیدم و بهش گفتم بخواب مامان هنوز شبه. خوابش نمیومد و هی تکون میخورد. یهو بالا سرمو نگاه کردم دیدم این بامپر کنار تختشو زده بالا و رفته زیرش که از اونجا منو ببینه🫠
عکس درختهای خرمالو دلم رو به درد میاره. حیاط خونه بچهگیهام یه درخت خرمالو بسیار بزرگ داشت. هر سال نوزده آبان واسه تولدمون اولین محصولش میرفت روی میز. چقدر که خوش طعم بود. همه فامیل هم ازش سهم داشتن. میگفتن چون کنار دسشویی هستش اینقدر خوب و پر برکته.
@Paymaaaan
ایران که بودم دستگاه تصفیه آب و فیلتر اینا میفروختیم. اونجا اولین بار بود که فهمیدم تو خواربارفروشی های اهواز فیلتر آب هم میفروشن. این آلودگی خیلی راحت از همون تصفیه خونه میشه حل بشه، نمیخوان که حل بشه. لعنت بهشون.
تو کاستکو اومدم بشینم میز بقلی یک خانواده. تا گفتم میشه ما بشینیم اینجا، یهو خانمه گفت ایرانی هستی؟ 😄 آنقدر مهربون و باحال بود که آخر شمارشو داد بهم و گفت چون خودش دست تنها بچه بزرگ کرده میدونه چقدر سخته و هر کاری داشتم بهش زنگ بزنم. 🥹
طرف حدود پنجاه ساله بود. ادامه داد که دوازده ساله به زور مغز استخوان و اینا زنده مونده. که واسش مجبور شده رفته سوییس و یک میلیون دلار هزینهاش شده. گفت مجرده و پسانداز خوبی داره. اون موقع که دوستاش میرفتن بار مشروب خوری این پسانداز میکرده. سهام خوبی هم داره و الان همش رو برای